درباره ى حديث: فاطمه هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


تجارت هم اعم است از تجارت دنيويه و اخرويه. امساله را، تجارت را تجارت اخرويه قرار دهيد.

پس با ما همراه شد، و به واسطه ى كثرت آمد و شدش در مملكت روسه به جهت تجارت، مسلط بر فهم و تكلم به لغت روس بود. در اين چند روزه، روزى چندين مرتبه از منزل بيرون آمده، و از وسايط امور شمندفر تفتيش كامل مى كردند كه شايد طريقى از براى حركت نمودن ما ميسر شود. بالاخره ميسر نشد.

تا آن كه عصر روز هفتم از ورود، عزم را بر معاودت به مشهد مقدس جزم كرده و رفقا از براى تهيه وسايل معاودت بيرون رفتند. و داعى، تنها، با دل شكسته و حال پريشان در منزل ماندم. و در اين حال تنهايى متذكر شدم كه چرا نبايد متوسل به صدّيقه ى كبرى عليه السلام- كه منوب عنهاى من است- بشوم؟

پس اشكم جارى شد و عرض كردم: اى خاتون دو سرا، خود شما مى دانيد كه دو مرتبه اسباب حج بيت الله به نيابت از زيد و عمرو، از براى داعى به احسن وجه و اكمل اجرت ميسر شد، و داعى قبول ننمودم. و به اين وجه قليل محض نايب بودنم در اين عمل، از آن سلاحه ى خليل راضى شدم، در حالتى كه آقايان حجج اسلاميّه ى مشهد مقدس مثل مرحوم حجه الاسلام آقاى حاج سيد على سيستانى- اعلى الله مقامه- و مثل مرحوم ثقه السلام حاج سيد على شوشترى و مثل مرحوم ثقه الاسلام آقا شيخ حسن كاظمينى- نور الله مرقدهما- كه همگى در آن تاريخ در قيد حيات بودند، و با داعى محبت و صداقت كامله داشتند، داعى را از تقبل اين امر ممانعت فرمودند كه اولا اين وجه، مكفى اين سفر از براى شما نيست، و ثانيا همين وجه را خودتان اخذ كنيد، و به دست آن آقا نگذاريد، زيرا كه حرف نوع مردم را اعتبارى نيست.

چه آن كه داعى وجه سيصد تومان را از آن سيد جليل نگرفتم. و به ايشان عرض كردم كه اين وجه از جدّه ى شما است، و من مهمان آن مخدّره ام، و شما وكيل خرجيد، از جانب ايشان. معادل آنچه را كه از براى خودت در اين مسافرت از گراوات و مخارج اكل و شرب مصرف مى كنيد، از براى داعى هم مصرف نماييد. و وقتى كه وجه تمام شد، بگو من از وكيل خرجى جده ام خارج شدم، در آن وقت من مى دانم و صاحب كارم.

و بالجمله عرض كردم: بى بى، داعى با اين خصوصيات، به اسم نيابت از حضرتت در حج بيت الله، از مشهد مقدس بيرون آمده ام. شما بر خود مپسند كه داعى خائبا از اين جا معاودت به مشهد مقدس كنم. علم الله، چند دقيقه ى بعد از اين عرايض به سده ى سنيه ى آن مخدّره بيش طولى نكشيد كه آن تاجرى كه طرف برات ما بود و ما را در روز اول ورود به بادكوبه چقدر مذمت و نكوهش كرد در جلو، و سه نفر رفيق داعى از عقب او وارد شدند. ولدى الورود، آن تاجر از عوض سلام و تحيّت گفت: آقا، البشاره.

داعى در جوابش گفتم: بشرك الله بالجنه، چه بشارت دارى؟ آيا غدقن از نبردن مسافرين برداشته شده است؟

گفت: نه، ولكن مادام و خانمى كه رئيس ماشين خانه و شمندفر بود- چنان كه رسم طايفه ى روسيه است، بلكه رسم تمام ملت نصارى است كه زنان را مثل مردان دخالت در امور مهمه ى دولتى و تجارتى مى دهند- معزول شد، و خانم ديگرى كه با من آشنا و طرف حساب است، به رياست شمندفر منصوب گرديده. و اگر شما مايل باشيد كه در شمندفر، با سالداتها همنشين باشيد، من مى توانم كه از براى شما تحصيل بليط شمندفر بنمايم.

