درباره ى اسم فاطمه بر اساس علم حروف، و عنايتى از حضرتش نسبت به مؤلّف - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


پس از آن فرموده: و رجحان قولشان، از اين وجه نيز نماينده و هويدا مى نمايد.

وجه چهارم آن است كه ايضا در خصايص الفاطميه ذكر شده است كه:

اهل حديث و خبر، با دقت در اين حديث بنگرند كه امام عليه السلام فرمود: خداوند، اسم فاطمه را از اسم خود به طريق اطلاق، و در حديث ديگر از اسماء خود شكافت نه از فاطر. و علت اينكه ذكر فاطر فرمود، براى اظهار قدرت و عظمت است، يعنى من كه فاطر السموات والارضين هستم، اسم فاطمه را از اسمى از اسماء خود برانگيختم و برآوردم. و ذكر فاطمه و فاطر در حديث قدسياّت و غيره، براى تشبه صورت حروف و الفاظ است.

___________________________________

پايان كلام صاحب خصائص فاطميّه، مرحوم مولى محمد باقر واعظ كجورى تهرانى رضوان الله عليه.

و اين وجه، خالى از ملاحت نيست. و تعبير دو اسم بدين طرز مليح و طور فصيح، حلاوت ديگر دارد، اگر چه در حديث «وشق لك اسما من اسمائه» ظهور از فاطر دارد، نه از اسم مطلق، و اسم ديگرى سواى آن. و شايد اين وجه، مطابق واقع و مقبول هر مستمع شود.

وجه پنجم چيزى است كه داعى را در نظر جلوه گر است. و آن اين است كه:

اشتقاق اسامى مباركه ى خمسة النّجباء از اسماء الهيّه، چنان كه مضمون اخبار كثيره است، نه به لحاظ اشتراك در حروف و به وفق اشتقاق مصطلح ارباب عربيت است، چه اين چندان باعث فخر و شرف از براى آن بزرگواران نمى باشد؛ و نه به لحاظ اشتراك در معناى لغوى است؛ بلكه اين

اشتقاق، به لحاظ ظهور و بروز آن معانى اسماء الهيه و نمايش آن اوصاف ربوبيه است كه آن اسماء شريفه، از آنها حكايت مى نمايد در آن بزرگواران. و بدين واسطه است كه آن ذوات مقدّسه، مظاهر صفات الله العظمى و امثاله العلياء واقع شده اند.

و مى توان استشهاد نمود از براى اين مدعى، به روايتى كه آن را شيخ صدوق در معانى الاخبار، به اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام و آن بزرگوار از آباء خود از جدش روايت نموده كه روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته و جناب امير و فاطمه و حسنين عليهم السلام در خدمتش بودند.

پس آن بزرگوار فرمود:

قسم به آن خدايى كه مرا به حق و درستى و راستى به بشر مبعوث فرمود، كه نيست در روى زمين، خلقى محبوب تر و گرامى تر به سوى خداوند عزوجل از ما.

بدرستى كه خداى تعالى شق نمود از براى من اسمى از اسماء خودش، پس اوست محمود و منم محمد. و شق نمود يا على، اسمى را از براى تو از اسماء خودش، پس او است على اعلى. (و توئى على.) و شق نمود يا حسن، از براى تو اسمى از اسماء خودش، پس اوست محسن و تويى حسن. و شق نمود از براى تو يا حسين، اسمى را از اسماء خودش، پس او است ذوالاحسان و تويى حسين. و شق فرمود از براى تو اى فاطمه، اسمى از اسماء خودش، پس او است فاطر و تويى فاطمه- الروايه.

___________________________________

بحارالانوار ج 37 ص 47 ح 23 به نقل از معانى الاخبار.

چه اولا شق فرمود كه از انشقاق است، نه مشتق فرمود كه از اشتقاق باشد. و ثانيا اشتقاق اسم على مخلوقى، از اسم على خالقى، به اشتقاق مصطلح معنى ندارد. بلكه نيست اين انشقاق، مگر به لحاظ همان بروز و

ظهور اوصاف ربوبيت در آن مرائى تمام نماى الهيه- صلوات الله عليهم-

و تفكيك ميان اسم شريف على و ساير اسماء خمسه النجباء، به اينكه در آن اشقاق باشد- به بيانى كه ذكر شد- و در سايرين اشتقاق مصطلح، تفكيكى است ركيك، كما لايخفى على من هو لاهل الفهم شريك.

