ايماض دوم - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اين ناچيز گويد كه: بر هيچ عاقل پوشيده نيست كه چنين عملى كه از مباشرت عمر و ابوبكر نسبت به آن مخدّره و حجره ى آن روا شده، موجب

ايذاء آن صديقه ى است و خبر «فاطمه بضعه منى آذاها فقد آذانى»- و در بعضى از روايات، با اين زيادتى: و من آذانى فقد اذى الله

___________________________________

اين حديث را به الفاظ مختلف- مشابه هم- در احقاق الحق ج 10 ص 228- 187 و ج 19 ص 93- 76 بنقل از مصادر متعدد اهل سنت آورده است.- شامل حال آن دو نفر و اتباع ايشان است و اين خبر را شهرستانى و نظام معتزلى و نووى در كتاب تهذيب الاسماء، و محمد بن جرير شافعى در كتاب كبير خود، و محمد بن حميد رازى در بعضى از كتاب هاى خود، و نسائى، و بغوى، و صاحب دو كتاب صحيح بخارى و مسلم، و ابوبكر خطيب بغدادى و جمعى ديگر از علماء سنّت و جماعت در كتب نقل نموده اند.

___________________________________

اين حديث را به الفاظ مختلف- مشابه هم- در احقاق الحق ج 10 ص 228- 187 و ج 19 ص 93- 76 بنقل از مصادر متعدّد اهل سنت آورده است. و نزد هر منصف متدّين، از روز روشن تر است كه جماعتى كه قصد سوختن حضرت امير و صدّيقه و حسنين- عليهم السلام- را داشته باشند و چنين بى ادبى كنند، مستحقّ لعنت الهى و نفرين حضرت رسالت پناهى- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشند

___________________________________

در آيه 57 سوره ى احزاب مى فرمايد: ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخره و اعدلهم عذابا مهينا. (همانا كسانى كه خدا رسولش را اذيت كنند، خداى در دنيا و آخرت، آنان را لعنت كرده و عذاب خار كننده اى برايشان مهيا نموده است). و شك نيست كه اذيت و آزار حضرت فاطمه سلام الله عليها اذيت و آزار پدر بزرگوارش صلى الله عليه و آله است. از اينجا معلوم مى شود كه اول كسى كه دشمنان اهل بيت را لعن كرده، خداى تعالى است.، نه آن كه بعد از حضرت رسول- صلى الله عليه و آله و سلم- خليفه و جانشين آن حضرت باشند.

و جمعى از متعصبّين از اهل سنت و جماعت، چون يافته اند كه با وجود اين معنى و چنين عمل قبيحى از آن دو دَغا، آن ها را امام و خليفه دانستن موجب رسوائى و باعث بى حيائى است، پس در صدد علاج برآمده و به بعضى از اعذار و معارضات تفوّه نموده اند.

ايماض دوم

ايماض دوم


بدان كه بعضى- از راه لجاج و طريق اعوجاج- بر اصل اين قضيه چنين اعتراض نموده اند كه خانه ى حضرت فاطمه سلام الله عليها با خانه ى زنان حضرت رسول و مدفن متبرك آن حضرت متصل بود، و آن ها همه از چوب و نى بودند. اگر آتش به آن مى زدند، همه مى سوخت پس هر چون تواند بود كه ابوبكر و عمر اين فكر نكنند و آتش افروزند؟

و جواب اين اعتراض و اعتذار بنا بر آن چه كه در كتاب «اصول العقايد» مرحوم مير محمدى هادى بن مير محمد لوحى سبزوارى اصفهانى است

___________________________________

اصول العقايد و جامع الفوائد، چاپ سنگى 1313 هجرى قمرى، اصفهان، ص 129- 127. درباره ى اين كتاب، مراجعه شود به: الذريعه ج 2 ص 198. بر چند وجه است:

اول: آن كه اين قضيّه به مرتبه اى مشهور است كه به اين دست و پا زدن ها آن را نتوان اصلاح كرد. و ما از مشاهير علماء شما نقل نموديم كه اين امر واقع شده است.

