پاسدارى از حريم ولايت اميرالمؤمنين - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


جبرئيل روح القدس (در زمان حيات شما) به ديدار ما مى آمد. (اما شما كه چشم از ما بربستى)، او نيز از ما غايب گشت. و هر خيرى، از ما رخ پوشيد.

كاش قبل از شما پيك اجل بر سر ما فرود آمده بود، كه شما رفتى و ميان ما و شما پرده ها (فاصله ى بسيارى) افتاد.

بر ما مصيبتى فرود آمد، كه هيچ فرد غمديده اى از عرب و عجم، به اين مصيبت دچار نشد.

شهرها، با آن همه گستردگيشان بر من تنگ شد و...

بخدا قسم، تو گل سر سبد عالم وجودى، و راستگوترين مردم هستى.

زود است كه بر تو بگرييم. و تا زنده ايم، چشمانمان در فراقت، اشك از ديده بارد.»

___________________________________

وقد رزئنا به محضا خليقته- صافى الضرائب والا عراق والنسب

اين ابيات، در بحار الانور ج 43 ص 196 و عوالم العلوم ج 11 ص 235، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 136 چاپ قم وارد شده اند.

از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «فاطمه (سلام الله عليها)، پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، خندان ديده نشد، تا اينكه درگذشت.»

___________________________________

بحارالانوار 43 ص 196، و عوالم العلوم ج 11 ص 230، به نقل از مناقب ج 3 ص 119.

از جمله كلمات غمبار آن بانو، در سوگ پدر بزرگوارش، اين سخنان جان سوز است:

___________________________________

اين كلمات جانگداز را مرحوم علامه مجلسى- رضوان الله عليه- در ضمن حديثى طولانى در بحارالانوار ج 43 ص 176 و 175 نقل مى نمايد.

«توانم از دستم رفت. پوستم به من خيانت كرد. دشمنم به سرزنشم پرداخت. و غم و غصه مرا كشت.

پدر جان! بعد از تو، درمانده و تنها و حيران و بى ياور گشتم. صدايم گرفت، كمرم شكست، زندگيم تلخ شد و روزگارم تباه گشت.

پدرم! بعد از تو، مونسى براى تنهائى ام مانعى براى گريه ام و ياورى براى ضعفم نمى يابم. شما رفتيد، و آيات وحى قطع شد، و جبرئيل و ميكائيل در خانه ى ما فرود نمى آيند.

پدرجان! بعد از تو امور واژگون گشت، و درها به رويم بسته شد. پس من بعد از تو دنيا را وانهادم. و تا نفس در سينه دارم، براى تو اشكريزانم. شوقم از (نزديكى) ديدارت به سر نمى آيد، و حزنم بر تو پايان نمى پذيرد.

پدر جان! بعد از رخ پوشاندن خورشيد وجودت نور از دنيا رخت بربست، و روشنايى از آن كناره گرفت. دنيا كه به سرور شما درخشان بود، اكنون روزش به شب تبديل شده است و ظلمت آن، تر و خشك عالم را فرا گرفته است.

پدرجان پيوسته، بر تو- تا روز ملاقات تو (يا روز قيامت)- غمبارم.

پدرم! از روز جدايى، حزنم پايان ندارد. ديگر بيوگان و بينوايان را چه كسى فرياد رس است؟ ديگر امت، تا روز قيامت، چه كس را پناه دارد؟

پدرم! بعد از تو ما را ضعيف و خوار شمردند.

پدرم! مردم، از ما روى گرداندند، و حال آنكه با وجود شما، خوار نبوديم و مورد احترام بوديم.

پس كدامين چشم است كه در فراقت اشك نبارد؟ چه حزنى است، كه در سوگ تو پايان پذيرد؟ و چه مژگانى است، كه بعد از تو به خواب رود؟

تو بهار دين و نور پيامبران بودى. پس چگونه است كه در اين مصيبت عظمى و حادثه ى دهشتناك كوهها به لرزه درنمى آيند، درياها طوفانى

نمى شوند، و زمين را زلزله نمى گيرد؟

پدر جان! فرشتگان بر تو گريستند، و ستارگان در سوگ تو از حركت بازماندند. منبرت، ديگر از قدومت خالى است. و محرابت، ديگر از مناجاتت عارى.

اما قبر، تو در آغوش خود، شاد شد. و بهشت، مشتاق تو و دعاى تو گشت.

