درباره ى حديث «فاطمه بضعه منى» - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


لادن فمن دونه الى يوم القيامه، فتبصر و استقم.

وانما عبر النبى فى هذا الحديث بهذه العباره المتشابهه ظاهرا لمصالح و اسرار عديده، فان لهم عليهم السلام ملاحظات فى العبارات لايحيط باسبابها الا من لطف حسه و صفى ذهنه فقدر على رد المتشابهات الى المحكمات.

___________________________________

براى توضيح بيشتر اين مبحث، به مبحث ديگرى كه مصنف رضوان الله عليه در توضيح حديث «فاطمه خير نساء امتى الّا ما ولدته مريم» آورده، مراجعه شود. (موهبت 12).

درباره ى حديث «فاطمه بضعه منى»

درباره ى حديث «فاطمه بضعه منى»


در بحار است كه سهل بن عبدالله به نزد عمر بن عبدالعزيز آمد، و گفت: بنى اميه مى گويند: تو فرزندان فاطمه را از ايشان فاضل تر دانى، و بر ايشان آن بزرگواران را تفضيل مى دهى. فقال عمر: سمعت الثقه من الصحابه ان النبى قال: فاطمه بضعه منى يرضينى ما ارضيها و يسخطنى ما اسخطها فوالله انى لحقيق ان اطلب رضاء رسول الله و رضاها و رضاها فى رضاء ولدها وقد علموا ان النبى يسر مسرتها و يشين اغتمامها.

عمر گفت: از ثقات صحابه شنيده ام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «فاطمه: پاره اى از گوشت بدن من است. خوشنود مى سازد مرا، چيزى كه او را خوشنود سازد. و به خشم مى آورد مرا، چيزى كه او را خشمناك كند».

قسم به خدا كه من از در تحقيق اصابت كرده ام. و سزاوارم كه طلب نمايم، خوشنودى رسول خدا را، و خوشنودى فاطمه را در رضاجويى فرزندان

او. همانا بنى اميه دانسته اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شاد مى شود از شادى فاطمه، و دشمن مى دارد غمناكى او را.

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 53- 52، بحار الانوار ج 43 ص 39 به نقل از مناقب.

علامه ى مجلسى رضوان الله عليه، بعد از نقل اين خبر مى فرمايد آنچه را كه ملخّص آن اين است كه:

در حديث كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد هر كه بيازارد فاطمه عليهاالسلام را مرا آزرده است، دلالت است بر عصمت آن مخدرّه. چه اگر معصومه نباشد، تواند شد كه- نستجير بالله- خطايى كند، و آلوده ى گناهى گردد. در اين وقت به اندازه اى گناه واجب مى شود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله، كه حدّ بر او جارى كند، و آن بزرگوار در اجراى حدّ خوش دل گردد، چه خداى را در اينكار اطاعت كرده باشد. و البته اطاعت خداى، باعث خوشدلى مطيع است.

پس در حق چنين كس، چگونه پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: هر كه فاطمه را بيازارد، من را آزرده است و هر كه مرا آزرده است، خداى را آزرده است؟

و به هر حال تواند شد كه از براى صدور خطايى يا گناهى، فاطمه را بيازارند. و در اين وقت، خدا و رسول را آزرده است و هر كه مرا آزرده است، خداى را آزرده است؟

و به هر حال تواند شد كه از براى صدور خطايى يا گناهى، فاطمه را بيازارند. و در اين وقت، خدا و رسول را آزرده خواهند بود. پس لاجرم ثابت مى شود كه فاطمه معصومه است. و به حكم عصمت، در عقده ى محال است كه ابدالابدين از وى خطايى و ترك اولايى صادر گردد. و در اين صورت، آزردن فاطمه عليهاالسلام آزردن خدا و رسول است. صلى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها و لعن الله ظالميها

___________________________________

بحارالانوار 43 ص 40- 39.