دوم: آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مثل حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و نفس آن حضرت است و به منزله ى آن سرور است، چنان كه از آيه مباهله

___________________________________

آيه 61 سوره آل عمران و احاديث كثيره معلوم شده است. و هرگاه ابوبكر و عمر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه مثل حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است و از مثل فاطمه و حسنين عليهم السلام حيا نكنند، چه

استبعاد دارد كه از صورت قبر حضرت رسالت- صلى الله عليه و آله- حيا نكنند؟ وآن وصيّتى كه ابى بكر كرد كه او را پهلوى پيغمبر دفن كنند، و آن سفارشى كه عمر بن خطاب نمود كه او را در پهلوى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله دفن كنند، بى حرمتى از آن بيشتر به قبر جناب پيغمبر رسانيده اند، از آن كه شما استبعاد مى كنيد.

سوم: آن كه چه مى گوييد كه آن خانه ها همه از چوب و نى بودند، و اگر آتش به خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام مى زدند، همه مى سوخت؛ شايد غلط باشد و آن خانه ها از خشت و سنگ بوده اند، نه از چوب و نى.

چهارم: آن كه اگر مسلم داريم كه آن خانه ها از چوب و نى بوده، از كجا مشخص شد كه ابوبكر و عمر، اين قدر شعور داشته اند كه اين گونه چيزها را بفهمند و ادراك كنند؟

پنجم: آن كه اگر فرض كنيم كه ايشان چنين چيزها را توانند فهميد، و اين قدر فهم و شعور با ايشان بوده، ممكن است كه چون در حال غضب بودند و ميل به دنيا در خاطرهاى ايشان به حركت آمده بود، در آن حال از اين غافل باشند كه اگر آتش به خانه فاطمه عليهاالسلام زنند، آتش به آن خانه ها و حجره هاى ديگر سرايت مى كند.

ششم: آن كه اگر قائل شويم كه ابوبكر و عمر در آن حال به اين فكر بودند و درك اين معنى را مى كردند كه آتش زدن به خانه فاطمه عليهاالسلام باعث سوختن مرقد منوّر حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله خواهد بود، ممكن است كه يك مطلب از مطلب هاى ايشان از آتش زدن به خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام اين بوده كه شايد بى حرمتى به قبر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله برسانند، و به اين بهانه انتقامى از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به زعم خود بكشند، چه آن حضرت صلى الله عليه و آله كساد عظيمى در بازار بت پرستى ايشان انداخته بود.

و به اتّفاق حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام معبودهاى ايشان را در مسجدالحرام و كعبه معظّمه شكسته بود.

___________________________________

در كتاب سليم بن قيس، ص 150 خطبه اى از اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين نقل كرده است. ضمن آن خطبه، حضرتش به كلامى از اولى و دومى اشاره مى كند كه به همديگر گفتند: ما مطمئن نيستيم كه «ابن ابى كبشه» (تعبيرى كه آنها- به توهين و استخفاف- از رسول خدا مى كردند) در جنگ پيروز شود، ما اين بت بزرگ را در پنهانى عبادت خواهيم كرد. و اگر شكست خورد، آنرا بيرون آورده، آشكارا مى پرستيم.

جبرئيل بر پيامبر نازل شد، و آن حضرت را از گفته ى دو نفر خبر داد. پس از آنكه من عمر و بن عبدود را كشتم، پيامبر اكرم آن دو تن را فرا خواند و فرمود: چند عدد بت را در جاهليت مى پرستيدند؟ گفتند: اى محمد، ما را به آنچه در جاهليت بوده، سرزنش مكن. فرمود: همين امروز چند بت را مى پرستيديد؟ گفتند: قسم به خدايى كه ترا بحق برانگيخت، ما از زمانى كه خداى دين ترا ظاهر نموده، جز خدا را نپرستيده ايم.

حضرت رسول فرمود: يا على، اين شمشير را بگير، و به فلان محل برو، و بتى را كه مى پرستيدند بيرون آور. و... پس اگر كسى مانعت شد، گردنش را بزن.

