درباره ى وجه تسميه حضرتش در زمين به «فاطمه» - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


البحار.

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 15 ذيل حديث 13، از نهايه ى ابن اثير نقل شده است.

وجه دوم: ايضا در بحار است: سميت فاطمه لانقطاعها عن فواطم التسعه

___________________________________

عين اين جمله را در بحار نيافتيم. شايد مرحوم مصنف- رضوان الله عليه- خلاصه اى از كلام مرحوم مجلسى را نقل كرده كه در توضيح حديث هفتم از باب اسمائها و بعض فضائلها عليهاالسلام آمده است. مراجعه شود: بحارالانوار ج 43 ص 13.

وجه سوم: آن است كه در علل از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه:

لما ولدت فاطمه، اوحى الله تعالى الى ملك فانطلق به لسان محمد صلى الله عليه و آله فسماها فاطمه. ثم قال: انى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 25 ح 4، بحارالانوار ج 43 ص 13 ح 9، به نقل از علل الشرايع و مصباح الانوار.

وجه چهارم، آن است كه در بحار، از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه به راوى فرموده اند: اتدرى اى شى ء تفسير فاطمه؟ قال: فطمت عن الشر

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 23 ح 1، بحارالانوار ج 43 ص 10 ح 1، به نقل از خصال، دلائل الامامه، علل الشرايع، و امالى صدوق.

وجه پنجم آن است كه در بحار، از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه: سميت فاطمه فاطمه لفطمها عن الدنيا و لذاتها و شهواتها

___________________________________

اين حديث را در مجلد 43 بحار نيافتيم. و شايد از مجلد ديگر نقل شده باشد. والله يعلم.

وجه ششم آن است كه در علل روايت نموده، كه عبدالله محض- كه پسر حسن مثنى

___________________________________

امام حسن مجتبى عليه السلام، نام يكى از فرزندان خود را «حسن» گذارد، كه براى عدم اشتباه، به «حسن مثنّى» موسوم شد. همچنين حسن مثنى نام يكى از فرزندان خود را «حسن» نهاده بود، كه او نيز در تاريخ به «حسن مثلث» مشهور است. كتاب مقاتل الطالبيين، اخبار زيادى درباره ى سادات حسنى مخصوصا اولاد حسن مثنى و حسن مثلث آورده است. است- گفته كه حضرت سجاد عليه السلام به من

فرمود كه: از براى چه، فاطمه به اين اسم ناميده شد؟ گفم: براى آن كه فرقى ميان اسم او و اسم هاى ديگر باشد. فرمود: اى اسم هم، از اسم ها است ليكن اسمى كه بدان ناميده شد، خدا مى دانست در علم خود قبل از آن كه رسول خدا زن از قبايل خواهد خواست كه آن ها براى طمع رياست و خلافت، با كمال شوق به پيغمبر خود دختر مى دهند. و چون فاطمه ى زهرا سلام الله عليها متولد گرديد، خداوند او را به اين نام خواند، و خلافت و امامت را در فرزندان او قرار داد، و طمع آنها را بريد، فبهذا سميت فاطمه لانها فطمت طمعهم

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 28 ح 10، بحارالانوار ج 43 ص 13 ح 7 به نقل از علل الشرايع.

وجه هفتم: آن كه در بحار، به حذف اسناد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود در حق فاطمه ى زهراء: من عرفها حق معرفتها، فقد ادرك ليله القدر وانما سميت فاطمه لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها.

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 65 ح 58، تفسير فرات كوفى ص 218.

وجه هشتم: آن است كه در بحار، از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: انما سميت فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله الطاهره لطهارتها عن كل دنس و طهارتها من كل رفث و ما رات يوما قط حمره

و لا نفاسا.

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 35 ح 1، بحارالانوار ج 43 ص 19 ح 20 به نقل از مصباح الانوار.