مقاله للموهبه كالخاتمه فى كيفيه استعمال لفظ الفاطمه: بدان كه لفظ فاطمه مى شود كه به معنى خود كه اسم فاعل است، استعمال شود، چنان كه در سابق فهميده شد كه فاطمه ماخوذ از فطام است، و آن گرفتن و بريدن طفل است از شير و اين دو به نحو است:

يكى آن كه طفل شيرى به حد فطام رسيده، به جهت تغذّى و حصول ادوات آن از قبيل اسنان و غيرها، از شير مادر جدا مى شود، و طبعا اعراض مى نمايد. پس گويا خودش، خودش را از شير بريده است. پس در اين صورت، فاطمه به معنى خودش كه اسم فاعل است، مى باشد.

و ديگرى آن كه او را از شير خوردن باز دارند، و نگذارند كه شير تناول كند. و در اين صورت فاعل به معنى مفعول است، يعنى مفطومه و از شير بريده شده. و نظير اين گونه از استعمال- كه فاعل به معنى مفعول باشد- بسيار است، مثل ماء دافق

___________________________________

سوره طارق، آيه 6. اى مدفوق، و عيشه راضيه

___________________________________

سوره حاقه آيه 21 سوره قارعه آيه 7. اى مرضيّه، و سرّ كاتم اى مكتوم، و بيت عامر اى معمور.

و اخبار و آثارى كه در وجوه تسميه ى آن مخدّره به فاطمه وارد شده است، تعدى و لزوم را هر دو مى فهمانند، وليكن مورد استعمال تعدى زيادتر و بيشتر است؛ كقوله عليه السلام: و فطم من احبها من النار و فطمت شيعتها من النار و يقال فطمت الام صبيها.

و در خصايص الفاطميّه، بعد از اين كه قريب به آنچه را كه ما در اينجا ذكر نموديم ذكر فرموده، گفته است: على كل التقادير، اعتبار و اعتماد، در احتمالات صائبه ى مرحوم مجلسى عليه الرحمه است كه با لسان آل عصمت مانوس بوده، و بر حسب موارد عديده، هر دو قسم را مصطلح و مستعمل ديده و فهميده. و حقير بر حسب عقيده و ما فى الضمير خود، معتقد است كه لفظ فاطمه، متعدّى است نه لازم، براى آن كه نتيجه ى معنى اين اسم را كه راجع به دوستان فاطمه ى زهراء و شفيعه ى روز جزاء است، مى خواهد، و آن نجات و استخلاص ايشان است از دركات نيران، فضلا از آنچه راجع به ذات مقدسه فاطمه است. و اگر معنى لازم اراده شود، اين نتيجه از ميان مى رود. و آن همه اخبار كه دلالت بر مراد ما مى كند، بى فايده مى ماند، با آن كه از روز نخست اين اسم را براى اين عمل كه شفاعت و انقاذ است از عذاب قيامت، بر حسب علمى كه به حال فاطمه داشتند، وضع كردند؛ تا فرقى و امتيازى بين او و فواطم ديگر باشد. و چون اين معنى ملحوظ شد، در اين اسم، رسم شايان و امتياز نمايان است، تا آن كه گفته:

مرحوم مجلسى، بعد از احتمال معنى لزوم در حديث «سميّت فاطمه فاطمه لانها تلتقط شيعتها و محبيها من النار» فرموده:

و يمكن ان يقال انها فطمت نفسها و شيعتها عن النار و عن الشرور. و فطمت نفسها عن الطمث، لكون السبب فى ذالك ما علم الله من محاسن افعالها و مكارم خصالها، فالاسناد مجازى. انتهى.

اين ناچيز گويد، بديهى است كه در وجه تسميه ى فاطمه به اين اسم، اگر لحاظ فاطميت آن مخدّره بشود، بالنسبه به جدا نمودن شيعيان خود را از آتش، پس به معنى فاعل است. و اگر لحاظ فاطميّتش بشود بالنسبه به شرور، پس به معنى مفعول است، و اين دو معنى با همديگر متخالف و متباين است. و در استعمال واحد، اراده ى هر دو را نمودن، مستلزم استعمال لفظ

است، در اكثر از معنى واحد. پس حق همان است كه در سابق مذكور داشتيم، كه فطم معنى است كلى. و اين موارد مذكوره در اخبار و آثار، از مصاديق آن است. پس مراد از فاطمه، ذات فطم است. و ذات فطم، هم بر فطم نفس خود از شر صادق است، و هم بر فطم شيعيان خود را از آتش جهنم، و محذورى هم لازم نمى آيد.