آن دو تن به تضرّع گفتند: يا رسول الله، سرّ ما را بپوشان، خداى راز تو را بپوشاند. من گفتم: من براى اين دو تن نزد خدا و رسول ضمانت مى كنم كه جزا خدا نپرستند و كسى را شريك او نگيرند. آنگاه آن دو تن نيز به اين عهد گردن نهادند.

سپس رفتم و بت را از آن محل آوردم و دستها و صورت و پاهايش را شكستم، و به نزد رسول خدا بازگشتم.»

اين حديث را در بحار الانوار ج 8 چاپ كمپانى ص 238- 237 نيز آورده است.

(مستدرك سفينه البحار، ج 6 ص 374، ماده ى «صنم»)

چنان كه از فرمايش حضرت امام زمان عجل الله تعالى فرجه كه فرمودند در جواب سعد بن عبدالله اشعرى قمى، معلوم مى شود كه آن دو نفر هرگز

ايمان به خدا و رسول نياورده بودند.

___________________________________

متن كامل اين خبر در كتاب كمال الدين ج 2 ص 465- 454 باب من شاهد القائم عليه السلام حديث 21، و نيز بحار الانوار ج 52 ص 89- 78 نقل شده است. در مورد اين خبر به رساله ى «النقود اللطيفه على الكتاب المسمى بالاخبار الدخليه» در مجله نور علم چاپ قم، شماره ى 22 ص 160- 135 مراجعه شود.

اما قسمتى از خبر كه مورد استناد مصنّف بزرگوار- رضوان الله عليه- است، ترجمه ى فارسى آن بطور خلاصه نقل مى شود: سعد بن عبدالله اشعرى قمى گويد: از حضرت حجه بن الحسن عليه السلام پرسيدم: در مورد خليفه ى اول و دوم به من بگو كه آيا از روى ميل اسلام آوردند يا از روى ترس؟ فرمود: هيچكدام، بلكه از روى طمع اظهار اسلام كردند. زيرا آنان با علماى يهود، مجالست داشتند و از آنها در مورد وقايع آينده و پيشگوئى هاى مندرج در تورات پرسيده بودند. علماى يهود به آنان گفته بودند كه محمد صلى الله عليه و آله بر عرب مسلّط خواهد شد، چنانچه بخت النصر بر بنى اسرائيل غالب گشت.

آنان نيز به طمع اينكه خلافت را به دست گيرند، و به شرط منصب گرفتن از پيامبر، با آن حضرت بيعت كردند و شهادت به توحيد دادند. اما زمانى كه ديدند پيامبر هيچ منصب و مقامى به آنان نداد، قصد كردند كه پيامبر را بكشند (در غزوه ى تبوك) كه خداوند، كيد آنان را برگرداند.

طلحه و زبير نيز نسبت به حضرت على عليه السلام چنين بودند. و زمانى كه از منصب گرفتن از على عليه السلام مايوس شدند، جنگ جمل را عليه ايشان به راه انداختند.

پس، از آن چه گفتيم، مشخص گرديد كه دست و پا زدن از بعضى سُنيان متعصب، فائده اى به احوال ابوبكر و عمر نمى رساند. و اين فعل قبيح آنها را، در انظار موجه نمى دارد.

ايماض سوم

ايماض سوم


آن كه بعضى از عامه مى گويند كه اشراف و اعيان قريش با

اميرالمؤمنين عليه السلام همراه بودند و در آن وقت در آن خانه بودند. و چون مى تواند بود كه ايشان آتش بر در آن خانه زنند، و ايشان آرام بنشينند و جنگى روى ندهد؟

و جواب اين اعتراض آن است كه: ما، از نقل از اساطين و اكابر علماء شما طايفه ى عامّه، ثابت كرده ايم كه اين عمل قبيح و فعل وقيح از ابوبكر و عمر صادر شده (است.) و اين كه جناب امير عليه السلام و همراهانش كه در آن حجره بودند، در آن روز جنگ ننمودند، و جهش اين بوده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مصلحت را در اين ديد كه جنگ واقع نشود، بنا بر عهد و سفارشى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به آن جناب نموده بود، چنان كه در نور سوم اين كتاب، مشروحا بيان خواهد شد.