حل مشكل خبر امّ سلمه در مورد تزويج حضرتش

حل مشكل خبر امّ سلمه در مورد تزويج حضرتش


در ناسخ التواريخ است كه چون عقده ى عقد فاطمه عليهاالسلام با على عليه السلام استوار آمد، و اثاث البيت پرداخته شد، على عليه السلام به حكم شرم و آزرم نام فاطمه با بر زبان نمى راند. يك ماه كار بدين گونه مى رفت. زوجات مطهرات رسول خداى، در خدمت اميرالمؤمنين انجمن شدند، و عرض كردند: چند زفاف فاطمه را به تأخير خواهى گذاشت؟ اگر آزرم پيغمبر دارى، رخصت فرماى تا در حضرت رسول سخن درافكنيم. على فرمود: روا باشد.

لاجرم ايشان به گرد پيغمبر درآمدند. و از ميانه امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله اگر خديجه زنده بود، خاطرش به زفاف فاطمه خرم مى گشت، و چشم فاطمه عليهاالسلام به ديدار شوهر روشن مى شد، و على نيز خواستار اهل خويش است، و ما همگان شادمان و شاد خواره ايم. اين تعطيل و تسويف، از چه در است؟

چون نام خديجه گوشزد پيغمبر صلى الله عليه و آله شد، آب در چشم مبارك بگردانيد. و فرمود: كجا است مانند خديجه؟ تصديق كرد مرا، در هنگام كه مردمان تكذيب كردند مرا. و مساوات كرد در دين خدا با من به مال، و اعانت نمود. و خداوند خبر داد مرا كه بشارت بدهم خديجه را به خانه اى در بهشت از قصب زمرّد، كه مصون است اط اضطراب و ابتلا، و محفوظ است از بليّه و بلاء.

امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله، هرگز نام خديجه بر زبان نرفت، جز اينكه بدين گونه سخن كرديد. خداوند جمع كند ما را با او، در درجات بهشت.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: متوقع چنان است كه على

عليه السلام خود از من خواهنده شود، و تاكنون از من خواستار زوجه ى خويش نشده.

على عليه السلام عرض كرد: الحياء يمنعنى يا رسول الله.

در آن وقت، رسول خداى زوجات مطهّرات را فرمود: هيّئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرى بيتا، يعنى از براى دختر من و پسر عمّم در سراى من، و ثاقى به زينت كنيد

___________________________________

ناسخ التواريخ، مجلد احوال حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها، چاپ سنگى قديم، ص 52- 51.

نقل كلام راسخ عن صاحب كتاب النّاسخ:

بدان كه اين روايت، از روايات معروفه ى مثبته در بسيارى از كتب معتبره است. و صاحب ناسخ التواريخ، بعد از اينكه آنچه را كه ما نقل نموديم مذكور داشته، فرموده است:

مكشوف باد كه در بعضى از روايات، امّ سلمه عرض كرد كدام وثاق را به زينت بايد كرد؟ فرمود: حجره ى خويش را بساز. و زنان ديگر را فرمود كه حجره ى امّ سلمه را بيارائيد. و اين به نزد من بنده درست نيايد؛ چه هنوز امّ سلمه در خانه ى شوهر خويش ابوسلمه بود، و در سراى پيغمبر حجره نداشت.

و مؤلّف تاريخ خميس به روايت انس، متصدّى اين امر را اسماء بنت عميس دانسته، و اين نيز سخت نادر است، چه اسماء بنت عميس با شوهر خود جعفر طيّار هنوز در حبشه جاى داشت، و بعد از فتح خيبر به حضرت رسول آمد.

واجب مى كند كه ما شرح اولاد عميس را برنگاريم، و حجاب اين التباس را خرق كنيم. همانا عميس بن سعد بن الحارث بن تميم بن كعب بن مالك بن قحافه بن عامر بن معاويه بن زيد بن مالك بن نسر بن وهب

الخثعميه را سه دختر بود:

نخستين اسماء كه زوجه ى جعفر بن ابيطالب بود، كه بعد از فتح خيبر كه با جعفر از حبشه به مدينه آمد، و از جعفر در حبشه سه پسر آورد: اول عبدالله دوم عون سوم محمد نام داشت. و بعد از شهادت جعفر، ابوبكر او را به حباله ى نكاح درآورد، و محمد بن ابى بكر از او است. و بعد از ابوبكر، حضرت على عليه السلام او را كابين بست، و پسرى آورد، يحيى نام داشت.