و معنى اين فرمايش، فطام فاطمه، و تنزيه و تهذيب او است از آلايش نسوان، و ملكات رذيله ى عموم آدميان.

وجه نهم: آن است كه در عيون، از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: من فاطمه را فاطمه ناميدم، براى آن كه خدا او را و دوستان او را از آتش جدا فرمود.

و به عبارت روايت اين است: قال رسول الله: سميتها فاطمه لان الله فطمها و فطم من احبها عن النار

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 29 ح 13، بحارالانوار 43 ص 12 ح 4 به نقل از عيون اخبار الرضا عليه السلام، صحيفه ى الرضا عليه السلام، چاپ مدرسه الامام المهدى عليه السلام، قم 1408، ص 90- 89 ح 22- كه در حاشيه، مدارك فراوانى بر اين حديث ذكر شده است. و اخبار به اين مضمون بسيار است.

وجه دهم: در معنى فاطمه و بتول، در بحار و غير آن مروى است كه: لانها فطمت و بتلت عن النظير

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 34 ح 3، بحارالانوار ج 43 ص 16 به نقل از مناقب. يعنى فاطمه زهراء عليهاالسلام را فاطمه و بتول گفتند، به جهت اين است كه آن مخدّره، از مثل و مانند خود، مفطومه و منقطعه شد. و به عبارت اخرى، در دنيا نظيرى نداشت.

اين ناچيز گويد: اين بود معانى فاطمه و وجوه تسميه ى آن مليكه ى دو سرا به اين اسم. ولكن از براى تسميه ى آن مخدّره به اين اسم، وجه ديگرى است كه ظاهرا صاحب خصايص بر آن واقف نشده است. و آن فطم و قطع نمودن نور مبارك آن مليكه ى دو سرا است ملائكه آسمان ها را از ظلمت و تاريكى، چنان كه در «جواهر السنيه ى» مرحوم شيخ حر، از جابر از

ابى عبدالله عليه السلام است. قال: قلت له: لم سميّت فاطمه؟ فقال:

لان الله خلقها من نور عظمته، فلما اشرقت اضائت السموات والارض بنورها، و غشيت ابصار الملائكه و خرت الملائكه لله ساجدين، و قالوا: الهنا و سيدنا، ما هذا النور؟ فاوحى الله اليهم هذا نور من نورى- الخبر.

___________________________________

كلمه الله، مرحوم سيد حسن شيرازى، ص 93- 92 ح 99 به نقل از علل الشرايع.

و در روايت ارشاد القلوب، مروى از سلمان است- كما فى عاشر البحار- كه: ارسل عليهم- اى على الملائكه- سحابا من ظلمه- الخبر

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 17 ح 16 به نقل از ارشاد القلوب.، فارجع.

چنانچه ممكن است وجه تسميه ى ديگر از اين اخبار استفاده كرد. و آن جدا بودن نور آن مخدّره است از انوار پدر و شوهر و فرزندانش، چه فرمود: هذا نور من نورى.

و مويد، بلكه دليل بر اين استفاده است خبر كافى، چه در آنجا است كه حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

قال الله: يا محمد، انى خلقتك و عليا نورا يعنى روحا بلا بدن- الى ان قال- ثم خلق الله فاطمه من نور ابتداها روحا بلا بدن- الخبر،

___________________________________

بحار الانوار ج 15 ص 19- 18 ح 28، اصول كافى، كتاب الحجه، باب مولد النبى و وفاته صلى الله عليه و آله، حديث 3. فارجع و تامل فى مفاد الخبر.