درباره ى اسم فاطمه بر اساس علم حروف، و عنايتى از حضرتش نسبت به مؤلّف

درباره ى اسم فاطمه بر اساس علم حروف، و عنايتى از حضرتش نسبت به مؤلّف


در جنّات الخلود است كه: دو حرف اخير اسم فاطمه، به عدد چهل و پنج است. و نصف سه حرف اول نيز چهل و پنج. و در عدد نصف، اثرى مقرر است، چنان كه در جمع آن.

___________________________________

جنات الخلود، جدول هشتم، تحت عنوان «نامهاى حضرت فاطمه عليهاالسلام»

توضيح اين نكته ضرورى است كه فضائل اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و عليهم آنچنان زياد است، كه براى اثبات مقام آن بزرگواران، نيازى به استمداد از علم حروف و اوفاق و ديگر علوم غريبه نيست. و مصنف بزرگوار- اعلى الله مقامه- از آنجا كه در مقام جمع اقوال و كلمات متشتّته درباره حضرت فاطمه سلام الله عليها بوده، اين مطلب را نقل نموده است. و اين نكته، روشنتر از روز است كه تمام كراماتى كه به زبان و قلم ارباب علوم غريبه ظاهر شده، در برابر يك كلمه از احاديث رسول اكرم و اهل بيت والا مقامش- عليهم الصلوه والسلام- قابل ذكر نيست.

و در خصايص الفاطميه، بعد از اين كه اين را از جنات الخلود نقل نموده، گفته است كه:

و حقير عرض مى كند در عدد سه حرف اول كه فاء و الف و طاء است نيز اثرى ديگر است؛ بلكه بعضى از اهل خلوص و رياضت، بر اين سه قسم

كه چهل و پنج (45) و نود و يك (91)، و صد و سى و پنج (135) است در اذكار و اعمال خودشان در توسل به فاطمه ى طاهره، مراقبت و مواظبت كرده اند. و بر حسب تجربه، نتايج مقصودشان را تحصيل نموده اند. و بعضى به عدد حرف طاء كه نه (9) است و وسط حروف اين اسم شريف واقع شده، قانع گرديده اند از ادعيّه و صلوات منسوبه ى به آن محجوبه ى كبرى. بلكه از مرتاض مخلص شديد المحبه اى شنيده ام كه خدا را به فقر فاطمه و آلش و طهارت و محبت و هدايتش قسم مى داد. و از اين پنج حرف، ملكات و كمالات آن مخدّره را به نظر آورده، الحاح و اصرار مى نمود، و حقير را هم توصيه مى كرد كه در درماندگى ها و سختى ها به اعداد مذكوره، هر آنچه مقدور و ممكن شود مراقب و مواظب باشد. اميدوارم در باب توسل به جناب فاطمه، آنچه اندوخته و در لوح خاطر سپرده ام، و بر آن عمل نموده و فايده ديده ام، مشروحا بنويسم، انشاء الله تعالى.

تمام شد عبارت صاحب كتاب خصايص الفاطميه.

اتمام لطالب طريق التوسل كالمعرّف فى انعام لفاطمه و عنايتها بالمؤلّف:

اتمام لطالب طريق التوسل كالمعرّف فى انعام لفاطمه و عنايتها بالمؤلّف:


بدان كه اين ناچيز، در اين مقام عزيز كه ذكر توسل به صديقه ى كبرى و بيان تشبّث به ذيل عنايت آن مخدّره عظمى شد، خوش دارم كه يكى از موارد توسل خود را به آن مليكه ى انبياء بنگارم، و برادران ايمانى را از اثر آنى ديدنم از اين توسل مستحضر دارم. و آن اين است كه:

در اوقات تشرفم به سده ى سنيّه ى علويّه ى مرتضويّه ى- على مشرفها الف الف سلام و تحيه- در شب هاى تار و اوقات اسحار، چه در هنگام تشرف به حرم مطهر، و چه در بالاى پشت بام هاى منازل مستأجره اى كه در آن بلد منوّر داشتم، استغاثه اى به حلّال مشكلات نموده و از جنابش مسئلت مى نمودم كه در نزد بارى تعالى شفاعت فرموده كه اسباب تشرف به بيت الله و زيارت قبر حضرت حبيب الله و زيارت قبور ائمّه ى بقيع را از جهت اين