و نام دختر دوم عميس، سلمى بود. و او در سراى حمزه بن عبدالمطلب مى زيست. و از حمزة دخترى آورد كه امامه ناميده مى شد، و بعضى نام او را امه الله دانسته اند، و به خطا رفته اند، چنانكه در كتاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در قصه ى عمرة القضاء باز نموديم. و بعد از شهادت حمزه، شدّاد بن اسامه بن الحاد الليثى او را نكاح بست، و از وى دو پسر آورد: يكى عبدالله و آن ديگر عبدالرحمن.

و آن دختر عميس كه در شب زفاف فاطمه عليهاالسلام، ملازمت سراى او را داشت، تواند شد كه سلمى بود.

و دختر سوم عميس، سلامه نام داشت. و او زوجه ى عبدالله بن كعب الخثعمى بود. و نام مادر اين سه دختر، هند بود. دختر عوف بن زهير بن الحارث از قبيله ى كنانه.

و اين هند، از آن پيش كه در حباله ى نكاح عميس درآيد، زوجه ى حارث بن حزن بن حبير هلاليه بود. و از حارث نيز سه دختر داشت: نخستين ميمونه كه به تزويج رسوله خداى صلى الله عليه و آله درآمد. دوم لبّابه الكبرى و او مكنى به ام الفضل بود، و در سراى عباس بن عبدالمطلب جاى داشت. و دختر سوم لبّابه الصّغرى نام داشت، و او زوجه ى زياد بن عبدالله بن مالك الهلالى بود.

از اين جمله مكشوف افتاد كه متصدى امر فاطمه عليهاالسلام، از اسماء بنت عميس نبوده، تواند شد كه سلمى خواهر اسماء- كه زوجه ى حمزه بود- بوده باشد.

فاضل مجلسى رضوان الله عليه مى گويد كه: به جاى اسماء بنت عميس، ممكن است اسماء بنت يزيد بن السكن الانصارى باشد.

و نيز مكشوف افتاد كه آن هنگام، امّ سلمه در سراى رسول خدا وثاقى و بيتى نداشت. تواند شد كه امّ سليم باشد، چه امّ سليم مادر انس بن مالك است زيرا كه انس خادم رسول خداى صلى الله عليه و آله بود. و مادرش به درون سراى نيز خدمت پذير بود. پس ممكن است رسول خداى صلى الله عليه و آله، به امّ سليم فرمان كند تا وثاق فاطمه عليهاالسلام را بيارايد، و كتاب به تحرير قلم، امّ سليم را امّ سلمه نوشته باشند، والله الاعلم بحقايق الامور.

___________________________________

ناسخ التواريخ، مجلد احوال حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، چاپ سنگى قديم، ص 53- 52.

دو معجزه ى حضرت صديقه بنقل از كتاب روضة الشهداء

دو معجزه ى حضرت صديقه بنقل از كتاب روضة الشهداء


فاضل كاشفى در روضه الشهداء، از كتاب الستّين الجامع للطايف البساتين- كه از تأليفات ابوبكر الطوسى است، و آن را در تفسير سوره ى مباركه ى يوسف عليه السلام نوشته است، و مرتب گردانيده است به شصت مجلس بر وفق مجالس تذكيريّه، و نسخه اى از آن نيز در نزد حقير مؤلف موجود است- نقل نموده كه:

يكى از منافقين مدينه، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواستن فاطمه سلام الله عليها ملامت كرد و گفت:

يا على، تومعدن فضل و ادبى، و شجاع ترين مبارزان عربى. چرا زنى بخواستى كه چاشتش بشام نمى رسد؟ اگر دختر مرا بخواستى، من چنان ساختمى كه از در خانه ى من تا در خانه ى تو، شتر در شتر بودى پر از جهاز دختر من.

على عليه السلام فرمود كه: اين كار به تقدير است، نه به تدبير، كه: الحكم الله العلى الكبير. ما را نظر بر مال و متاع دنياى غدّار نيست. و مقصود ما، خير و رضاى حضرت پروردگار. بلى تفاخر ما به اعمال است، نه به اموال. و مباهات ما به كردار است، نه به درهم و دينار.

(بيت)






همت ما را نظر بر درهم و دينار نيست مقصد و مقصود ما جز پرتو ديدار نيست

چون مرتضى رضاى خود را به حكم قضا ظاهر ساخت، در سرش ندا كردند كه:

اى على، سربردار تا قدرت خدا بينى، و جهاز دختر مصطفى صلى الله عليه و آله بينى، و قدر و حرمت فاطمه ى زهرا سلام الله عليها را بينى.

