وصيّت آن حضرت - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


وصيّت آن حضرت

وصيّت آن حضرت


چون فاطمه (عليهاالسلام) مرگ خود را نزديك يافت، ام ايمن و اسماء بنت عميس را فراخواند، و سپس در پى على (عليه السلام) فرستاد. چون آن حضرت آمد، فرمود: اى پسر عمو، من مرگ خود را نزديك مى يابم. و با اين حالى كه دارم، شك نيست كه ساعاتى ديگر به پدرم مى پيوندم. من تو را به چيزهايى كه در دلم است، وصيّت مى كنم.

على (عليه السلام) فرمود: به هر چه مى خواهى وصيّت كن اى دختر رسول خدا. پس بالاى سر او نشست. و هر كس را كه در خانه بود، بيرون نمود. فاطمه (عليهاالسلام) بيان داشت: اى پسر عمو، تو مرا دروغگو و خيانتكار نيافتى، و از هنگام معاشرت با من، فرمان تو را مخالفت نكردم.

امام پاسخ فرمود: پناه بر خدا! تو به خدا آگاهترى (خدا را بيش از همه ناظر بر اعمال خود مى دانى) و نيكوتر و با تقواتر و بزرگوارترى و از خدا ترس فزونترى دارى، از اينكه تو را به مخالفتم توبيخ كنم. فراق و جدايى تو، بر من دشوارتر است. «فانا لله و انا اليه راجعون»: ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم. آه از اين مصيبتى كه چه جانگداز و دردناك، و از پاى افكن و غمبار است! بخدا قسم، اين مصيبتى است كه نتوان اقامه ى عزاى آن را نمود. و سوگى است كه چيزى جاى آن را نمى تواند بگيرد.

سپس دو همسر مهربان مدتى گريستند. بعد از آن، على (عليه السلام) در دو بيت شعر فرمود:

اى دختر احمد مختار (صلى الله عليه و آله) راز نهانم را آشكار مى سازم و مى گويم: زندگى بعد از تو بر من سخت ناگوار است.

اما در برابر خدا، گردن خضوع مى ساييم. و در برابر فرمان حق، كسى تاب پايدارى ندارد.

سپس فرمود: به هر چه مى خواهى وصيت نما.

فرمود: اى پسر عمو، تو را وصيّت مى كنم كه بعد از من «امامه» را به ازدواج درآورى، زيرا او نسبت به فرزندانم همچون من مى باشد، و مردان را چاره اى از همسر نيست. سپس فرمود: اين وصاياى مرا ضمانت مى كنى كه اجرا نمايى؟ يا آنها را به زبير بگويم!

فرمود: ضمانت مى كنم كه وصيّت تو را- اى دختر محمد (صلى الله عليه و آله)- اجرا كنم.

فرمود: به حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از تو مى خواهم كه چون من درگذشتم، اين كسانى كه به من ظلم نمودند و حق مرا غصب كردند، بر من حاضر نشوند؛ زيرا آنان دشمن من و دشمن خدا و پيامبرش هستند. همچنين مگذار كه آنان و پيروانشان، بر من نماز گزارند. پس مرا شب حنوط كن و غسل بده، و بر من (در شب) نماز بخوان و مرا در شب دفن، نما، آن هنگام كه چشمها آرميده اند و ديدگان در خوابند.

اى ابوالحسن، تو را به فرزندانم حسن و حسين (عليهماالسلام) سفارش مى كنم، بر آنان بانگ مزن، زيرا آنان صبحگاه يتيم مى شوند، و چون جوجه ى بال و پر شكسته مى گردند. ديروز جدشان را از دست دادند و امروز مادرشان را. واى بر كسانى كه آنها را بشكند و با ايشان دشمنى ورزند؛ بر فرزندان من تا روز قيامت سلام برسان.

سپس فرمود: اى پسر عمو، تو را وصيّت مى كنم كه تابوتى برايم

فراهم سازى كه ملائكه شكل آن را برايم كشيدند (در آن زمان تابوت به شكل كنونى مرسوم نبود). على (عليه السلام) چگونگى آن را از همسر رنجيده اش پرسيد، و آن را براى او فراهم ساخت.

___________________________________

بحار 43 ص 191، عوالم ج 11 ص 274- 273، به نقل از روضه الواعظين.

سپس فرمود: اى پسر عمو، وصيّت دارم كه حنوط مرا از باقيمانده ى حنوط رسول خدا (صلى الله عليه و آله) قرار دهى، زيرا آن را جبرئيل از كافور بهشت آورد. و آن به وزن چهل درهم است، كه رسول خدا، آن را سه قسمت نمود: يك قسمت براى خودش و يك قسمت براى تو و يك قسمت براى من.

همچنين فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) وصايايى به اسماء بنت عميس نمود.

