تعليقه ى 4 - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


شيعيان ما در درجه ى بالاتر از بهشتيم.

(آن شخص گفت:) قسم به خدا كه جدا نمى شوم از اين مكان، تا روح من از جسدم مفارقت نمايد.

(ترجمه حديث از كتاب: ابواب الجنات فى آداب الجمعات، ص 295- 293 نقل شد. اين كتاب، از تاليفات مرحوم حاج ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى رضوان الله عليه صاحب كتاب شريف مكيال المكارم است.).

در حكايت تشرّف جناب حاج على بغدادى به حضور حضرت صاحب الامر- عجل الله تعالى فرجه الشريف- نقل شده كه درباره ى صحّت اين خبر، از حضرتش پرسيد. حضرت در جواب فرمودند: «نعم زياره الحسين عليه السم فى ليله الجمعه امان من النار يوم القيامه».

مراجعه شود به تفصيل اين حكايت در كتاب جنه الماوى محدث نورى (ضميمه ى بحار الانوار ج 53 ص 317- 312). اين حكايت را محدث نورى در نجم ثاقب آورده، و فرموده است: «اگر نبود در اين كتاب شريف، مگر اين حكايت متقنه ى صحيحه كه در آن فوايد بسيار است، و در اين نزديكى ها واقع شده، هر آينه كافى بود در شرافت و نفاست آن».

همچنين محدث قمى در مفاتيح الجنان ذيل زيارت حضرات كاظمين عليهماالسلام اين حكايت را آورده است.

تعليقه ى 4

تعليقه ى 4


كلام شيخ جليل ابى الفتح كراجكى درباره ى فدك

كلام شيخ جليل ابى الفتح كراجكى درباره ى فدك


شيخ جليل، ابوالفتح محمد بن على كراجكى (متوفى 449) از اجله ى علماى شيعه در قرن پنجم، و صاحب كتب نفيسى است از جمله: كنز الفوئد، الاستنصار، والتعجب.

آنچه در اينجا آمده، كلام ايشان در كتاب «التعجب» درباره ى فدك است. كتاب «التعجب» درباره ى افكار و عقايد حاكم عامه است. اين كتاب، به ضميمه ى كنزالفوائد، بارها چاپ شده است. بحث فدك، چهاردهمين فصل از كتاب التعجب است.

(1)

از امور عجيب و شگفت، اين است كه حضرت فاطمه الزهراء، سرور زنان جهانيان، دختر خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله در مصيبت پدرش مى گريست، و از امّت آنحضرت استغاثه ميكرد، و از كسانى كه به واسطه ى پدرش به راه هدايت رسيده اند در دفع ظلم ابى بكر كمك خواست؛ اما كسى او را كمك نكرد، و هيچكس در اين مورد با آن حضرت سخن نگفت؛ با وجود اينكه زمان ايشان به زمان پدر بزرگوارش رسول خدا صلى

الله عليه و آله نزديك بود، و با وجود اينكه در اينگونه امور، رقّت در دلها پديد مى آيد، بطورى كه مردم خود را به چنين ظلمى راضى نمى توانند كرد.

و شگفتى در اين است كه همين مردم، آنگاه كه عايشه دختر ابى بكر در بصره خروج كرده و مردم را به جنگ با اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و همراهان نيك خصالش فرا خواند، و آنها را به ريختن خون مولاى متقيان و فرزندان و شيعيانش دعوت كرد، دهها هزار نفر از مردم او را پيروى نموده و در ركاب او جنگيدند. و اكثر آنها نيز به هلاكت رسيدند.

اينان، همان مردمى بودند كه دعوت حضرت زهرا عليهاالسلام در دفع ظلم از حضرتش و احقاق حقّ آن مظلومه را اجابت نكرده بودند.

(2)

و از عجايب امور، اين است كه:

حضرت فاطمه- صلوات الله عليهما- براى مطالبه ى فدك نزد ابى بكر رفت. و به ياد او آورد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فدك را به حضرتش بخشيده بود. اما ابى بكر، گفته ى حضرت زهرا عليهاالسلام را دروغ شمرد، و از او بيّنه خواست؛ در حالى كه امت همه بر طهارت و عدالت آن معصومه اتفاق نظر دارند.

حضرتش به خليفه فرمود: اگر تو قبول ندارى كه اين نحله و بخشش پيامبر به من است، من بعنوان ميراث از پدرم مالك آن هستم. خليفه مدعى شد كه از پيامبر شنيده كه رسول خدا فرموده است: ما جماعت انبياء چيزى از خود به ارث نمى گذاريم. و آنچه بجا مى گذاريم، صدقه (براى عموم مسلمين) است.