داعى عرض كردم: البته تحصيل كنيد.

پس، فرداى آن روز كه روز هشتم ورود ما به بادكوبه بود، قبل از ظهر چهار بليط شمندفر آورده، به ما داد، و گفت: مهيا باشيد كه عصر شمندفر

حركت مى كند به جانب اودسا. من حمال آورده شما را با اسباب و لوازمتان، به ماشين خانه برده و به ماشين نشانيده تا برويد.

و گفت: همين قدر كه ماشين از براى سير به حركت افتاد، ديگر كسى را قدرت نيست كه متعرّض شما بشود.

پس در وقت عصر با حمّال آمده، و ما را حركت داده و به ماشين خانه برد. و ما را با اسباب هاى ما در يكى از خان هاى ماشين جاى داده، و ما را در عقب اسباب ها نشانيده كه به مرائى و منظر نباشيم.

و در آن وقت، قريب به دو هزار نفر از ايرانى ها كه عزم بيت الله داشتند و در بادكوبه آمده بودند، در جلو ماشين خانه حاضر بودند، و تماما با چشم گريان و حال پريشان تقاضاى بليط ماشين مى كردند، واحدى به آن ها اعتناء نمى كرد.

خدا مى داند كه در آن وقت بر داعى چه گذشت. و نمونه ى ملكى را كه نيمى از آن از برف و نيمى ديگر از آتش است- چنان كه در اخبار وارد شده- در خود ديدم كه به يك چشم خندان، از اين موهبتى كه حضرت بى بى درباره ى ما فرمود از تسبّب اسباب حركت؛ و به يك چشم گريان، از ديدن حال برادران ايمانى ايرانى خود.

پس ماشين به حركت آمده، و ما از بادكوبه بيرون آمديم، به جانب اودسا و اسلامبول. و اين نبود مگر از توسل به ذيل عنايت حضرت صديقه سلام الله عليها.

و چقدر از مواهب و عنايات كه در آن سفر ميمنت اثر، از پرتو توجه آن خاتون دنيا و آخرت، شامل حال اين كلب آستانشان گرديد، كه اگر نوشته شود كتابى حجيم و دفترى عظيم گردند.

از جمله، آن كه اغلب حجاج، يك مرتبه در سفر حجشان به مدينه ى منوّره مشرف مى شوند، و آن هم چند روزى كه غالبا به عشره نمى رسد. و اين روسياه را- از عنايات آن مخدّره- در يك سفر، دو مرتبه توفيق تشرف به

مدينه ى منورّه حاصل گرديد: يك مرتبه قبل الحج كه چهارده روز مشرّف بودم. و دفعه ى ثانيه بعد الحج كه روز هشتم ماه محرّم الحرام هزار و سيصد و سى و سه وارد مدينه شده، و تا شانزدهم محرم مشرف بودم. و بعد از آن به شمندفر كه دولت عثمانيّه ميان مدينه و شام احداث كرده بودند، نشسته و به شام آمدم.

و از جمله ى آن كه توفيق درك ميقات طائف- كه قرن المنازل است- مرزوق گرديد، چه قبل از حج، از بادكوبه به اسلامبول، و از آن جا به بيروت، و از آن جا به شام، و از آن جا به مدينه ى طيبه مشرف شده، از راه شمندفر. و از آن راه كه رفته، معاودت به شام نموده، و به بيروت و اسكندريه و سوئيس رفته، و از سوئيس به جده رفتيم. و قهرا احرام از اين طريق محاذات ميقات است، نه از خود ميقات. و بسيار مايل بودم كه درك يكى از مواقيت را نموده باشم، تا آن كه من حيث لا احتسب، درك ميقات طايف- كه قرن المنازل است- مرزوق گرديد.