و كسى توهم نكند كه اين معانى با همديگر مخالفت، و اين وجوه تسميه هر يك با ديگرى مباينت دارد؛ چه اين توهمى است فاسد و خيالى است كاسد؛ زيرا كه بعد از اينكه معلوم شد كه «فطم» كه ماخذ اشتقاق

لفظ فاطمه است، در لغت به معنى قطع است- چنانچه در المنجد گفته: فطم الحبل قطعه- پس اين وجوه عشره، همگى ناظر به يك معنى و حاكى از يك مدعى مى باشند، كه آن قطع است. و آنچه در اين وجوه گفته شده، جملگى از مصاديق اين معنى كلى و مفهوم عامند، از باب تطبيق مصاديق بر مفهوم، وگرنه از باب انطباق بعضى بر بعض ديگر، چنانچه اين مطلب د نزد عارف به اساليب كلام، كالنور فى الظلام است. فتامل و لا تغفل.

تاييد فيه تسديد: قال صاحب كتاب «الدر البيضاء فى شرح خطبه الزهراء» بعد ان ذكر جمله من الاخبار التى ذكرناها فى وجه تسميتها بفاطمه سلام الله عليها ما هذا لفظه؛ و قد تلخص منها وجوه لتسميتها عليهاالسلام بتلك التسميه، مثل فطم نفسها بالعلم، و فطمها عن الشر، و فطمها عن الطمث، و فطم ذريتها و شيعتها من النار، و كذالك فطم من تولاها و احباها منها، و فطم الاعداء عن طمع الوراثه فى الملك، و عن حبها، و نحو ذلك:

«و لا منافاه بين الاخبار، لان الفطم معنى «يصدق مع كل من الوجوه المذكوره، و اختلاف الاخبار من جهه اختلاف حال الرواه والحضار، من حيث الاستعدادات الذاتيه و اختلاف المصالح فى الازمنه والامكنه. و كل هذه المعانى مراده من اللفظ عند التسميه. و لا يلزم من ذالك استعمال اللفظ فى اكثر من معنى واحد الذى هو مخالف للقواعد الظاهريه اللفظيه، لان فاطمه مشتق من الفطم بمعنى الفصل، و منه الفطام فى الطفل بمعنى فصله عن اللبن والارتضاع»

ثم ذكر معانى الفطم، الى ان قال:

«و ليس الفطم مخصوصا بالفصل عن اللبن، و ان اكثر استعمال له فيه. بل هو مطلق الفصل عن الشى ء و معنى القطع والمنع راجع اليه او متفرع منه، فيكون معنى فاطمه، فاصله او قاطعه او مانعه. و كل منها معنى كلى و

ماهيه مطلقه، يصدق مع القيود الكثيره فسميت من عندالله بها.

___________________________________

مصنف محترم- اعلى الله مقامه الشريف- نام مولف كتاب «الدرة البيضاء» را ننوشته اند. در الذريعه ج 8 ص 93 كتاب «الدره البيضاء فى شرح خطبه فاطمه الزهراء» را تاليف مرحوم سيد محمد تقى بن سيد اسحاق قمى (متوفى 1344) مى داند، كه در 1330 هجرى تاليف شده و در 1354 به چاپ رسيده است.

اما مطلبى كه در متن آمده، در نسخه ى مطبوعه ى «الدرة البيضاء» ديده نمى شود. احتمال دارد كه مصنف- رضوان الله عليه- اين مطالب را از نسخه ى ديگرى از كتاب الدرة البيضاء نقل كرده باشند، يا اينكه ماخذ اين مطالب، كتابى ديگر باشد. والعلم عندالله تعالى. انتهى ما افاد و كشف عن وجه المراد.

جواب طارد لاشكال وارد: بدان كه در اين مقام، به حسب ظاهر اشكالى متوجه است. و آن اين است كه بنا بر روايت علل- كه حضرت صادق عليه السلام تفسير نموده فاطمه را و وجه تسميه اش را به اين اسم، به اين كه آن مخدّره فطمت من الشر- لازم مى آيد كه آن مخدّره نستجير بالله در حالت سابقه معصومه نباشد؛ چه آن كه لازمه ى فصل و قطع، ثبوت مفطوم عنه است در مفطوم، بلكه رسوخ آن است در مفطوم؛ تا آن كه از او قطع و جدا شود به چيز ديگر.

