درباره ى حديث تزويج حضرت فاطمه - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


الاعيان المضارع نورها و انوارهم بقيه منهم- تا آخر حديث

___________________________________

بحار الانوار ج 21 ص 312- 311، اقبال الاعمال ص 507.

آنچه در متن آمده، بخشى از حديثى طولانى كه مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار ج 21 (باب مباهله)، و نيز ترجمه ى خبر را در حياه القلوب ج 2 باب 47 ص 525- 502 (چاپ اسلاميه) آورده است.

جلوه ى دوم از جلوات نوريّه آن عصمت كبراى الهيه، جلوه اى است كه از براى نوح نجى الله نمودار شد در وقت ساختن كشتى. چنان كه در بحار و امان الاخطار، از انس بن مالك از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله، روايتى است در هلاك قوم نوح و بناى سفينه و شقّ الواح ساجيّه، و آوردن تابوتى كه در آن يكصد و بيست و نه هزار مسمار براى كوبيدن بر آن سفينه با پنج مسمارى كه باقى مانده بود.

و در آن روايت است كه مسمارى كه بنام حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، در طرف راست كشتى كوبيد. و مسمارى كه به نام حضرت امير عليه السلام بود، به طرف چپ كشتى كوبيد، و از محل هر يك نورى ساطع شد. و مسمارى كه به نام فاطمه زهراء سلام الله عليها بود، در طرف مسمار جناب سيد مختار كوبيد، پس روشن شد. و نورى ظاهر گرديد و عالم را روشن نمود. و عبارت آن روايت در اين مقام اين است: فزهر و اشرق و انار.

پس جبرئيل امين به حضرت نوح عليه السلام خبر داد كه اين نور فاطمه طاهره بنت خير الاولين والاخرين و خاتم الانبياء والمرسلين است.

و دو مسمار ديگر را در طرفين سفينه- كه به نام حسن و حسين عليهماالسلام بود- كوبيد، و از مسمار حضرت حسين عليه السلام، علاوه از

ظهور نور نداوه اى از دم جوشيد و ظاهر شد- الروايه بطولها.

___________________________________

بحار الانوار ج 44 ص 230 ح 12.

جلوه ى سوم از جلوات نوريّه آن شفيعه ى يوم الجزاء، جلوه اى است كه از براى حضرت ابراهيم خليل الرحمن فرمود. چنان كه در خصايص الفاطميّه است كه:

در قدسيّات،

___________________________________

مراد، احاديث قدسيّه است. ارائه ملكوت سماوات به حضرت ابراهيم خليل، و مشاهده ى انوار خمسه ى طيّبه و جلوه ى نور فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در نظر مهر انور آن بزرگوار، به اتفاق فريقين بسيار تكرار شده. از آن جمله آن است كه:

چون خداوند منان، ابراهيم خليل الرحمن را خلق فرمود، پرده از چشم هاى او برداشت، تا آن كه نظر به جانب عرش نمود. پس ديد نورى را كه ساطع و لامع است. عرض كرد: الهى و سيّدى، اين چه نور است؟ خطاب رسيد: اين نور محمد صلى الله عليه و آله صفى من است.

پس عرض كرد: خدايا، در جانب او نور ديگرى را مشاهده مى كنم.

خطاب رسيد: اى ابراهيم، اى نور على عليه السلام است كه ناصر من است.

پس عرض نمود: خدايا در پهلوى آن دو نور، نور سوّمى را مى بينم. خطاب رسيد: اى ابراهيم، آن فاطمه است كه در مقام و مرتبت، تالى پدر و شوهر خود است. و جدا نمودم من، دوستان اين فاطمه را از آتش جهنم.

پس ابراهيم عرض كرد: الهى و سيدى، دو نور ديگر مشاهده مى كنم كه در طرف راست آن سه نور واقع شده اند. خطاب رسيد: آن دو نور، نور حسن و حسين اند عليهماالسلام كه تالى پدر و جد و مادر خوداند.