و از جمله، آن كه چون اوّل محاربه ى بين الدول بود كه ما در بادكوبه وارد شديم؛ و هنوز غالبيّت و مغلوبيّت دولتى معلوم نبود، پس پول هاى هر دولت از نقود و كاغذ، به همان قيمت خود باقى بود. و وجه سيصد تومان داعى را مثل ساير وجوه همراهان منات كاغذ دادند، كه هر صد مناتى آن در آن وقت شصت و دو تومان ايرانى قيمت داشت. و چون به اسلامبول رسيديم و مغلوبيّت دولت روسيه مشهود و مشهور گرديد، پولهاى رواج مملكتش تنزّل نموده، و بعضى از صد مناتى ها را در اسلامبول به بيست و پنج تومان ايرانى داديم. و چون در شام رسيديم، صد مناتى به پانزده تومان رسيده بود.

وبالجمله اين وجه سيصد تومان، همين قدر شد كه داعى را بعد از حج به مدينه ى طيّبه رساند. و مع ذالك، چهار صد تومان ديگر علاوه بر آن سيصد

تومان مخسوره مصرف داعى شد، تا ورود به مشهد كه روز هيجدهم ماه شعبان هزار و سيصد و سى و سه بود. و مع ذالك در حين ورود به مشهد مقدس، تمام قروض داعى تأديه شده، و مقدارى هم مصرف سوغات نموده، من حيث لا احتسب.

و از جمله آن نوع حاجيان در آن سال، از تشرّف به عتبات عاليات محروم شدند؛ چه از طريق بحر و از ساحل جدّه مراجعت نمودند به خيال اينكه به بصره، و از آن جا به بغداد رفته، مشرف به آن اعتاب مقدّسه گردند. و چون ميانه ى دولت انگريز و عثمانى، در بين بصره و بغداد محاربه بود، پس راهى به تشرف پيدا نكرده، و جمعى از بوشهر و جمعى از بصره و جمعى از بندر ناصرى به عجم معاودت نمودند.

و داعى- بحمدالله والمنه- چون از راه بين الحرمين معاودت نمودم، و به شام رفتم، پس از آن جا به حلب و از حلب به دير و از دير به شختور نشسته، و در شط فرات سير نموده، تا وارد مسيب شده و از آن جا از نهر حسينى وارد كربلاى معلى شدم. و چون ورودم مصادف با وقت زمستان بود، تقريبا چهار ماه در آن اعتاب مقدسه مشرف بودم. و بعد از عيد نوروز، حركت به سمت عجم نمودم.

و نبود تمامت اين ها، مگر از اثر توسلم به حضرت صدّيقه كبرى صلوات الله عليها.

و از آن تاريخ تاكنون- كه يوم هيجدهم از ماه رجب الاصبّ سال هزار و سيصد و چهل و هشت هجرى است، و مشغول كتابت اين مقام هستم- هر وقت كه در ورطه اى و بليّه اى مبتلا شده ام، متوسل به آن خاتون دنيا و آخرت شده، و ايشان را به آن انظار عنايتانه اى كه در آن سفر درباره ى اين روسياه داشته، قسم داده ام. و فى الفور، از آن ورطه و بليه، از برايم خلاصى حاصل شده است. و اميد است كه از ورطه هاى برزخ و قيامت هم، داعى

را نجات دهد.

درباره ى حديث: فاطمه هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى

درباره ى حديث: فاطمه هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى


در خصايص الفاطميه، از بحار الانوار نقل نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله درباره حضرت ام الائمه النجباء فرموده:

فاطمه هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى.

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 198 ح 6، بحار الانوار ج 43 ص 105 ح 19، امالى شيخ طوسى ج 2 ص 280. پس از آن صاحب خصايص گفته استد كه: رموز و اسرار اين حديث نبوى صلى الله عليه و آله در كتب مناقب بدون شرح و بيان مانده. بهتر آن است كه در اين مقام اشاره اى اجماليّه بشود، كه چگونه قرن هاى گذشته، بر معرفت فاطمه زهرا عليهاالسلام گرديده، با آن كه از زمره ى انبياء و خلفاء نبوده.

و مقدمتا قرن را معنى نموده، كه مراد از آن، يا هشتاد سال، يا هفتاد سال، و يا سى سال، يا مراد از آن اهل هر زمان هستند كه در آن پيغمبرى مبعوث باشد، و يا آن كه مراد غالب عمر مردم است.

گفته: در حديث است كه: اولوالعزم من الرسل، ساده المرسلين والنبيين، عليهم دارت الرحى.