ابوالحسن (عليه السلام)- كه امين تو، و پدر فرزندانت حسن و حسين (عليهماالسلام) است؛ برادر، دوست، محبوب، دست پرورده ى تو در كودكى، و برادرت در بزرگى مى باشد- در سوگ تو داغدار گشت.

دوستان و اصحابت- كه در پذيرش اسلام سبقت جستند، مهاجرت كردند و ياريت نمودند- در اين مصيبت سوگوار گشتند. اين غم و حزن شامل ما نيز شد. گريه، ما را كشت. و اندوه، ما را از پاى درآورد.»

___________________________________

مرحوم علامه مجلسى- اعلى الله مقامه الشريف- در ادامه ى اين خبر، قصيده اى از حضرت زهرا- عليهاالسلام- در مرثيه ى پدر بزرگوارش- صلى الله عليه و آله نقل مى نمايد، كه مطلع آن اين است:

قل صبرى و بان عنى عزائى- بعد فقدى لخاتم الانبياء

بحارالانوار، ج 43، ص 177.

شيخ ابوعلى فتال نيشابورى در كتاب «روضه الواعظين»، از على (عليه السلام) روايت مى كند، كه فرمود: «پيامبر (صلى الله عليه و آله) را با پيراهنش غسل دادم. فاطمه (عليهاالسلام) مى گفت: پيراهن را به من نشان بده. چون آن را ديد و بوييد، غش بر او عارض شد. با مشاهده ى اين امر، من آن را پنهان ساختم.»

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 157 حديث 6، احقاق الحق ج 10 ص 436 و ج 19 ص 154.

شيخ صدوق در كتاب فقيه و سيد على خان در كتاب «الدرجات الرفيعه» روايت كرده اند كه پس از رحلت پيامبر، بلال از اذان گفتن خوددارى ورزيد. او گفت: بعد از آن حضرت، براى كسى اذان نمى گويم. روزى فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: دوست دارم صداى اذان مؤذن پدرم را بشنوم. اين سخن به اطلاع بلال رسيد. او (بر فراز مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله) رفت، و شروع به اذان گفتن نمود. با شنيدن فرياد تكبير، حضرت صديقه ى اطهر- صلوات الله عليها- پدر و دوران او را به ياد آورد، و نتوانست از گريه باز ايستد. چون بلال، بانگ شهادت به رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) را بلند كرد، فاطمه (عليهاالسلام) فريادى بركشيد، و به رو افتاد، و غش كرد.

مردم گفتند: بلال! بس است، دختر رسول خدا از دنيا رفت. بلال، اذان را ناتمام گذاشت (و پايين آمد). بعد از آنكه حضرت زهرا (سلام الله عليها) به هوش آمد، از او درخواست نمود كه اذان را تمام نمايد. بلال گفت: اى سرور بانوان، مى ترسم با شنيدن صداى اذانم، بر شما همان حالت رود. پس فاطمه (عليهاالسلام) او را معاف داشت.

___________________________________

بحارالانوار ج 43 ص 157 حديث 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 234 حديث 2 به نقل از: «من لا يحضره الفقيه» ج 1 ص 297 حديث 907.

الدرجات الرفيعه، باب دوم (در ذكر غير بنى هاشم از صحابه)، ص 366- 365.

شيخ ابوعلى فتال نيشابورى در كتاب «روضه الواعظين»، و علامه ى مجلسى در «بحار الانوار»، به نقل از «خصال» شيخ صدوق، روايت مى كنند كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:

«گريه كنندگان پنج نفرند: آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر رسول خدا و على بن حسين (عليهم السلام)

اما آدم (عليه السلام)، آن قدر در فراق بهشت گريست، كه مسير اشك در گونه هايش شكاف ايجاد كرد.

يعقوب، بر يوسف (عليهاالسلام) چنان گريست، كه چشمانش را از دست داد. و به او گفتند: «بخدا قسم، آن قدر يوسف را ياد مى كنى، تا بيمار شوى يا هلاك گردى».

___________________________________

سوره ى يوسف، آيه ى 85.

اما يوسف، در فراق يعقوب، آن قدر گريست، كه اهل زندان در رنج شدند و گفتند: يا روز گريه كن و شب آرام بگير، يا شب گريه نما و روز آرام باش. پس با آنان، به يكى از اين دو مدارا كرد.