پس ابراهيم عرض كرد: الهى و سيدى، نه نور ديگر را ملاحظه مى كنم

كه در اطراف آن پنج نور حلقه زده اند. خطاب رسيد: اى ابراهيم، آنها نورهاى ائمّه هستند، كه از نسل آن پنج نور موجود مى شوند- الخبر.

___________________________________

بحار الانوار ج 36 ص 214- 213 ح 15 به نقل از روضه و فضائل، كفاية المهتدى حديث ششم به نقل از غيبت فضل بن شاذان، المحجه فيما نزل فى القائم الحجه بنقل از كشف البيان، احقاق الحق ج 13 ص 60- 59 به نقل از اربعين محمد بن ابى فوارس (از علماى عامه).

درباره ى حديث تزويج حضرت فاطمه

درباره ى حديث تزويج حضرت فاطمه


كلينى مرحوم در كافى، و صدوق در امالى و معانى الاخبار، به اسناد خود از حضرت موسى بن جعفر عليهماسلام الله الملك الاكبر روايت نموده اند كه:

روزى رسول خدا نشسته بود. ناگاه ملكى نازل شد، و داخل شد بر آن جناب، بيست و چهار صورت داشت. حضرت فرمود: اى حبيب من جبرئيل، هرگز تو را به اين هيئت نديده بودم. ملك عرض كرد: من جبرئيل نيستم، من محمودم. خداى تعالى مرا فرستاده كه نور را به نور تزويج نمايم. حضرت فرمود كى را به كى؟ ملك گفت: فاطمه را به على عليهماالسلام. و چون روى خود را گردانيد، مابين دو كتف او نوشته بود: محمد رسول الله، على وصيه. پيغمبر پرسيد: كه چند سال است كه اين را نوشته اند؟ گفت پيش از آن كه خداوند آدم عليه السلام را خلق كند، به بيست و دو هزار سال، يا بيست و چهار هزار سال.

___________________________________

بحار الانوار ج 43 ص 111 ح 23 به نقل از معانى الاخبار خصال و امالى صدوق- كافى، كتاب الحجه، باب مولد الزهراء عليهاالسلام، حديث 8.

در نواسخ التواريخ، پس از ذكر اين خبر، گويد:

«علماى اهل سنت و جماعت نيز اين حديث را به طرق عديده بدينگونه آورده اند، جز اينكه نام آن فرشته را بجاى محمود، صرصائيل رقم كرده اند. و نيز اين حديث نموده اند كه او را بيست سر بود و در هر سرى هزار زبان داشت، و دستهاى او از هندسه آسمانها و اندازه زمينها بزرگتر بود. و در ميان هر دو كتف او، بعد از شهادتين، على بن ابى طالب مقيم الحجه مرقوم بود» (ناسخ التواريخ، مجلد احوال حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، چاپ سنگى قديم، ص 45).

حافظ برسى در كتاب مشارق الانوار ص 50، حديث را بنقل از امالى، با اختلاف جزئى آورده است.

بدان كه بعضى از شراح احاديث، بر ظاهر اين خبر شريف اشكالى متوجه ساخته؛ و آن اين است كه چگونه مى شود كه پيغمبر، آن ملك محمود نام را نشناسد، تا آن كه به او بگويد: حبيبى جبرئيل من نديده ام تو را كه به اين صورت نزد من بيايى؛ و حال آن كه آن حضرت، عالم بما كان او يكون و ما هو كائن الى يوم القيمه است، و مالك املاك است. و بديهى است كه مالك، جاهل بما ملك خود نيست.

پس جواب داده است از اين اشكال، به اينكه:

بايد دانست كه خداوند متعال، خلق فرمود چهار ملك مقرب را- كه جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل باشند- و موكّل فرمود هر يك از ايشان را، به ركنى از اركان وجود، از خلق و رزق و موت و حيات. و ايجاد كرد از رشحات عرق هاى ايشان، ملائكه هايى را كه به عدد شئون خلايق مى باشند. و آن ملائكه را نام نهاد به اسم عام و به اسم خاص. اما اسم عام آنها، همان اسم ملكى است كه آنها از عرق او خلق شده اند. پس اسم عام آن ملائكه كه از عرق جبرئيل خلقت شده اند، جبرئيل است. و هم چنين در

آن سه ملك، و ملائكه هايى كه از عرق هاى ايشان خلقت شده اند.