آنگاه خليفه، حضرت صديقه طاهره صلوات الله عليها را الزام كرد، تا صحّت اين نقل قول را تصديق كند، با وجود اينكه هيچكس در طهارت و

صداقت و عدالت حضرتش شك نداشت. و خليفه، بعنوان يك طرف اين منازعه محسوب مى شد. و لذا مدّعاى او بتنهائى اعتبارى نداشت.

(3)

و از عجايب امور اين است كه:

ابوبكر، با اينكه از مقام عظيم و عصمت حضرت فاطمه عليهاالسلام اطلاع داشت، و مى دانست كه هيچگونه تهمت و دروغ به ساحت قدس حضرتش راه ندارد، در منازعه فدك از آن حضرت شاهد خواست.

ايشان نيز اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و امّ ايمن را به عنوان شاهد معرفى نمود. خليفه شهادت اينان را نپذيرفت و براى هر كدام بهانه اى آورد. درباره ى اميرالمؤمنين عليه السلام گفت كه شهادت مردى بنفع همسرش پذيرفته نيست. و درباره ى حسنين عليهماالسلام گفت كه شهادت فرزند بنفع مادرش مقبول نيست. و درباره ى ام ايمن اظهار داشت كه او يك زن است. (و شهادت يك زن كافى نيست).

اين در حالى بود كه مخالف و موافق اجماع دارند بر اينكه رسول اكرم فرموده بودند: على مع الحق والحق مع على. اللهم ادرالحق معه حيثما دار (على با حق است و حق با على. خدايا حق را با على بگردان، هر جا كه بگردد).

و فرموده بود: الحسن والحسين امامان قاما اوقعدا (حسن و حسين، دو امام هستند، چه قيام كنند يا قعود) و خطاب به ام ايمن فرموده بود: انت على خير و الى خير (تو بر خير و به سوى خير هستى).

خليفه، شهادت اين جمع را- با وجود سرشناس بودن آنان نزد مردم، و فضل و تقوايشان- ردّ كرد. آنگاه چند روز بعد، جابر بن عبدالله انصارى نزد وى آمد و گفت: پيامبر به من فرموده است كه: اذا اتى مال البحرين

حبوت لك ثم حبوت لك ثلثا (وقتى كه مال بحرين آمد، ثلث آن را به تو مى بخشم). خليفه به جابر گفت: برو و اين مبلغ را بردار.

در اينجا مى بينيم كه خليفه، سخن جابر را بدون بيّنه و شاهد پذيرفت. (در حاليكه جابر، در فضل و مقام، به هيچ وجه با حضرت زهرا و اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام قابل مقايسه نبود، چنانكه خودش نيز اقرار داشت و زندگيش اين معنى را نشان ميدهد).

و شگفتى در اين است كه خليفه در مورد اين هر دو اقدام، از نظر آنان كار صحيحى انجام داده است.

(4)

از عجايب امور معنزله، اين است كه:

آنها اقرار دارند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، عالم ترين و زاهدترين مردم بعد از رسول خدا است. همچنين مى دانند كه ايشان به عنوان شاهد بر دعوى حضرت فاطمه عليهاالسلام در مورد فدك، به صحت اين دعوى شهادت داد. اما به اين گواهى، بر صدق دعوى حضرت زهرا و ظلم غاصب حقّ ايشان، استدلال نمى كنند و نمى انديشند كه داناترين مردم، چنان نيست كه شهادت صحيح و باطل از نظر او مخفى باشد؛ و زاهدترين مردم بر باطل شهادت نمى دهد؛ و اميرالمؤمنين عليه السلام اگر نمى دانست كه شهادتش بر اين معنى- همراه با ديگر گواهان- مورد قبول نيست، و چيزى ثابت نمى كند. ولى ابوبكر مى دانست؛ (با اين فرض)، نظريه اعلم مردم بودن آن حضرت- بعد از پيامبر- باطل مى شود.

و نمى انديشند كه اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى دانست كه همسرش فاطمه زهرا عليهاالسلام مطلب باطلى را درخواست مى كند، و شهادت دادن بنفع وى درست نيست؛ و با علم به اين مطلب بنفع وى

شهادت داد؛ (با اين فرض)، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كار خطائى را به عمد مرتكب شده؛ و كارى كرده كه مناسبت افراد زاهد و متقى نيست. و نظريه ى زاهد بودن آن حضرت- بعد از پيامبر- باطل مى شود. و با اين حال، از خواب زمستانى خود بيدار نمى شوند.