___________________________________

بحار الانوار ج 68 ص 327 ذيل حديث 2 به نقل از مجمع البيان ج 9 ص 94 در تفسير آيه ى شريفه ى «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل» (سوره ى احقاف، آيه ى 35). مرحوم طبرسى مى نويسد:

و هو المروى عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهماالسلام قالا: و هم ساده النبيين و عليهم دارت رحى المرسلين. يعنى پيغمبران اولوالعزم، آقايان پيغمبران

ديگرند. و آسمان ها و زمين ها به ايشان مى گردند، و دور مى زنند.

و دوران زمين و آسمان به وجود اين چند نفر از پيغمبران، اشاره ى صريحه است بر عظمت شأن و مطاعيّتشان بر تمام املاك و سكّان كره ى خاك، بدون استثناء احدى.

و ادقّ از اين مضمون، كلام شريف جناب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرمود: «ان محلى منها محل القطب من الرحى»

___________________________________

نهج البلاغه، خطبه شقشقيه (شماره 3)، ترجمه و شرح مرحوم فيض الاسلام، ص 46. اگر چه از اين قول، امر خلافت اراده شده، ليكن عالم، دورانش از وجود خليفه الله است، و پيغمبران هم خلفاء الله بوده اند.

بناء على ذالك، از حديث نبوى صلى الله عليه و آله معلوم مى شود كه تمام انبياء و مرسلين، امت هاى خودشان را امر به معرفت و شناسايى حضرت صديقه ى كبرى كردند، و آن ها را در عرفان مقامات فاطميه مكلّف نمودند، يعنى احكام موظفه و تكاليف شرعيه ى هر امتى را منوط به معرفت آن قطب فلك جاه و عصمت قرار داده بودند، كه اگر اهل هر زمان و قرنى معرفت به حقيقت عصمت و شناسايى درباره ى آن ذات مقدس نداشتند، با اداء تمام امور واجبه، عملشان غيرمقبول بلكه هباء منثور بوده.

و به عبارت اخرى، سعادت و شقاوت اهل هر زمان، از تولا و تبراى جناب صديقه كبرى سلام الله عليها استوار، و دوستى آن بزرگوار، مناط و مدار دين انبياء هر روزگارى شد. پس چگونه اين شريعت، بر معرفت و محبت وى دور نزند، و رحاى با اعتلاى اسلام و اين دين مبين، از وجود

مقدسش نگردد؟

___________________________________

پايان كلام صاحب خصائص فاطميه. انتهى.

اقسام لمعرفه الفاطمه و اعلام باسرار كاتمه:

بدان كه از سير در اخبار و آثار منسوبه ى به اهل بيت اطهار، چنين مستفاد مى شود كه معرفت به حضرت صديقه ى كبرى، بر چند قسم است:

قسم اول: آن است كه او را بشناسند به اسم و لقب و حسب و نسب، با جمله ى قليله اى از حالات ربوبيّت صفاتش. و به اين قسم از معرفت، اشاره دارد اين حديث شريف، چنان كه در كتب معتبره ى فريقين است كه:

حضرت رسول صلى الله عليه و آله دست آن مخدّره را گرفته و فرمود: من عرفها عرفها. و من لم يعرفها، فهى فاطمه بضعه منى و روحى التى بين جنبى

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 54 ح 7، بحار الانوار ج 43 ص 80 به نقل از كتاب المحتضر تاليف شيخ حسن بن سليمان حلى (قرن هشتم). چه آن بزرگوار در اين حديث شريف خواسته است كه اتحاد خودش را به فاطمه زهراء- كه دلالت بر كمال و فضل و شرف او مى كند- به مردم بفهماند، يعنى فاطمه عليهاالسلام را بدينگونه بشناسيد، و او را چون روحى در قالب و قلب من بدانيد.

و اين قسم از معرفت، ثمره اش اين است كه با روح و قلب و فؤاد و پاره ى تن پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم بايد چنان عمل كنند كه با خود شخص شريف پيغمبر عمل مى كردند. و بديهى است كه حرمت جان پيغمبر صلى الله عليه و آله حرمت خود پيغمبر است. و احترام جزء اعظم، احترام كل است.