و به عبارت واضحه ى، لازمه ى جدايى آن مخدّره از شر، ثبوت و رسوخ شر است- نستجير بالله- در وجودش، تا آن كه جدا شدنش از شر صادق آيد، و اين منافى عصمت آن صديقه است از بدو تكون نور شريفش الى ابدالاباد.

و در دره البيضاء، جواب از اين اشكال را به اين نحو داده كه:

معنى فطم، اگر چه در اصل لغت چنين است، الا اينكه او كثيرا ما استعمال مى شود در چيزى كه ثبوت مفطوم عنه در او بالقوه و بالشان باشد، اگر چه اين استعمال از جهت قرائن خارجيه واقع شود. و لازم نكرده است

كه مفطوم عنه فعليّت داشته باشد در مفطوم، تا آنگاه فطم صدق كند، و استعمال صحيح باشد.

و ما نحن فيه از اين قبيل است؛ زيرا كه فاطمه، چون ذاتا از جمله ى ممكنات است؛ و ماهيت ممكن- من حيث هى- از شأن او است ظلمت و صدور معصيت، كما قيل: شعر






سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم

پس صحيح است اطلاق فطم، نظر به اين صفت لازمه ى امكانيّه. و چون در مرتبه ى ثانيه، ثابت شده است فطم آن مخدّره عن الكدورات الامكانيّه والشوائب الكونيّه، پس ثابت است عصمت اصليّه و طهاره جبليّه ى آن صديقه.

و از اين جهت است كه معصوميّت معصومين، اختياريّه است، و به آن مستحقّ حمد و فضيلت اند؛ نه آنكه اين صفت عصمت در آن ها، به جبريت و قهريت باشد. چه اگر به جبر و قهر باشد، از براى ايشان در مقام عصمت و اتصاف به آن فضيلتى باقى نمى ماند، و هر آينه عصمت ايشان مستند به جبر و قهر مى شود. و بديهى است كه عصمت قهريه را شرف و فضيلتى نيست.

و ممكن است كه از اين اشكال جواب داده شود به اينكه تفسير فرمودن آن بزرگوار، فاطمه را به فطم از شر، به ملاحظه ى تصور عامه ى ناس باشد كه آن مخدّره را يكى از افراد بشر مى ديدند؛ پس تصور مى كردند كه- نستجير الله- ممكن است صدور معصيت از او؛ چه از افراد بشر است، و بشر در معرض فاعليّت شر. پس به جهت دفع اين توهم، معصوم فرمود: سميّت فاطمه لانها فطمت عن الشرّ

ذكر نظير و هو آيه التطهير: بدان كه نظير اين مقام، در مورديّتش از براى توجه اين اشكال، آيه ى تطهير است؛ زيرا كه طهارت ظاهرا بعد از طرد خباثت است، خصوصا به ملاحظه ى «يريد الله




ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

___________________________________

سوره احزاب، آيه ى 33. كه اراده و اذهاب به صيغه ى مضارع در آن ذكر شده است، و حال آن كه اجماعى شيعه است كه اين آيه دلالت بر تطهير و طهارت خلقيّه ى اصليّه ى آن بزرگواران دارد، به نحوى كه در مقام اثبات طهارت ذاتيّه و نظافت جبلّيّه ى ايشان، به اين متمسك مى شوند. و اين نيست مگر به لحاظ امكانيت و بشريت آن بزرگواران، كه اين دو وصف- فى حدّ ذاتهما- مقتضى تلوّث و در عرضه ى آلودگى آن دو.

___________________________________

اين شبهه در كتاب الفوائد الطوسيه تاليف محدّث عاملى، فائده ى 56، ص 240- 238، بحارالانوار ج 35 ص 236، و نيز در كتاب آيه التطهير تاليف سيد على موحد ابطحى ج 2 ص 64- 45 مطرح و بتفصيل جواب گفته شده است.