(5)

و از عجايب امور اينست كه:

آنان مى گويند: ابوبكر با ردّ شهادت اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام- به بهانه اينكه آنان ذينفع هستند- كار صحيحى كرده است. اما خبر واحد سعيد بن زيد بن نفيل را در مورد عشره ى مبشره مى پذيرند. و اين خبر را- كه ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعد و سعيد و عبدالرحمن بن عوف و اباعبيده در بهشت هستند- از سعيد بن زيد قبول مى كنند، با اينكه وى تنها راوى اين قول است، و بعلاوه در اين مورد ذينفع مى باشد.

آنان بر اساس اين خبر احتجاج مى كنند. و در حاليكه مى دانند كه راوى خبر در اين مورد ذينفع است، اين خبر را باطل نمى دانند. ولى در مورد فدك، نه تنها شهادت حضرت زهرا، بلكه شهادت اميرالمؤمنين و حسنين (عليهم السلام) را نمى پذيرند، به بهانه اينكه آنان در اين قضيه ذينفع هستند.

(6)

از عجايب امور، و بدعتهاى بزرگ، اين است كه:

مردى نيكوكار، متقى، كه هيچگاه به خدا مشرك نشد، دين را انكار نكرد، حرام نخورد، شراب ننوشيد، مرتكب حرامى نشد، كسى دروغى از او

نشنيد و گناهى از او سراغ نداشت، در اطاعت خدا و رسولش كوتاهى ننمود، در درجات سبقت به سوى فضائل عقب نيفتاد، مخصوص به نزديكى رسول خدا به قرابت نسب و سببى بود.

چنين شخصى در محكمه ى شخص ديگرى حاضر شود و شهادت دهد، كه اين شخص:

چهل سال از عمرش را در كفر به خداى تعالى و شرك به وى گذرانده و تمام گناهان را مرتكب شده است، در زمان ظهور اسلام نيز اثر خيرى از او مشاهده نشده است، امر مخوفى را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله دفع نكرده است، از هر فضيلتى متأخّر بوده، پيمان خدا را شكسته، در علم خود ضعيف بوده، و در آن مورد نزد ديگران فقير بوده است.

آنگاه چنين شخصى، شهادت چنان شخصى را ردّ كند، قولش را نپذيرد، و اظهار كند كه درست و غلط را بهتر از او مى فهمد؛ در حالى كه همه بر طهارت و صدق و ايمان شاهد گواهند، و طهارت و صدق و ايمان مشهودّ عنده محلّ اختلاف است.

___________________________________

بنابر ظاهر و اگر عقيده ى هر كسى را محترم بشماريم. وگرنه از ديدگاه شيعه اهل البيت كه كلام دوازده امام و مادر گراميشان حضرت فاطمه زهرا عليهم السلام را همچون كلام جدّ برومندشان رسول خدا وحى منزل ميداند و درباره تك تك آن بزرگواران معتقد است كه «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»، هيچگونه اختلافى در كفر و نفاق و كذب و خيانت مشهود عنده نيست. مترجم.

اين چيزى است كه تمام نفوس سالم و عقول مستقيم از آن بيزارند.

(7)

و از عجايب امور اين است كه:

آنان درباره ى فاطمه عليهاالسلام مدّعى هستند كه درخواست باطل كرده و امر محال را براى خود طلب نمود، و دروغ گفت؛ در حاليكه مى دانند كه او كسى است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بعنوان «نسائنا» در مباهله به همراه برد، بهشت را برايش ضمانت كرد و آيه ى تطهير درباره اش نازل شد.

عذر آنها درباره ى اين نسبتها كه به حضرت زهرا عليهاالسلام ميدهند، اين است كه مى گويند: او از دين پدرش، اين حكم را نمى دانست كه چيزى از ميراث پدرش به وى نمى رسد. و ابوبكر ميدانست كه مردان چيزهايى مى دانند كه زنان نمى دانند. و زنان معمولا تفقّه در احكام نمى كنند.

آنگاه ادعا مى كنند كه همان پيغمبر گفته است: يك سوم دينتان را از عايشه فرا بگيريد، بلكه بعضى از پيغمبر نقل مى كنند كه گفته است: دو سوم دينتان را از عايشه فرا بگيريد. و برخى نيز از پيغمبر نقل كردند كه گفت: تمام دينتان را از عايشه فراگيريد.

بنابر ادعاى اينان، عايشه تمام دين را فرا گرفته، و فاطمه عليهاالسلام در فهم يك حكم عاجز بوده است.