چنان كه در طرف باطل، هر شيطان خاص و جزيى را كه از اعوان ابليس است، به تسميّه ى عامه شيطان مى نامند و او را به اين اسم مى خوانند.

فبناء على ذالك، آن ملائكه كه از عرق جبرئيل خلقت شده اند، تمامت آنها اسم عامشان جبرئيل است، اگر چه از براى هر يك از آنها اسم تمامت آنها اسم خاصى مى باشد به مناسبت آن شان و شغلى كه موكّل بر آن هستند.

___________________________________

درباره ى ملائكه، اصناف و شؤون و احوال آنها مراجعه شود:

رياض السالكين (شرح صحيفه ى سجاديه مرحوم سيد على خان مدنى) چاپ سنگى، ص 96- 83، در شرح دعاى سوم صحيفه؛ بحار الانوار ج 59 ص 265- 144؛ الفوائد الطريقه فى شرح الصحيفه الشريفه (علامه مجلسى)، چاپ كتابخانه ى علامه مجلسى، اصفهان، ص 336- 258.

و اين ملك كه بشارت تزويج فاطمه را به على حامل بود، از اعوان جبرئيل عليه السلام بود. پس حضرت مقدس نبوى صلى الله عليه و آله نظر به حقيقت آن فرموده كه از عرق جبرئيل خلق شده است. پس او را به اسم عام كه جبرئيل است، خواند. وليكن آن ملك، چون كه مبعوث بود از براى امرى- كه مناسب آن امر، اسم محمود است به واسطه وجوهى كه طول مى كشد به بيان آنها كلام- پس خواست كه خبر بدهد پيغمبر را به آن امرى كه از براى انجام آن، نازل شده است بر آن حضرت. و لذا خبر داد از اسم خاص خود. و عرض كرد: من محمودم. پس اين مخاطبه ى آن بزرگوار با آن ملك، از روى جهل به اسم آن ملك نبوده، زيرا كه مالك جاهل بما ملك خود نيست، بلكه اين مخاطبه از جهت سرى است كه به آن اشاره كرديم، و غير آن از حكم و مصالح خفيّه اى كه خداوند متعال، عالم به آنها است فتبصّر، ولا تكن من الجاهلين.

اين ناچيز گويد كه محتمل است «حبيبى جبرئيل» گفتن حضرت رسالت پناهى به آن ملك محمود نام، از باب «من احب شيئا احب اسمه و اكثره ذكره» باشد. و چون آن جناب در ميان ملائكه ى ملاء اعلى- به ملاحظاتى كه مقام را مجال ذكر آنها نيست- جبرئيل را از همگى دوست تر مى داشت، پس هميشه دوست مى داشت كه اسم او بر زبانش جارى باشد؛ خصوصا در موردى كه احتمال نزول او به ساحت قدسش داده مى شد.

و نظير اين، اكثار ذكر يوسف و نام او است بر لسان زليخا، چه هر چه را كه اسم مى برد او را به اسم يوسف ذكر مى كرد، چنان كه محتمل است «حبيبى جبرئيل» فرمودن آن بزرگوار به آن ملك، با وجود آن كه مى دانست كه محمود نام دارد به جهت تفال بوده باشد. پس عمدا حبيبى جبرئيل فرمود، تا آن ملك عرضه بدارد كه من محمودم، تا از اين اسم محمود تفأل جويد.

و اين از داب و ديدن

___________________________________

ديدن يعنى عادت و شيوه. آن بزرگوار بعيد نيست، چه در حيوه الحيوان روايت نموده كه: ان رسول الله يحب الفال (الحسن) و يكره الطير

___________________________________

بحار الانوار ج 95 ص 2-3 ح 2 به نقل از مكارم الاخلاق. و غالبا آن بزرگوار به اسامى مردم تفال مى زد، چنان كه روايت شده كه وقتى كه آن جناب از مكه هجرت نموده به مدينه تشريف مى بردند، قريش قبايل عرب را كه در اطراف بودند اخبار كردند كه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله با ابوبكر پسر ابى قحاقه از مكه فرار نموده اند، هر كس آنها را گرفته نزد قريش بياورد، صد شتر طايفه ى قريش ضامن شده كه به گيرنده ى آنها

بدهند.