اجمال مطلب اينكه: «يذهب» در آيه ى تطهير، را مى توان به سه صورت تصور كرد:

الف- اذهاب رجسى كه در عالم خارج موجود است. ب- اذهاب رجسى كه در وهم و عقل وجود دارد. ج- اذهاب رجسى كه موجود نيست، نه در عالم خارج و نه در عالم وهم.

اذهاب، در دو حالت اول، معنى رفع دارد. و در حالت آخر، معنى دفع. قرائن عديده نشان ميدهد كه اذهاب در آيه ى تطهير به معنى دفع است. از جمله اينكه آيه ى تطهير، شامل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، و پيامبر معصوم است، و اذهاب رجس از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام يك معنى دارد. بعلاوه، در احاديث متعددى، «اذهاب» بمعنى «دفع» بكار رفته است. از جمله: اول- اميرالمؤمنين عليه السلام: من بدء بالملح اذهب الله عنه سبعين داء ما يعلم العباد ما هو (بحار ج 66 ص 396) دوم- دعاى پيامبر اكرم براى اميرالمؤمنين صلى الله عليهما و آلهما: اللهم اذهب عنه الحرّ و البرد... اللهم اكفه اذى الحرّ والبرد. حضرت امير عليه السلام فرمود: پس از اين دعا، ديگر گرما و سرمايى احساس نكردم (فضائل احمد حنبل ص 141 حديث 206- احقاق الحق ج 5 ص 448- 436).

و در ما نحن فيه، علاوه ى بر ما ذكر، مى توان جواب داد كه مسمى شدن آن مخدّره، بديهى است كه در زمان ولادتش بوده، و در آن حال نه تكليفى ثابت است و نه معصيتى صادر است، تا موجب اين اشكال شود؛ خصوصا با گفتن به اينكه اراده ى الهيّه، همان فعل او است- تعالى شأنه- كه ايجاد به وصف طهارت است.

درباره ى وجه تسميه حضرتش در زمين به «فاطمه»

درباره ى وجه تسميه حضرتش در زمين به «فاطمه»


در معانى الاخبار، از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند:

در ليله ى معراج، جبرئيل در بهشت سيبى به من داد. چون آن را شكافتم، نورى از آن ساطع شد، كه از آن به فزع افتادم.

جبرئيل گفت: چرا اين سيب را ميل نمى فرماييد؟ پس بخوريد و بيمى نداشته باشيد، كه اين نور، منصوره است در آسمان، و در زمين فاطمه است.

پس گفتم: اى حبيب من چرا در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است.

عرض كرد: او را در زمين فاطمه ناميدند، از آن كه شيعيان خود را از آتش نجات مى دهد، و دشمنان خود را از دوستى خود دور دارد. و در آسمان منصوره است، براى آن كه دوستان خود را اعانت مى كند، يا منع از دخول آتش مى كند. و اين است قول خداوند سبحان: و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشاء يعنى نصر فاطمه لمحبيها

___________________________________

سوره روم، آيات 5- 4، تفسير برهان ج 3 ص 259- 258 به نقل از معانى الاخبار.

اين ناچيز گويد كه شايد نكته ى تسميه ى آن مخدّره در زمين، اين باشد كه فاطمه به معنى جدا كننده ى دوستان و شيعيان است از آتش جهنم، چنانچه در اين روايت است. و به اين لحاظ، تمام اهل زمين، كه شيعيان و محبان اين مخدّره مى باشند، محتاج به فاطميّت فاطمه اند؛ چه آنكه اگر از ارباب عصمتند، خالى از ترك اولى نيستند. و اگر از طبقه ى رعيت اند، لابد يا گناه كبيره از ايشان سرزده است، يا گناه صغيره. و بديهى است كه در وقوع ترك اولى، عتاب؛ و در وقوع گناه، عقاب است. پس تمام اهل زمين به اين لحاظ، محتاج به فاطميّت آن مخدّره اند.