قسم دوم: آن است كه علاوه بر شناختن آن مخدّره را به علو حسب و سمّو نسب، او را يكى از حجج الله دانستن، و صاحب مقامات عاليه و

مراتب متعاليه پنداشتن، و در عرفان شئونات او مكلّف بودن، و اعمال تكليفيه را بدون تولاى به آن مخدّره و تبراى از معاندين او هباء منثور ديدن است.

و به اين قسم از معرفت، اشاره دارد روايت فاطمه هى الصديقه الكبرى و بمعرفتها دارت القرون الاولى، به بيانى كه گذشت.

قسم سوم: از معرفت آن مليكه ى دو سرا، آن است كه او را بكنهها شناختن، و احاطه ى تامه به تمام مقامات و كمالات و فضايل و فواضل او پيدا كردن است.

و اين چنين معرفت، جز از براى پدر و شوهر و اولاد طاهرينش كه ذريه ى او هستند، ميسر نيست، اعم از اين كه طالب معرفت او- به اين كيفيت- ملك مقرّب باشد، يا نبى مرسل.

و اين فقره از حديث نبوى صلى الله عليه و آله كه: وانما سميت فاطمه، لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها

___________________________________

تفسير فرات كوفى ص 218 ذيل سوره ى قدر. افصاح از اين مطلب مى كند. چه سبب عجز انسان از معرفت هر شخصى و شيئى، به واسطه ى كثرت اوصاف و شئونات جليله ى او است. و هر قدر كه اوصاف و شئونات و جلالت قدر موصوف زيادتر باشد، موصوف قدر و شأنش در انظار زيادتر مى نمايد.

و چون تمام مقامات و شئونات ملائكه ى مقربين و انبياء مرسلين، در جنب شئونات و مقامات محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين در مرتبه ى نازله و در درجه ى سافله است، پس كنه معرفت آن بزرگواران، از براى ايشان ميسر نشود. چه، معرفت كذائيّه در وقتى ميسر مى شود كه كسى در درجه و مرتبه اى از آن بزرگواران برتر و بالاتر، و لااقل مساوى با آنها باشد.

و از مسلّميّات است كه احدى از انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين، در رتبه و شان با آن انوار اربعه عشر مساوى نيستند، فضلا عن العلو والاعتلاء.

پس شناختن آن مخدّره را بكنهها و حقيقه صفاتها، منحصر به كسانى شد كه خلقت ايشان از يك نور شده است، و آن پدر و شوهر و يازده نفر از اولاد معصومين آن مخدّره است. سلام الله عليها و عليهم اجمعين.

قسم چهارم: معرفت آن مليكه دنيا و آخرت است، به نحو شبح و مثال، و نمايانيدن نور او است از جانب خداوند متعال به صورت جاريه و دختر، از براى بعضى از پيغمبران با فر و جلال. و چون موارد اين قسم از معرفتش بسيار، و مواضع آن متعدد و بى شمار است، لذا داعى از نقل تمامت آن ها اغماض، و به ذكر سه مكاشفه در اينجا قلم را ارتكاض مى دهم.

مكاشفه للادم والحواء البهيجه كاشفه عن جلاله بنت الخديجه:

بدان كه از جمله مواردى كه آن نور مخدّره نمايش حاصل نموده به صورت دختر و جاريه، مكاشفه اى است كه از براى آدم و حوا در بهشت واقع شده، چنانچه روايت آن مشهور، و در السنه و افواه اهالى منبر مذكور است. و در كتب معتبره، مثل تفسير امام و تفسير عياشى و بحار و غير اينها مسطور است كه:

آدم و حوا، جناب فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را در بهشت ديدند، كه بر سريرى نشسته، و تاجى بر سر داشت، و قلّاده اى بر گردن و دو گوشوار در گوش. پس از جبرئيل پرسيدند كه اين دختر كيست، و اين تاج و قلاده و گوشوارها اشاره به چيست؟ پس جبرئيل گفت: اين دختر، بنت خاتم النبيين است. و اين تاج كه بر سر دارد، اشاره به پدرش پيغمبر صلى الله عليه و آله رحمه للعالمين است. و اين قلّاده كه بر گردن دارد، اشاره به شوهرش اميرالمؤمنين عليه السلام، و اين دو گوشوار كه در دو گوش دارد،

/ 55