پس مردم بسيارى، از شنيدن اين وعده در طلب آن بزرگوار در اطراف متفرّق شدند. از جمله ابوبريده ى اسلمى بود كه با هفتاد تن از قبيله ى خود به قصد گرفتن آن حضرت در صحراها مى گشت. در يكى از منازل در بين راه، به آن حضرت برخورد. حضرت از او پرسيدند: من انت؟ قال بريده بن الخصيب. پيغمبر صلى الله عليه و آله روى به ابوبكر نمود و فرمود كه: برد امرنا، يعنى كار ما نيك شد و به صلاح انجاميد. باز سوال فرمودند كه: از كدام قبيله اى؟ قال: من اسلم. حضرت فرمود: سلمنا، سلامتى يافتيم. بار ديگر فرمود كه از كدام قومى؟ گفت: از بنى سهم. قال: خرج سهمك، بيرون آمد تير تو.

بريده از حسن گفتار آن حضرت متعجب شد. پرسيد: تو كيستى؟ فرمود: منم محمد بن عبدالله. بريده گفت: اشهد انك لرسول الله.

___________________________________

بحار الانوار ج 19 ص 40- سفينه البحار ج 1 ص 69 ماده ى «برد».

و از جمله مواردى كه آن بزرگوار، به نام نيك تفال زده بود و از نام بد مجتنب بود، در وقت بيرون رفتنش از براى غزوه ى بدر است. چنان كه در حيوه الحيوان است كه:

روزى كه آن سرور به غزوه ى بدر تشريف مى برد، در بين راه به دو نفر رسيد، و از اسم ايشان پرسيد. يكى گفت: اسم من مسلخ است، و ديگرى گفت: نام من مخذل است. پس آن بزرگوار، از آن راه برگشت، و از راه ديگر روانه شد.

و ايضا در همان كتاب است كه روزى آن حضرت، كسى را خواست شتر او را بدوشد. پس مردى از جاى خود برخواست، از براى دوشيدن آن شتر. حضرت فرمودند: اسم تو چيست؟ عرض كرد: نام من حرب است.

فرمود: بنشين.

پس ديگرى از جاى حركت نمود. فرمودند: نام تو چيست؟ عرض كرد: مرّه است. فرمود: بنشين.

دفعه ى سوّم كسى برخاست، از براى انجام آن عمل. فرمودند: اسم تو چيست؟ عرض كرد: يعيش است. فرمود: برو و آن را بدوش.

و ايضا در همان كتاب است كه: كان رسول الله يكتب الى امرائه اذا ابردتم الى بريدا فابردوه حسن الاسم حسن الوجه، يعنى آن جناب بود كه به سركردهاى خود كه به اطراف مى فرستاد، سفارش مى كرد و مى نوشت كه هرگاه قاصدى بخواهيد نزد من روانه فرمائيد كسى را روانه نمائيد كه خوش نام- يعنى صاحب نام نيكو- و خوش رو باشد. پس عمر از جاى برخواسته عرض كرد: لاادرى اقول ام اسكت؟ نمى دانم بگويم يا ساكت شوم؟ حضرت فرمودند: بگو. عمر عرض كرد: شما ما را از تطير منع مى فرمائيد، و خودت تطير مى زنى؟ فرمود: تطير نمى زنم، بلكه از نام خوب خوشم مى آيد.

و فال، بنا بر آنچه در آن كتاب، از حضرت رسالت پناه روايت نموده- كلمه ى صالحه اى است كه كسى از شما آن را بشنود. چنان كه فرمود در جواب كسى كه از او از معنى فال سؤال نمود و عرض كرد: يا رسول الله، ماالفال؟ (قال:) الفال، كلمه صالحه يسمعها احدكم.

و در روايت ديگر است كه آن بزرگوار فرمود: يعجبنى الفال و احب الفال الصالح.