فاطمه (سلام الله عليها) نيز چنان گريست، كه اهل مدينه ناراحت شدند و گفتند: ما از بسيارى گريه ات آزار شديم. او به سوى قبرهاى شهدا مى رفت و گريه ى فراوانى مى نمود و باز مى گشت.

اما على بن حسين (امام سجاد عليه السلام) بيست يا چهل سال بر حسين (عليه السلام) گريست. او طعامى در برابرش نمى نهادند، مگر آنكه مى گريست. تا آنجا كه خادم وى گفت: فدايت شوم، اى فرزند رسول خدا، مى ترسم كه هلاك شوى. فرمود: «بدرستى كه من آشفتگى و حزن خود را نزد خدا شكوه مى برم، و درباره ى خدا چيزى مى دانم كه آنان نمى دانند.»

___________________________________

سوره ى يوسف، آيه ى 86.

من هيچ گاه به خاك و خون غلطيدن فرزندان فاطمه (عليهم السلام) را به ياد نمى آورم، مگر آنكه اشك راه گلويم را مى گيرد.»

___________________________________

اين روايت، كه به روايت «بكائين خمسه» مشهور است، در مصادر حديثى متعددى آمده است، از جمله:

1- وسائل الشيعه ج 2 ص 922 حديث 7.

2- بحارالانوار ج 43 ص 155 و ج 46 ص 109 و ج 12 ص 264 به نقل از خصال و امال صدوق.

3- بحار الانوار ج 11 ص 204 به نقل از علل الشرايع، و ج 12 ص 311 به نقل از تفسير عياشى.

مرحوم علامه مجلسى- اعلى الله مقامه- در باب قصص يعقوب و يوسف عليهماالسلام»، در مورد علت گريه ى انبيا و اوصيا- عليهم السلام- در چنين محنتهائى، كلام مفيدى از سيد مرتضى آورده، و توضيحاتى بر آن افزوده است- بحارالانوار ج 12 ص 326- 324.

پاسدارى از حريم ولايت اميرالمؤمنين

پاسدارى از حريم ولايت اميرالمؤمنين


فاطمه (عليهاالسلام)، حق خلافت امام زمانش على بن ابى طالب (عليه السلام) را مطالبه فرمود، و از مقام- غصب شده ى- وصايت حضرتش دفاع نمود. و اين دفاع، بعد از آن بود كه خلافت را به ابوبكر دادند و بدون اينكه مشورتى در اين باره با اميرالمؤمنين بنمايند، آن را از حضرتش باز داشتند، و خود زمام امور را در دست گرفتند.

در همين زمان على (عليه السلام) مشغول مراسم كفن و دفن و نماز بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) بود. آنان، از اين فرصت استفاده نمودند، و خلافت را از صاحب واقعيش دور ساختند. چنين بود كه حضرت صديقه ى طاهره (سلام الله عليها)، با دلائل واضح، حقانيت خلافت همسر گرامى و امام زمان خود را براى همگان آشكار مى ساخت.

بعد از آنكه بر مركب خلافت سوار شدند، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اصحابش، از بيعت با آنان خوددارى ورزيدند. البته ياران اميرالمؤمنين عليه السلام، تعداد كمى را تشكيل مى دادند، كه از جمله ى آنان، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد زبير و طائفه ى بنى هاشم به شمار مى رفتند (و نتوانستند حق خلافت را به صاحب راستين آن بازگردانند).

از طرف ديگر، اميرالمؤمنين عليه السلام به حسب وصاياى رسول خدا

(صلى الله عليه و آله)، مامور به صبر و عدم قيام بود. احمد بن حنبل، از على (عليه السلام) روايت مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به وى فرمود: «بعد از من، در امر حكومت، اختلاف خواهد شد. پس اگر توانستى، بطور مسالمت آميز رفتار نمايى، چنين كن.»

___________________________________

مسند احمد 90:1.

اين روايت، در چندين موضع از كتاب سليم بن قيس آمده است. از جمله مراجعه شود به صفحات: 72، 94، 126، 131، 192- 194 كتاب سليم بن قيس چاپ نجف.

همچنين در چندين موضع از همين كتاب، از حضرت اميرالمؤمنين- صلوات الله عليه- نقل شده كه: اگر در هنگام غصب خلافت، چهل نفر از من پيروى مى كردند، حق خود را باز پس مى گرفتم اما جز چهار تن نيافتم.