___________________________________

مراجعه شود به كتاب انوار المواهب، صفحه ى 342 به بعد.

ايماض چهارم

ايماض چهارم


آن است كه بعضى ديگر از عامّه گفته اند كه اگر اين قضيّه ى آتش زدن واقع شده بود، پس چرا مهاجر و انصار ساكت بودند، و كسى متعرّض ابوبكر و عمر نشد و آنها را از اين كار شناعت شعار منع و طرد نكردند؟

جواب، آن است كه بعد از رحلت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله اكثر مردمان مرتدّ شدند، بعضى ايشان به سبب نفاق، و جمعى از راه عداوتى كه با حضرت امير عليه السلام داشتند كه بعضى از خويشان ايشان در بعضى از غزوات در دست آن حضرت كشته شده بودند؛ و جماعتى به واسطه ى حب دنيا، چون مى دانستند كه در طرف ابوبكر و عمر، دنيايى كه ميخواهند بهم ميرسد؛ و گروهى به سبب اينكه راحت خود را ترجيح ميدادند بر جنگ كردن؛ و طايفه اى به سبب اينكه مى ديدند كه اندك جماعتى اند

كه ميل به آن جناب دارند، و مردم بى شمار طرف اعدا آن سرور را دارند؛ و صنفى آنها بودند كه از حضرت امير عليه السلام شنيده بودند كه: «من ترك جنگ كردم با ابوبكر و عمر، به سبب آن كه متابعان من اندكى هستند».

و در بعضى از احاديث، وارد شده است كه روزى آن حضرت نشسته بود و بعضى در خدمتش بودند. يكى از ايشان گفت كه: يا اميرالمؤمنين، سبب چيست كه با ابوبكر و عمر و عثمان جنگ نكرديد؟ آن حضرت فرمود كه: اگر عدد متابعان من، عدد اين گله ى گوسفند بود، من با ايشان جنگ مى كردم- و اشاره فرمود به گوسفندان چندى كه مى گذشت- راوى مى گويد: من آنها را شمردم، هفده گوسفند بودند. و در بعضى از نسخ حديث واقع است كه عدد آن گوسفندان هفت نفر بودند.

و آنچه در آن خلافى نيست و اتفاقى است، آن است كه بعد از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله، كسى كه مرتدّ نشد از مردمان، سلمان و ابوذر و مقداد بودند. و در بعضى از روايات واقع است: دو نفر ديگر بودند از اصحاب كه مرتدّ نشدند كه مجموع پنج كس باشند.

___________________________________

اين خبر، بصورتهاى مختلف با اختلاف جزئى نقل شده است. مراجعه شود: سفينه البحار ج 1 ص 518- 517، مستدرك سفينه البحار ج 4 ص 148- 147 ماده ى «ردد»، بحار الانوار ج 22 باب فضائل سلمان و ابى ذر والمقداد و عمار، بحار الانوار ج 28 باب 4 ص 259- 236. و بعد از مرتد شدن، قليلى بتدريج برگشتند و به دائره اسلام درآمدند، و متابع حضرت امير عليه السلام شدند. و جمعى از آن قليل، در دست مردم ابوبكر و عمر كشته شدند، همچنانكه از بعضى (از اخبار) ظاهر ميگردد، و باقى در ارتداد بودند كه به جهنم واصل شدند.

و در چنين حال، توقّع اين داشتن كه مهاجر و انصار چرا حركت نكردند و اتفاق ننمودند كه ابوبكر و عمر را مانع شوند، از نهايت سفاهت است. و حال آن كه اين عمل را- كه عمر بن خطاب به امر ابوبكر كرد- بعد از تمهيدى بود كه با چند نفر از منافقين- كه از خواص ايشان بودند- در خفيه نمودند و بيرون آمدند و هيزم آوردند و بر در آن خانه زدند.

و اين در اندك زمانى شد. و از ابتداى اين واقعه تا انتهاء آن، اينقدر زمانى نبود كه اگر فرض كنيم كه جمعى باشند از مسلمانان كه خواهند مانع شوند و مهياى اجتماع گردند و با يكديگر اتفاق كرده، و اطفاء نائره ى فساد سعى كنند، بتوانند و زمان گنجايش اين را داشته باشد.