فبناء على هذه المذكورات، محتمل است قويا كه در اين جا، هم، با آن كه آن حضرت مى دانست كه آن ملك جبرئيل نيست، به او جبرئيل فرمود تا او نام خود را كه محمود است بگويد، و آن بزرگورا به آن تفال زند.

و ما احتملناه فى توجيه الخبر، احسن مما قاله بعض الشراح، خصوصا

مع شيوع التفأل والتطير فى امر التزويج والنكاح، لانه لا دليل على ما ادعاه الاصرف التشهى والاقتراح، والله الملهم و هو لكل مشكل فتاح.

دو نكته درباره ى تزويج حضرتش

دو نكته درباره ى تزويج حضرتش


موهبه فيهما نكتتان طريفتان:

النكته الاولى: علامه ى مجلسى رضوان الله عليه در بحار ششم، از مصباح الانوار شيخ طوسى قدس سره القدوسى حديثى را نقل فرموده در كيفيت خلقت آسمان ها و زمين ها و عرش و ملائكه و غير اينها. و در ضمن آن حديث است كه:

ثم فتق نور ابنتى فخلق منه السموات والارض، فالسموات والارض، فالسموات والارض من نور ابنتى فاطمه، و نور ابنتى فاطمه من نور الله، و ابنتى فاطمه افضل من السموات والارض.

از جمله مى فرمايد رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين حديث شريف كه:

پس شكافت خداوند متعال نور دختر مرا، پس خلق فرمود از آن آسمانها و زمين را، پس آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه است، و نور دخترم فاطمه از نور خدا است، و دخترم فاطمه افضل از آسمان ها و زمين است.

___________________________________

بحار الانوار ج 15، ص 11- 10 ح 11 به نقل از مصباح الانوار.

اين ناچيز گويد كه از اين فقره از حديث شريف، سر تزويج آن مخدّره را در آسمان ها معلوم مى شود، چنانكه مصرح به جلى از اخبار است. چه مرسوم است كه دختر را در منزل متعلق به خودش، و در بهترين از منازلش

عقد مى بندند. و چون آسمان ها و زمين ها، همگى سمت منزل بودن را از براى آن مخدّره دارند، و جملگى مملوك آن مالكه ى دنيا و آخرتند و بديهى است كه آسمانها اشرف از زمين هستند، پس شايد به اين لحاظ، عقد آن مخدّره در آسمان ها واقع گرديد.

النكته الثانيه ايضا در بحار ششم، در ضمن حديث تزويج باريتعالى فاطمه را به على عليهماالسلام نقل فرموده كه:

قال جبرئيل: ثم اوحى الله الى ان اعقد عقده النكاح، فانى قد زوجت امتى فاطمه بنت حبيبى محمد، عبدى على بن ابيطالب فعقدت عقده النكاح- الخبر

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 172، بحار الانوار ج 43 ص 128 به نقل از كشف الغمه.

و در مناقب چنين آورده كه: والعاقد بينهما هوالله والقابل جبرئيل.

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 149 به نقل از مناقب.

و در تفسير صافى، در ذيل تفسير آيه ى فلما قضى زيد منها و طرا- الايه

___________________________________

سوره احزاب، آيه 37 از عيون روايتى نقل شده كه از جمله ى فقراتش اين است كه:

ان الله ما نولى تزويج احد من خلقه الا تزويج حوا من آدم و زينب من رسول الله- يقول الله عزوجل فلما قضى زيد منها و طرا زوجنا كها الايه- و فاطمه عليهاالسلام من على صلوات الله عليه.

___________________________________

نور الثقلين ج 4 ص 281 ح 129 به نقل از عيون اخبار الرضا عليه السلام.

اين ناچيز گويد كه از ظواهر اين اخبار، چنين استفاده مى شود كه موجب و طرف ايجاب عقد صيغه طاهره عليهاالسلام، بارى جلت عظمته بوده. و از خبر اول استفاده مى شود كه قابل و طرف قبول عقد، جبرئيل بوده است. و شايد از اين جا مرسوم و متعارف شده است كه بايد وكيل و متولى عقد نكاح از قبل زن و از جانب آن، متشخص تر و صاحب عنوان تر باشد از

/ 55