مراجعه شود به: كتاب سليم، چاپ نجف، ص 81، 92، و 191.

مرحوم مير سيد جعفر موسوى خوانسارى (متوفى 1157 ه. ق.) در كتاب «مناهج المعارف» ص 351- 327 نيز در اين مورد توضيحات مفيدى داده است.

(بعد از جريان سقيفه)، على (عليه السلام) و جمعى از صحابه و ياران آن حضرت، در خانه ى حضرتش گرد هم مى آمدند، تا آنجا كه عمر ايشان را تهديد كرد. اميرالمؤمنين فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) را شبانه سوار بر مركبى مى كرد و دست حسنين عليهماالسلام را مى گرفت، و به درب خانه ى مسلمين مى رفت، و از ايشان براى حق از دست رفته اش (كه پياده شدن دين خدا منوط به آن بود) كمك مى خواست. اما همگى ايشان، از ياريش روى برتافتند و او را در اين احقاق حق تنها گزاردند.

ابن فتيبه

___________________________________

الامامه والسياسيه ج 1 ص 13. و ابن ابى الحديد

___________________________________

شرح نهج البلاغه 5:2. از جوهرى نقل مى كنند، كه معاويه در نامه ى مشهور خود به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نگاشت:

«... و ديروز را به يادت مى آورم كه بانوى خانه نشين خود را- شب هنگام- سوار بر الاغى مى ساختى. و دستان دو پسر خود حسن و حسين

(عليهماالسلام) را مى گرفتى. و در حالى كه ابوبكر صديق براى خلافت بيعت شده بود، هيچ يك از مسلمانان متقدم و حاضران در جنگ بدر را وانگذاشتى، مگر آنكه به سوى خود فرا خواندى. اما آنان، با وجود آنكه همراه با همسرت (كه پيامبر بارها در فضل و كمال او سخن فرمود) به ميانشان رفتى، و پسران خود را به ايشان نشان دادى، دعوت تو را پاسخ نگفتند، مگر چهار يا پنج نفر.»

او در همين نامه مى گويد: «هر چه را كه فراموش مى كنم، اين را از ياد نمى برم، كه چون ابوسفيان (بعد از جريان سقيفه) تو را تحرك كرد و (براى قيام) تهييج نمود، گفتى: اگر چهل مرد قوى عزم در ميانشان مى يافتم، با آنان درمى افتادم.»

اما وجود فاطمه (عليهاالسلام)، به همراهى دو پسرش حسن و حسين (عليهماالسلام) و تعداد اندكى از بزرگان صحابه، در مطالبه ى حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) موثر واقع نيفتاد. به هر حال، اكثر صحابه از آن حضرت روى برتافتند. و حال آنكه على (عليه السلام)، بزرگ قهرمان عرب محسوب مى شد، كه در برابر خويش و بيگانه، براى گسترش اسلام ايستاده بود. از اين رو، آنان از روى تعصّب جاهلى و علاقه به حفظ سنن خرافى خود، با او دشمنى مى نمودند. گوئى هر كس، شخصى را- از پدران و برادران و عموزادگانش- در جنگهاى زمان پيامبر از دست داده بود، مى خواست انتقام خون او را از اميرالمؤمنين (عليه السلام) بگيرد؛ چرا كه آن حضرت، نزديكترين مردم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود، و همگان اين را مى دانستند.

با اين ترتيب، چگونه مولاى متقيان- صلوات الله عليه- مى توانست مقام منيع زعامت و امامت را- كه خداوند به حضرتش اختصاص داده بود- به سوى خود باز گرداند؟

به اين ترتيب، اكثر مسلمين، با وصاياى پيامبرشان در شأن خاندان آن

حضرت مخالفت كردند، و راه ارتداد و انحراف از دين را در پيش گرفتند.

آرى، آنان احاديث صريحى را كه دالّ بر خلافت و زعامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود مانند حديث غدير، حديث ثقلين، حديث موالات، حديث سفينه، حديث باب حطّه، حديث منزلت، حديث يوم الدّار، و ديگر احاديث مشابه را ناديده گرفتند.