روسياه فراهم آورده، بدون اينكه از مخلوقى مثل خود نائب در اين عمل باشم، چه نيابت را بالطبع كاره و به توصيه اى از والد مرحوم طارح بودم، و قلّت ذات اليد هم، مانع از تشرف به نحو استعانت بود؛ تا آن كه از آن مكان شريف هجرت نموده، و دو سه سالى بر حسب تقدير، در بلده ى نهاوند- كه مسقط الرأس داعى است- توقف نموده، و قريب به پنج سال هم، در دارالخلافه ى طهران متوقّف، و مقيم آن سامان بودم. و در خلال اين اوقات، دو مرتبه حج نيابتى از زيد و عمرو، با وجهى كه بحسب المرسوم والمتعارف، زياده از اجرت اين عمل بود، به قريب ضعف ميسر شد. و اين حقير اقدام ننمودم، تا آن كه منتقل به مشهد مقدس رضويه- على مشرّفه الف الف سلام و تحيه- شدم. و قريب چهار سال از مجاورتم در آن زمين جنّت قرين گذشت. و چون از تاريخى كه از نجف اشرف منتقل به بلاد عجم شده ام، همه ساله يك اربعين را صعود به منبر، از براى موعظه ى نفس سركش خود و تذكر برادران ايمانى مى نمودم، تا چند سال قبل از نوشتن اين مقام؛ و چند سال است كه به واسطه ى عارضه ى مزاجى، اين توفيق از داعى سلب گرديده، و آن اربعين عبارت از ماه صيام و دهه ى اول محرّم الحرام هر عام بود.

پس در سال هزار و سيصد و سى و يك، در ماه رمضان، حسب المرسوم به منبر صعود نموده، و در ليالى قدر- به واسطه ى ازدحام جمعيت در مسجد جامع معروف به مسجد گوهر شاد- وظايف ليالى قدر را در صحن جديد- كه از بناهاى خاقان مغفور فتحعلى شاه قاجار است- به جاى مى آورديم. و در شب بيست و سوم- كه در نزد طايفه ى شيعه، ليله ى قدر بودنش، ارجح و اثبت است- بعد از اداى وظايف آن ليله از نماز و غيره، به منبر صعود نموده، و بالمناسبه سوره ى قدر را عنوان كرده.

و چون در اخبار آن عصمت عليهم السلام ليله القدر، تاويل به وجود

مقدّس فاطميه شده است، پس در مقام ذكر مصيبت در خاتمه ى بيانات منبريّه، ذكرى از مصائب آن مخدّره گرديده، و منبر به اسم سامى و نامى گرامى آن مليكه ى انبياء اتمام يافت.

و در مقام دعا، از جمله چيزهايى كه در آن حال بر قلبم القاء شد كه از براى حصول آن دعا نمايم، زيارت عتبات عاليات بود، پس از براى انجاح اين مقصود دعا نموده، و مؤمنين آمين گفتند. و در اين دعا، توسل تامه را به حضرت بى بى قرار داده؛ پس جالسين مجلس از براى تناول سحور متفرق شده، به منازل خود رفتند. و تقريبا مدت ده ماه از آن تاريخ گذشت. و در خلال آن مدت، استجابت بعضى از دعوات آن ليله نمايان شد وليكن از دعاء تشرف به عتبات عاليات اثرى هويدا نشد؛ تا آن كه در روز مبعث سال هزار و سيصد و سى و دو- تقريبا دو ساعت از روز گذشته- سيد جليلى كه از اخيار و از جمله كسبه ى بازار، و شغل او علاقه مندى بود در منزل داعى آمد، و اظهار داشت كه شما را ياد مى آيد كه در سحر شب بيست و سيم از ماه رمضان سال گذشته در منبر- متوسلا بالصدّيقه الطاهره- از براى تشرّف به زيارت عتبات عاليات دعا نموديد؟

داعى عرض كردم: بلى نظرم مى آيد، وليكن تاكنون اثرى از استجابت آن دعا ظاهر نشده است.

آن سيد جليل فرمودند: آن دعا در همان وقت به هدف اجابت مقرون شد. نهايت آن كه: الامور مرهونه باوقاتها. و وقت فعليت آن، اين اوقات است.