على عليه السلام سر مبارك بالا كرد. از بالاى سر خود تا عرش عظيم، حجاب در نور ديده، و در زير عرش ميدان وسيعى در نطرش آمد. تمام آن ميدان، پر از ناقه هاى بهشت كه بار ايشان، در و گوهر و مشگ و عنبر، و بر هر شترى كنيزكى چون آفتاب تابان، و زمام هر شترى در دست غلامى چون سرو خرامان.

ندا مى كردند: هذا جهاز فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله، اين جهاز فاطمه عليهاالسلام دختر محمد است.




مرتضى على از مشاهده ى آن حال، خوش وقت شده، روى از منافق بگردانيد و به حجره آمد كه فاطمه را خبر دهد. خود پيش از آن، فاطمه عليهاالسلام را خبر داده بودند. چون امير عليه السلام به حجره درآمد، فاطمه عليهاالسلام گفت: يا على تو مى گويى يا من بگويم؟ على عليه السلام فرمود: تو بگو، فاطمه عليهاالسلام گفت كه اگر چه سرزنش منافقان شنيدى، اما جهاز ما را به رأى العين عيان ديدى.

قطعه






ما اگر چشم از نعيم اين دو جهان بردوختيم دولت باقى و ملك جاودانى آن ما است

بى سر و سامان مبين ما را كه در ملك دو كون- هر سر و سامان كه بينى، از سر و سامان ما است.

___________________________________

روضه الشهداء، چاپ 1331 لاهور، باب چهارم، ص 101- 100.




و ايضا در روضه الشهداء، از كتاب معارج نقل نموده كه روزى حضرت خواجه ى دو سرا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود كه سليمان حشمه الله براى دختر خود جهازى ترتيب كرده بود بسيار نيكو. و براى داماد، تاجى ساخته بود و به هفتصد گوهر، مكلّل و مرصّع گردانيده.

حضرت مرتضى على، اين خبر را از سيّد بشر صلى الله عليه و آله شنيده، به خانه آمد، و پيش فاطمه عليهاالسلام تقرير كرد. فاطمه عليهاالسلام را در خاطر عاطر گذشت كه شايد على عليه السلام را بر ضمير منير گذشت كه سليمان پيغمبر، بزرگوار بود و حضرت پيغمبر ما بزرگوارتر است. دختر آن پيغمبر را آن همه جهاز و پيرايه، و دختر اين پيغمبر چنين نادار و بى سرمايه. آن داماد را تاجى بدان مثابه، و اين داماد را احتياجى بدين مرتبه.

مصرع:





تا اندر اين قضيّه خدا را چه حكمت است.
.

فاطمه اين سرّ را در دل نگاه مى داشت و با هيچ كس آشكارا نكرد، تا وقتى كه درگذشت.

شبى مرتضى على، او را در عالم واقعه ديد كه در صدر بهشت، بر تختى مكلّل به جواهر نشسته، و حورالعين در اطراف تخت براى خدمتش كمر بسته، و دخترى در غايت حسن و جمال و نهايت غنج و دلال، با زيورهاى شايسته و پيرايه هاى بايسته، دو طبق در جهت نثار بر دست گرفته و در پيش سرير ايستاده، و منتظر آنكه فاطمه عليهاالسلام در وى نظر كند.

على عليه السلام پرسيد كه اى فاطمه، اين دختر كيست؟ گفت دختر سليمان پيغمبر است كه حق تعالى او را به خدمت من بازداشته، آن روز كه حكايت جهاز او از زبان پدرم نقل نمودى، انديشه ى او در خاطر من خطور كرد. امروز او را در پايه ى سرير، از براى خدمت من، محض اعزاز و حرمت من تعيين كرده اند.