بيهقى

___________________________________

سنن بيهقى 34:4. از مادر ابوجعفر؛ محب طبرى

___________________________________

ذخائرالعقبى /53.؛ و ابن عبدالبر

___________________________________

الاستيعاب 366:4. از عمار بن مهاجر از ام جعفر نقل مى كنند كه آن حضرت، به اسماء بنت عميس فرمود: اى اسماء، من اين را زشت مى دانم كه بر نعش زن، پارچه اى (در تابوت بدون ديواره) مى اندازند، و روى او را مى پوشانند. اسماء گفت: مى خواهى اى دختر رسول خدا، چيزى را به تو نشان دهم، كه آن را در سرزمين حبشه ديده ام؟

پس شاخه هاى خشك نشده اى طلبيدم و آنها را صاف كردم (تابوتى درست نمودم) و بر آن پارچه اى افكندم. فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: چه نيكو و زيباست! اكنون زن از مرد شناخته مى شود. چون من درگذشتم، تو و على (عليه السلام) مرا غسل بدهيد، و كسى را وارد بر پيكر من نسازيد.

بعد از شهادت صدّيقه ى اطهر (سلام الله عليها) عايشه وارد شد، اما

اسماء به او اجازه ى ورود نداد. عايشه شكايت نزد ابوبكر برد، و گفت: اين زن خثعمى بين ما و دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فاصله مى اندازد، و براى او چيزى شبيه هودج عروس فراهم نموده است!

ابوبكر آمد و بر درب خانه ايستاد. او گفت: اى اسماء، تو زنان پيامبر را منع مى كنى از اينكه بر دختر رسول الله وارد شوند. بعلاوه، تو براى فاطمه (عليهاالسلام) مانند هودج عروس درست كرده اى؟

گفت: او مرا موظف داشته كه كسى بر او وارد نشود. و اين (تابوت) را من در زمان حياتش به او نشان دادم و او مرا به درست كردن آن فرمان داد.

ابوبكر گفت: همان گونه كه تو را دستور داده، درست كن. سپس از آنجا بازگشت. بعد از آن على (عليه السلام) با كمك اسماء، فاطمه (عليهاالسلام) را غسل دادند.

___________________________________

شيخ جليل، على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمه، اين روايت را از كتاب «الذريه الطاهره» تاليف احمد بن محمد دولابى نقل مى كند.

بحار ج 43 ص 188، عوالم ج 11 ص 282- 281، الذريه الطاهره (چاپ 1407 قم) ص 154- 153.

احمد بن حنبل، به سند خود از ام سلمى روايت مى كند كه گفت: «فاطمه (عليهاالسلام) بيمار گشت و من از او پرستارى مى كردم. روزى همانند روزهاى قبل بر او وارد شدم، در حالى كه او در همان حالت درد و رنج بود. على (عليه السلام) براى كارى بيرون رفت. فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: مادر جان! آب به رويم بريز تا غسل كنم. من آب ريختم، و به گونه اى بسيار نيكو غسل نمود. سپس فرمود: مادر جان! لباسهاى نوى مرا به من بده من آنها را دادم و وى پوشيد. سپس فرمود: مادر جان! بسترم را در ميان اتاق بگستران. من چنان نمودم، و او در آن به طرف قبله آرميد، و دست زير گونه اش نهاد. بعد از آن فرمود: مادر جان! من هم اكنون قبض

روح مى شوم، و غسل نموده ام، و كسى لباس از من دور نسازد. پس در همانجا روح از پيكرش پرواز نمود. على (عليه السلام) آمد او را آگاه ساختم...

___________________________________

بحار ج 43 ص 183 و عوالم ج 11 ص 276 به نقل از مناقب ج 3 ص 138.

اين روايت را، ابن اثير ياد مى نمايد.

___________________________________

اسدالغابه 590:5. محب طبرى نيز آن را نقل كرده، و گويد: احمد در مناقب، و دولابى در كتاب خود، آن را وارد ساخته اند.

___________________________________

ذخائر العقبى /53، الذريه طاهره (چاپ 1407 قم) ص 156- 154 رقم 206.

محقق كتاب (سيد محمد جواد جلالى) در تعليقه ى خود، حديث را چندين مصدر خاصه و عامه نقل كرده اند.

واپسين لحظات عمر صديقه ى كبرى، جريانات بعد از وفات

واپسين لحظات عمر صديقه ى كبرى، جريانات بعد از وفات


در كتاب «مصباح الانوار فى فضائل امام الابرار» از عبدالله بن حسن، از پدرش (امام حسن مجتبى عليه السلام) از جدش (حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود: «فاطمه (عليهاالسلام) به هنگام احتضار، نگاهى تند نمود و فرمود: سلام بر جبرئيل، سلام بر رسول خدا، خدايا با پيامبرت، خدايا در رضوان و جوارت، و خانه ى تو خانه ى امن و سلام است. سپس فرمود: آيا چيزى را كه من مى بينم، شما هم مى بينيد؟ گفتند: چه مى بينى؟ فرمود: اين موكبهاى آسمانيان است، و اين جبرئيل است و اين هم رسول خداست كه مى فرمايد: دخترم نزد ما بيا، آنچه در مقابل دارى، برايت بهتر است.»