___________________________________

و چنان شد، كه حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- فرمود: والله لو ان هذه الامه قامت على ارجلها على التراب و وضعت الرماد على رووسها و تضرعت الى ودعت الى يوم القيامه على من اضلهم و صدهم عن سبيل الله و دعاهم الى النار و عرضهم لسخط ربهم و اوجب عليهم عذابه بما اجرموا اليهم لكانوا مقصرين فى ذلك.

(كتاب سليم بن قيس، ص 151)

«بخدا قسم اگر اين امت، بر پاهاى خود، روى خاك بايستد؛ و خاكستر بر سرهاى خود نهند، و به درگاه خدا تضرّع كنند؛ و تا روز قيامت، كسانى را كه آنها را گمراه كردند، و از راه خدا باز داشتند، و آنها (امت) را به آتش خواندند، و در معرض خشم پروردگارشان قرار دادند، و عذاب خدا را بر آنان واجب ساختند، بدانچه بر آنها (امت) جرم كردند؛ (با اين همه تضرّع و زارى و توبه و انابه، هنوز هم) در اين (تضرع و توبه) مقصر مى باشند.».

جناب فضل بن شاذان نيشابورى (از اصحاب ائمه عليهم السلام متوفى سال 260 ه. ق.) در كتاب نفيس «الايضاح» نقل مى كند، كه وقتى اعلام شد كه خلافت از على عليه السلام گرفته شد، و مردم با آن غاصب بيعت كردند، سلمان، به زبان فارسى گفت:

«كرديد و نكرديد».- و به روايت ديگر: «كرديد و نكرديد، و ندانيد كه چه كرديد».

(الايضاح فضل بن شاذان، چاپ دانشگاه تهران، ص 458- 457؛ احتجاج طبرسى؛ بحار ج 8 چاپ كمپانى ص 39؛ نفس الرحمن فى فضائل سلمان، محدث نورى، باب 15، ص 148).

گرفتن خلافت و غصب آن از صاحبش، به آنجا رسيد كه خانه ى فاطمه و على (عليهماالسلام) را آتش زدند.

محمد بن جرير طبرى روايت مى كند: «عمر بن خطاب به منزل على (عليه السلام)- كه در آن طلحه و زبير و جمعى از مهاجرين بودند- آمد.

و گفت: بخدا قسم اگر براى بيعت بيرون نياييد، بطور حتم، خانه را بر شما مى سوزانم. زبير شمشير به دست بيرون آمد، اما پايش لغزيد و افتاد، و شمشير از دستش جدا شد. (طرفداران عمر) بر او ريختند و او را گرفتند.»

___________________________________

تاريخ طبرى 197:3 چاپ مصر.

ابن ابى الحديد، از كتاب «سقيفه ى» احمد بن عبدالعزيز جوهرى روايت نموده است: «عمر، با مردانى از انصار و تنى چند از مهاجرين، به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) آمد و گفت: قسم به آنكه جانم در دست اوست، يا مى آييد بيعت مى كنيد، يا خانه را بر شما مى سوزانم.»

___________________________________

شرح نهج البلاغه 19:2؛ السقيفه و فدك،، احمد بن عبدالعزيز جوهرى (متوفى 323 هجرى) تصحيح: محمد هادى امينى، مكتبه النينوى، ص 50.

متقى هندى، از اسلم نقل مى كند: كه «بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه مردم با ابوبكر بيعت نمودند، على (عليه السلام) و زبير نزد فاطمه (عليهاالسلام) مى رفتند، و با وى مشورت مى كردند، و سپس به كار خود باز مى گشتند.

___________________________________

اين مطلب با مقام منيع عفت و عصمت بزرگ بانوى اسلام مغايرت دارد، كما اينكه در كتب شيعه چنين مطالب سخيفى وارد نشده است. براى اطلاع بيشتر، به كتاب ارزنده ى سليم بن قيس (ترجمه شده به نام اسرار آل محمد عليهم السلام) مراجعه كنيد.

نكات قابل بررسى ديگرى نيز، ميان منقولات مولف بزرگوار- رضوان الله عليه- از كتب اهل سنت هست، كه تنها به اهم آنها اشاره مى رود. چون بناى مؤلف، بر اين بوده، كه اغلب مطالب كتاب خود را، از كتب حديث و تاريخ اهل سنت نقل كند- مترجم. چون اين مطلب به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه (عليهاالسلام) رفت و گفت: فردى نزد من محبوبتر از پدرت نيست. و بعد از پدرت نيز،

/ 55