و عوض تاجى كه سليمان براى داماد خود ترتيب داده، لواء الحمد براى تو مقرّر شده. و لواء الحمد، علمى است كه خاصّه ى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم است. و ارتفاء آن لواء، مقدار هزار سال راه است. و قبضه ى آن، از فضّه ى بيضاء است، و سنان او از ياقوت احمر، و زجه ى آن از زمرّد اخضر، و او را سه ذوابه است: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و سيم در مكه معظّمه. و بر هر شقّه، سطرى نوشته شده: بر يكى بسم الله الرحمن الرحيم، و بر ديگرى الحمد الله رب العالمين الرحمن الرحيم، و بر سوم: لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله اين لواء را در فضاى عرصات حاضر گردانند، و منادى ندا كند كه كجا است نبى امى، رسول حرمى، سيد عربى، خواجه ى هاشمى، رهنماى تمامى، پيشواى مدنى، محمد بن عبدالله سيد المرسلين و خاتم النبيّين

(صلى الله عليه و آله)؟

خواجه پيش آيد، و آن لواى مبارك را بدست گيرد. بعد از آن تمام انبياء
از آدم تا عيسى صلوات الله و سلامه على نبينا و آله و عليهم السلام- با ساير صدّيقان و شهيدان و صالحان و كافه ى مؤمنان از اهل عرفان و ايقان، در زير آن لواء جمع شوند، چنانچه فرمود: آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه و لافخر.

شعر





آدم و من دونه تحت اللواء- آمده چون تو علم افراخته

پس تاجى از نور بياورند، و بر فرق سلطان انس و جان نهند. و لباسى از حرير اخضر در بدن مباركش بپوشانند. و براق را حاضر سازند، تا شهسوار ميدان اسرى بعبده سوار شده، و براى هر يك از انبياء نيز براقى و حلّه و تاجى بياورند. و آن بزرگواران، سواره روى به بهشت آورند. و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله سوار گردد، آن علم را بر دست مرتضى على دهند. و او پيشاپيش مى رود. و گويند: آن لواء به هيئت تاجى باشد بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام، و بر سر او ندا كنند كه: اى على، اين تاج بهتر است يا تاج داماد سليمان حشمه الله كه به حضور فاطمه عليهاالسلام، از روى تعجب تقرير مى فرمودى؟

(مصرع)






ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا.

___________________________________

روضه الشهداء، چاپ 1331 لاهور، باب چهارم، ص 102

101.



اللهم ارزقنا الوقوف تحت هذا اللواء بمحمد و آله.

در بيان جلوه ى نور فاطميّه

در بيان جلوه ى نور فاطميّه


در بحار الانوار، از كتاب فضائل الاشهر الثلّاثه كه از تاليفات رئيس المحدّثين صدوق عليه الرحمه است، روايت نموده است به اسناد خود از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام كه فرمود در حديث طويلى:

بود فاطمه كه هرگاه هلال ماه رمضان طالع مى شد، غلبه مى كرد نور آن مخدّره بر نور هلال. و در جنگ نورانيت آن مليكه ى دو سرا، نور هلال مخفى بود. و چون آن معصومه، غائب از هلال مى گرديد، و روى پنهان مى نمود. پس ظاهر مى شد نور هلال.

اين ناچيز گويد كه شايد سرّ اختصاص غلبه ى نور آن مكرّمه را بر نور هلال، و آن هم هلال خصوص ماه رمضان، اين باشد كه چون صوم از جمله ى تكاليف شاقّه (است)، و كمتر كسى است كه از عهده ى اداء آن- كما ينبغى- خارج گردد، و هم نحوه ى اختصاص آن بارى تعالى، غير از نحوه ى اختصاص ساير عبادات است به ساحت قدس حضرت رب الارباب، چنانچه درباره ى آن وارد شده است: الصوم لى و انا اجزى به

___________________________________

سفينه البحار ج 2 ص 64 ماده ى «صوم» بنقل از امالى شيخ طوسى.، پس در وقت دخول زمان اداء اين تكليف، قهرا خوف و دهشتى بر آن مخدّره عارض مى شده كه علامت آن، حالت همان نورانيّت آن صورت، و غلبه ى نور آن بوده است بر نور هلال.

و ممكن است كه گفته شود اگر چه در خبر، ايمائى به آن نشده كه آن نور مقدس، زرد رنگ بوده، چنانچه نور هلال كه اين صورت نازنين فاطميّه در قبال آن نمايان مى شده زرد است- كما لايخفى- علاوه بر اينكه نور حاصل از خوف، خودش فى حدّ نفسه زردرنگ است، چنانچه در حكمت

/ 55