___________________________________

بحار الانوار ج 43 ص 200 و عوالم العلوم ج 11 ص 263 به نقل از مصباح الانوار.

شيخ ابوعلى فتال نيشابورى در كتاب «روضه الواعظين» گويد:

«روايت شده كه فاطمه (عليهاالسلام) به هنگامى كه وفات خويش را حس نمود، به اسماء فرمود: جبرئيل به هنگام نزديكى رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) مقدارى از كافور بهشت آورد. پس حضرتش، آن را سه قسمت نمود، يك ثلث آن را براى خودش قرار داد و يك سوم آن را براى

من گذارد، و آن در فلان جاست، آن را نزد من بياور، و زير سرم بگذار. آن را گذاردم. سپس در بستر آرميد و فرمود: اندكى ديگر منتظر من باش.

بعد از مدتى او را صدا زدم، اما پاسخى نشنيدم. گفتم: اى دختر محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله)! اى دختر بهترين زاده ى بانوان! اى دختر بهترين كسى كه بر سنگريزه هاى زمين پا نهاد! اى دختر كسى كه در مقام معراج يك يا دو كمان بيش با پروردگارش فاصله نداشت!

چون پاسخى نشنيدم، پارچه را از چهره اش برداشتم، ديدم كه از دنيا رخت بربسته است. خود را بر او انداختم و گفتم: اى فاطمه! چون بر پدرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد شدى، از جانب اسماء به او سلام برسان.

در آن هنگام حسن و حسين (عليهماالسلام) وارد شدند و گفتند: اى اسماء، مادرمان هنوز بيدار نشده؟ گفتم: پسران رسول خدا، مادرتان خواب نيست، بلكه از دنيا رفته است.

حسن (عليه السلام) خود را بر مادر انداخت، و گفت: مادر جان! پيش از اينكه روح از كالبدم پرواز كند، با من سخن بگو.

حسين (عليه السلام) نيز پاهاى مادر را در آغوش گرفت، و آنها را مى بوسيد و مى گفت: مادر! من پسرت حسينم. قبل از اينكه دلم پاره شود و بميرم، با من حرف بزن.

به ايشان گفتم: اى پسران رسول خدا، نزد پدرتان على (عليه السلام) رويد، و او را از وفات مادرتان آگاه سازيد. آنان خارج شدند و چون نزديك مسجد رسيدند، صدايشان را به گريه بلند كردند و گفتند: مادرمان فاطمه (عليهاالسلام) از دنيا رفت. على (عليه السلام) تاب از كف بداد، و فرمود: چگونه در سوگ تو اى دخت پيامبر، شكيبا باشم؟ من به تو آرامش مى يافتم، پس بعد از تو چه كسى مايه ى آرامش من است؟»

___________________________________

بحارالانوار 43 ص 185 و عوالم ج 11 ص 279- 278 به نقل از كشف الغمه.»

علامه ى مجلسى در بحارالانوار، از ابن عباس روايت مى كند كه گفت: «چون زهرا (سلام الله عليها) درگذشت، پارچه از روى چهره اش برداشت. پس نزد سرش ورقه اى يافت كه در آن نوشته شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيت فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است. او گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست. و محمد (صلى الله عليه و آله) بنده و فرستاده ى اوست. شهادت مى دهم كه بهشت و دوزخ حق است، و قيامت فرا مى رسد، و شكى در آن نيست و خداوند، خفتگان در قبر را برمى انگيزاند.

اى على، من فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه و آله) مى باشم، كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنيا و آخرت متعلق به تو باشم. تو از ديگران به من سزاوارترى. شب مرا حنوط و غسل و كفن نما، و شب بر من نماز گذار و دفنم كن، و هيچ كس را آگاه مساز. تو را به خدا مى سپارم، و بر فرزندانم تا روز قيامت سلام برسان.»

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 214 و عوالم العلوم ج 11 ص 284- 283.

پس از آنكه اهل مدينه، از خبر درگذشت بانوى بزرگ عالم اسلام آگاه شدند، شهر يكپارچه شيون و زارى شد. زنان بنى هاشم در خانه ى وى حضور يافتند، و به فرياد پرداختند. نزديك بود مدينه از شيون آنان به لرزه درآيد. ايشان گفتند: آه اى بانويمان دختر رسول خدا! مردم مانند گله هاى اسب نزد على (عليه السلام) مى آمدند، و آن حضرت نشسته بود، و حسن و حسين (عليهماالسلام) در كنار او مى گريستند. مردم از گريه ى آنان به گريه مى افتادند. ام كلثوم (دختر فاطمه ى اطهر)- در حالى كه مقنعه و چادر پوشيده و بر چادرش تسبيح او بود- بيرون آمد و گفت: پدر جان رسول خدا! اكنون ما در حقيقت تو را از دست داده ايم، فقدانى كه پس از آن، ترا- در دنيا- ملاقات نتوانيم كرد.