پس فرمودند كه: من در روز بيست و دوم آن ماه، كه شبش در ميان جالسين مجلس شما بودم، با تاجر معروف حاج يوسف وهاب اوف اردبيلى، در معامله ى نخ فرنگى كه تقريبا ده دوازده هزار تومان وجه آن مى شد، مقاوله مى نمودم، و معامله ى ما سرنگرفت. پس در آن شب كه شما

آن را دعا نموديد، عهد كردم كه اگر اين معامله ى ما انجام پذير شود، و ششصد تومان ربح نمايد، من در خدمت بوده با شما مشرف به بيت الله الحرام گرديم، و شما در اين حج نايب از جده ام صديّقه طاهره باشيد. و اگر سيصد تومان ربح كرد، فقط شما نائبا عن الصديقه مشرف شويد، چه من در چند سال قبل، عن استطاعه به حج مشرف شده، و حج واجب خود را به جاى آورده ام. و اگر اين مرتبه در خدمت شما موفق به حج گردم، حج مستحبى است. و اكنون آن معامله انجام گرفته و نخ ها را از ايشان ابتياع نمودم و فروختم، و خداوند ششصد تومان ربح مرحمت فرمود. و اين وجه، به اين ترتيب كه ذكر شد، مصرف سفر مكه معظمه است. آيا شما حاضر هستيد از براى نيابت از جده ام، رفتن به حج را؟

داعى عرض كردم: البته حاضرم. و اين نيابتى است كه از صد هزاران اصالت، اشرف است.

مختصرا آن تهيه سفر را آماده كرده، و روز غره ى ماه رمضان المبارك سى و دو

___________________________________

مراد، سال يكهزار و سيصد و سى و دو هجرى قمرى است. از مشهد مقدس به عزم نيابت آن مليكه ى دو سرا در حج بيت الله، با آن سيد جليل، با يك نفر ديگر از سادات انجاب بيرون آمديم. و وجه مصروف را در مشهد مقدس، به تاجرى كه ظاهرا خود حاج يوسف مزبور بود، آن سيد جليل داده، و برات باد كوبه گرفت. و روز هفتم رمضان وارد باد كوبه شديم، و غافل از اين بوديم كه دول كفريه با يكديگر، و دولت انگريز با دولت اسلاميه عثمانيه اعلان محاربه اى داده، و جنگ بين الدول والملل شروع شده، و به اين واسطه تمام وسايل و مراكب سير و حركت- از جهاز و شمند فرو غيرها- از بردن مسافر به حج ممنوع، و ممحض از براى سوق عساكر در حال محاربه اند. و از جمله ى آن دول هم، دولت روسيه است،

و سير مسافر در آن بلاد ممنوع است.

پس از ورود به بادكوبه، آن تاجرى كه وجه برات ما را بايد تاديه نمايد، خبردار شده به ديدن آمد. و لدى الورود، زبان را به نكوهش و توبيخ ما گشود و عباراتى ناهنجار گفت.

داعى گفتم: چه شده است كه شما اين نحوه از عبارات را مى گوييد؟

در جواب گفت: مگر شما در مشهد مقدس نشنيده ايد كه جنگ بين الملل شروع شده، و مسافر بردن ممنوع است؟

داعى عرض كردم: ما به هيچ وجه در مشهد مقدس، و در بين راه تا اينجا كه وارد شده ايم، اين مطلب را از كسى نشنيده ايم، والحال آن را از شما مى شنويم. و اگر در مشهد مقدس يا در بين راه اين مطلب را شنيده بوديم، تا بادكوبه نمى آمديم.

پس آن تاجر گفت: چاره اى جز معاودت به مشهد مقدس نداريد، چه قريب به دو هزار نفر ديگر از ايرانى ها، كه به عزم تشرف به بيت الله در اينجا آمده اند، چند روز است كه روزى سه چهار مرتبه به ما شينخانه رفته، و گاهى به داد و فرياد، و گاهى به الحاح و فروتنى، مسئلت بليط ماشين مى كنند، كه به ادسا و اسلامبول بروند. و احدى به گفته ى آن ها اعتنا نمى كند. و حال شما هم، مثل آن ها است، و چاره اى به غير از معاودت نيست.

و بالجمله، هفت روز در بادكوبه معطل شده، و سه نفر رفيق داعى- كه دو تاى آنها، همان دو سيد جليل بودند، كه با داعى از مشهد مقدس بيرون آمده بودند. و يك نفر ديگر، ميرزا ابوالقاسم نامى بود كه در دو منزلى مشهد با ما ملاقات نموده، و عازم به رفتن مكاره از براى تجارت دنيويه بود. و اظهار داشت كه چند سال است كه عزم تشرف به حج را دارم، وليكن موفق نمى شوم، تا اين كه شما را ديده در قلبم گذشت كه با شما در اين سفر همراه باشم، اما چه كنم كه عازم مكاره ام؟

داعى گفتم: الف وراء مكاره را كه اسقاط كنى، مكه مى شود. و

/ 55