شگفتى بيشتر در اين است كه: بنابر ادعاى اينان، اميرالمؤمنين، احكام دين را به همسر خود فاطمه زهرا عليهاالسلام نياموخت، و او را از خروج از خانه مانع نشد. و جلوى او را از ايجاد كلام ميان مردم نگرفت؛ بلكه (بنا بر همان مدّعى) خود على عليه السلام به همراه همسرش بيرون آمد و بر ادعاى باطل او شهادت داد.

و اين سخنى است كه خردها در آن سرگردانند، و حيران مانده اند!

(8)

از عجايب امور و ضعف دين قوم، اين است كه:

آنان رسول خدا را متّهم مى كنند كه به دختر خود- با اين كه عزيزترين خلق نزد آن حضرت بود- احكام دين را نياموخت، و امورى را كه موجب حفظ او باشد، به او ياد نداد. در حاليكه اين دختر، وظايف مهمّى بر عهده داشت كه چند برابر وظيفه ديگران بود.

بنا بر مدعاى آنان، حضرت فاطمه حقّى در ميراث پدرش نداشت، و حقّى نداشت تا براى مطالبه ى آن از خانه بيرون رود، و در آن منازعه كند.

بايد دانست كه عادت حكما بر اين جارى است كه خانواده و نزديكان خود را به ارشاد و تعليم و تأديب و تهذيب و آموزش اختصاص دهند. و بر شناساندن احكام دين به آنان حريص باشند. و در سپردن معالم دين و مزيّت دادن آنان بر ديگران- به علم- بكوشند.

بعلاوه، خداى تعالى به پيغمبرش فرمود: وانذر عشيرتك الاقربين (خانواده ى نزديكان خود را انذار كن). و فرمود: يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجاره. و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بعثت الى اهل بيتى خاصه و الى الناس عامه» (من بر اهل بيتم بطور خاص، و بر مردم بطور كلى مبعوث شدم).

آن قوم، رسول خدا را به تضييع واجب، و تفريط در حقّ متّهم مى كنند، در حاليكه نصيحت فرزندان و تعليم نفع و ضررشان به آنان، از اولين حقوق فرزندان بر پدر است.

و چه كسى شك دارد در اينكه فاطمه عليهاالسلام نزديكترين مردم به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و بزرگترين منزلت و قدر را نزد حضرتش دارا بود؟! و كيست كه نداند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هر روز به دخت گراميش صلوات الله عليها سر مى زد، احوال او را مى پرسيد، او را احترام مى نمود: نزد او مى رفت، برايش دعا مى فرمود و در مهربانى به او مبالغه مينمود؟!

چه كسى نمى داند كه رسول اكرم به هيچ غزوه اى و هيچ سفرى نرفت، مگر اينكه با دخت گراميش وداع كرد، و از هيچ سفرى بازنگشت مگر اينكه با آن بانوى گرامى و دو فرزند برومندش ديدار مى نمود، آنها را بر سينه اش مى نشاند. و به آنها اظهار محبت مى فرمود.

در اين صورت: آيا عقل سليم مى پذيرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از تعليم واجبات و محرّمات به اين يگانه دختر غفلت نموده، و شناساندن دين به آن بانو را مهمل گذارده است، تا آنجا كه آن بانو چيزى را بناحق طلب كند، و در اين طلب باطل، مرتكب حرام شود و از خانه بيرون رود؟!

يك نظريه باقى مى ماند. و آن اينكه بگوئيم: رسول خدا ايشان را به ماندن در خانه و طلب نكردن اين امر باطل امر فرمود، لكن حضرت فاطمه عليهاالسلام مخالفت امر رسول خدا نمود.

گوينده ى چنين سخنى، با اين گفتار و بدگوئى به حضرت فاطمه، نسبت معصيت به بانوئى مى دهند كه قرآن بر طهارتش- از هر گناه و بدى و رجس- گواهى داده است. و چنين مواردى از اين قوم بعيد نيست. و نسبت به دشمنى آنان با اهل بيت عليهم السلام بسيار اندك است.

(9)

از عجايب امور، اين است كه:

يكى از آنان، در مقام احتجاج گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت فاطمه عليهاالسلام وظايف و احكام شرعيش را آموخت، اما فاطمه فراموش كرد و پس از علمى كه بدست آورد، شك بدو دست داد. از اين رو، در طلب فدك از خانه بيرون آمد.

اما اين سخن، مخالف رسم عادى است، زيرا كه فراموشى چنين چيزى بطور عادى درست نيست، كه رسول خدا به حضرت فاطمه بفرمايد: تو

/ 55