مردم (درب خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام) جمع شدند و مى نشستند. آنان انتظار خروج پيكر مطهر فاطمه (عليهاالسلام) را داشتند، تا بيرون آورده شود، و بر آن نماز خوانند. ابوذر بيرون آمد و گفت: بازگرديد، بيرون آوردن دختر رسول خدا، از امشب به تأخير افتاد. مردم برخاستند. و بازگشتند.

پاره اى از شب گذشت، و چشمها را خواب در ربود. در تاريكى مدينه، پيكر پاكى بر دوش اميرالمؤمنين و عمار و مقداد و سلمان و ابوذر حمل مى شد. دو نواده ى يتيم پيامبر نيز، با دلى پر درد و ديده اى اشكبار، در پى آنان حركت مى كردند. بعد از اندكى راه سپردن آن جمع- كه عقيل و زبير و بريده و تنى چند از بنى هاشم و خواص خاندان رسالت نيز در ميانشان بودند- پيكر را به زمين گذاردند. اميرالمؤمنين عليه السلام، در پيش، و ديگران در پشت سر حضرتش، بر صدّيقه ى اطهر- صلوات الله عليها- نماز خواندند. هنوز طليعه ى فجر آشكار نشده بود، كه فاطمه (عليهاالسلام) در دل خاك آرميد. شوى بزرگوارش، هفت نقش قبر در اطراف مرقدش پديد آورد، تا قبر او براى هميشه پنهان ماند.

اين روايت شيخ ابوعلى فتال نيشابورى در كتاب «روضه الواعظين» است.

___________________________________

روضه الواعظين ج 1 ص 152- 151.

روايت شده كه اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) بعد از غسل همسر رنجديده اش فرمود: «خدايا او كنيز تو و دخت پيامبر برگزيده ى تو است. خدايا دليل او را به او تلقين نما، برهانش را بزرگ گردان، درجاتش را بلند ساز، و او را به پدرش محمد (صلى الله عليه و آله) ملحق نما.»

بعد از دفن وى نيز، چنين به او تلقين نمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله و بالله و على مله رسول الله محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله).» سپس اين آيه را قرائت فرمود: «منها

خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى»

___________________________________

سوره ى طه، آيه 55.: «ما شما را از خاك آفريديم و شما را در آن باز مى گردانيم و از آن نوبتى ديگر بيرون مى آوريم.»

___________________________________

روايات مربوط به كيفيت شهادت و دفن حضرتش را در كتب زير ببينيد:

1- احقاق الحق ج 10 ص 454- 453، 481- 463، ج 19 ص 171- 170.

2- فضائل الخمسه ج 3 ص 197- 196.

3- السبعه من السلف، ص 34- 23 و 171- 170.

4- عوالم العلوم ج 11 ص 293- 255.

5- بحارالانوار ج 43 ص 218- 155.

سخنان جان سوز اميرالمؤمنين در سوگ صديقه ى كبرى

سخنان جان سوز اميرالمؤمنين در سوگ صديقه ى كبرى


شيخ مفيد، به اسناد خود از على بن هرمزان از امام سجاد، و ايشان از حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليها) نقل مى كند كه فرمودند:

«چون فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بيمار شد، به على (عليه السلام) وصيت نمود. اميرالمؤمنين خود از او پرستارى مى كرد، تا آنجا كه به خواهش فاطمه (عليهاالسلام) اسماء بنت عميس را بر اين كار گمارد. سرانجام دقائق آخر عمر آن حضرت فرا رسيد. پس به اميرالمؤمنين (عليه السلام) وصيت نمود كه خود متولى امر غسل و كفن و دفن او شود. و تاكيد نمود كه وى را شبانه دفن سازد، و آثار ظاهرى قبرش را نيز محو نمايد. آن حضرت نيز چنين انجام داد. چون دستش را از خاك قبر تكان داد، درياى غم در سينه اش به تلاطم درآمد. پس اشك از ديدگانش سرازير شد و صورتش را به طرف قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برگرداند و فرمود:

___________________________________

در مورد سخنان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به رسول خدا- صلى الله عليه و آله- مراجعه نمائيد به:

1- احقاق الحق ج 10 ص 483- 481.

2- عوالم العلوم ج 11 ص 289- 285 به نقل از كافى، نهج البلاغه، كشف الغمه، امالى شيخ طوسى، و امالى شيخ مفيد.

/ 55