ايماض پنجم

ايماض پنجم


آن است كه بعضى ديگر از عامّه گفته اند كه اگر اين واقعه حق باشد، دلالت بر كمال عجز حضرت امير عليه السلام مى كند كه او را با اهل و عيال و خانه ى او خواهند بسوزانند و قادر بر دفع نباشد. و كسى كه اينقدر عاجز باشد، قابليّت از براى امامت را نخواهد داشت.

و از اين چند جواب است:

اوّل آن است كه آن حضرت قادر بر دفع بود، چنانچه مواقع بروز و ظهور شجاعت و قدرت بر دفع دشمن داشتن آن بزرگوار مثل كشتن عمر و به قتل رسانيدن مرحب

___________________________________

مراجعه شود: بحارالانوار ج 21 ص 18- 2 و ج 20 ص 206- 203 و 228- 226. و غير هما- كالشمس فى رائعه النهار- واضح و آشكار است.

___________________________________

حضرت امير عليه السلام درباره ى شجاعت خود فرمود: خداوند، شجاعتى به من داده است كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبون در دنيا تقسيم شود، همه از شجاعان مى شوند. بحار الانوار ج 19 ص 83. تفصيل روايات عامه و خاصه مربوط به شجاعت حضرتش را در مدارك زير ببينيد: بحار الانوار ج 41 ص 102- 59 باب مهابنه و شجاعه، و احقاق الحق ج 8 ص 417- 318.

دوم آن است كه نمرود لعين، به سبب غلبه اى كه داشت، حضرت ابراهيم را در آتش انداخت، هم چنان كه در قرآن مجيد، خداوند عزّت از آن خبر ميدهد.

___________________________________

سوره ى انبياء، آيات 71- 68، سوره ى عنكبوت آيات 26- 24، سوره ى صافات آيات 99- 97. پس هرگاه جماعتى از كفار، از راه تعدّى حضرت ابراهيم را در آتش اندازند، و آن حضرت پيغمبر خدا باشد و ضررى به نبوّت او نرسد، همچنين اگر عمر خطاب، آتش بر در خانه ى حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- بزند، چه ضرر به امامت آن حضرت خواهد رسيد؟

سوم آن است كه اگر فرض كنيم كه هر كه عاجز شود بايد امام نباشد، پس شما طايفه ى عامّه چرا به امامت عثمان قائل ميشويد، و حال آن كه شيعه و سنى نقل كرده اند كه جماعتى كه قصد قتل او كردند، چون ديدند كه او خبر يافته و در خانه گريخته بعضى از ايشان رخنه ها در ديوار خانه ى او كردند، و جمعى از نردبانها بالا رفتند و به خانه ى او درآمدند و او را در اندرون خانه اش به قتل رسانيدند، با آن كه اصحاب، عثمان را به قتل رسانيدند

___________________________________

مراجعه شود: بحار الانوار ج 8 چاپ كمپانى ص 343- 322 و 376- 368، الطرائف ج 2 ص 498- 496، الغدير ج 9 ص 217- 163.

در اينجا نقل حديثى از امام محمد باقر عليه السلام، مناسب بنظر مى رسد.

عن ابى جعفر عليه السلام قال: ان فلانا و فلانا ظلمانا حقنا و قسماه بينهم، فرضوا بذلك منهما، وان عثمان لما منعهم و استاثر عليهم غضبوا لانفسهم.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: خليفه اول و دوم، تنها به حق ما- اهل بيت- ظلم كرده و آن را ميان خود قسمت نمودند. از اين رو، مردم از آنها رضايت داشتند. اما عثمان، چون- علاوه بر حق ما اهل بيت- حق مردم را گرفت، و به خويشان خود داد، مردم- براى حق غصب شده ى خودشان- بر او غضب كردند.

مستطرفات السرائر، ابن ادريس حلى، چاپ قم 1408 هجرى، ص 17. اين حديث در كتاب كامل بهائى ج 2 ص 128، از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

/ 55