و لذا در اين خبر و غير آن، از معصوم وارد شده است كه در زمين، معروفه به فاطمه است. و فاطميّت او را، مخصوص به فاطميت آن مخدّره اند.

و لذا در اين خبر و غير آن، از معصوم وارد شده است كه در زمين، معروفه به فاطمه است. و فاطميت او را، مخصوص به زمين قرار دادند.

و اگر بگويى در اين خبر و غير اين كه به اين مضمون هستند، فاطميّت آن مخدّره را مخصوص به شيعيان و محبان او نموده، و اين موهبت را خاصه ى ايشان قرار داده اند- نه نسبت به قرون سالفه و اُمم ماضيه- چه جاى پيغمبران ايشان؟ و اين منافى با اين بيان است.

جوابت اين است كه به مفاد كريمه ى «و ان من شيعته لابراهيم»

___________________________________

سوره صافات، آيه 83. كه تفسير شده است به شيعه ى على؛

___________________________________

مراجعه شود: تفسير برهان ج 4 ص 25- 20، تاويل الآيات الظاهره ج 2 ص 497- 495. و نظر به مضمون خبر نبوى مروى در بحار كه: «فاطمه هى الصديقه الكبرى و بمعرفتها دارت القرون الاولى» من لدن آدم الى انقراض العالم، تمامت دوستان و محبين اميرالمؤمنين و فاطمه عليهماالسلام از شيعيان آن بزرگواران محسوبند، چه از پيغمبران و چه از امت هاى ايشان. و كفى بذالك لهما فخرا و شرفا.

تحفه كبرى فى نكته اخرى: داعى گويد: اين چيزى بود كه در ايام خاليه خاطر نشان قريحه ى خامده گرديده. و آنچه را كه در حين كتابت اين مقام، به عقيده ى جازمه، در نكته ى تسميه ى آن مخدّره در خصوص زمين به فاطمه عليهاالسلام به نظر مى آيد، چيزى است كه مبتنى بر بيان اين دقيقه است كه:

اسم مباركه هيچ يك از معصومين عليهم السلام، چنين نيست كه بالصراحه دلالت بر عصمت مسماى خود كند، بجز اين اسم مبارك كه صريحا دلالت بر عصمت مسماى خود- كه آن مخدّره باشد- دارد. و اين يكى از خصايص آن مليكه ى دو سرا است. و از آن غفلت نموده كه در ضمن بيان خصايصش متعرض آن شوند، چه بعد از اينكه فطم بمعنى فصل و قطع باشد. و آنچه كه از وجوه تسميه ى آن مخدّره كه در موهبت سابقه مذكور شد، از باب بيان مصاديق باشند، به لحاظ حال اشخاص و امكنه و ازمان، من باب الخصوصيه- چنانچه بيان اين مطلب به نحو تفصيل در آن موهبت گذشت- پس معلوم است كه در وجه تسميه، به ملاحظه ى معنى عام «فطم»، فطم از چيزهاى ديگر هم لحاظ شده است. نهايت آنكه آنها بخصوصياتها در لسان اخبار ذكر نشده اند، و يا آنكه ذكر شده اند و به واسطه ى اندراس اصول

___________________________________

يعنى: كهنه شدن، يا مفقود شدن كتابهاى گذشتگان، بويژه چهارصد اصل كه توسط اصحاب ائمه عليهم السلام نوشته شده، و مصادر اصلى كتب حديثى معتبر شيعه را تشكيل ميدهد، بطورى كه در كتب مربوط به علم الحديث، بتفصيل آمده است. به ما نرسيده اند، مثل فطم آن مخدّره از اخلاق رذيله به اخلاق فاضله، و از احوال خبيثه ى ردّيه به احوال طيبه ى زكيّه، و از افعال قبيحه به افعال حسنه، و مثل فطمش از ظلمانيت به نورانيت، و از سهو و غفلت به ذكر و معرفت، و از عدم العصمه، بالعصمه والمعصوميه؛ و بالجمله فطم آن

/ 55