نگاهبانى ذوالفقار - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


كه گفت: «از من بگيريد، قبل از آنكه احاديث با اباطيل درآميزد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمود:

«من درخت (شجره ى طيّبه) هستم، فاطمه شاخه ى آن، على شكوفه ى آن، حسن و حسين (عليهم السلام) ميوه ى آن و شيعيان ما (برگهاى آن هستند). تنه ى درخت، در بهشت عدن است. و شاخه هاى آن، در ديگر قسمتهاى بهشت. بتحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: بدرستى كه كه مهدى (عليه السلام) از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) است.»

___________________________________

مستدرك الصحيحين 16:3.

ابوداود

___________________________________

صحيح ابى داوود 134:2. و ابن ماجه

___________________________________

صحيح ابن ماجه، كتاب الفتن، باب خروج المهدى (عليه السلام). از ام سلمه نقل نموده اند كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى فرمود: «مهدى از خاندان من است و از فرزندان فاطمه (عليهماالسلام).»

همچنين حاكم نيشابورى گويد: حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «او (مهدى عليه السلام) حق است و از پسران فاطمه (عليهاالسلام) مى باشد.» و در روايتى: «از فرزندان فاطمه عليهاالسلام.»

___________________________________

مستدرك 557:4.

اين حديث را ذهبى ياد نموده و گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «مهدى، مردى از فرزندان فاطمه است.»

___________________________________

ميزان الاعتدال 24:2.

ابونعيم و متقّى هندى از على (عليه السلام) نقل نموده اند كه فرمود: «مهدى، مردى از ما، از فرزندان فاطمه است.»

___________________________________

كنز العمال 261:7.

همچنين متقى در بيان روايت نبوى (صلى الله عليه و آله) گويد: آن حضرت فرمود: «بشارت باد ترا اى فاطمه، كه مهدى (عليه السلام) از تو

است.»

___________________________________

كنز العمال 218:6.

اين حديث را ابن عساكر از امام حسين (عليه السلام) روايت نموده است. متقى

___________________________________

كنز العمال 259:7. و سيوطى هم در تفسير «الدر المنثور» در بخش سوره ى محمد (صلى الله عليه و آله) آن را ياد كرده اند. سيوطى گويد: اين روايت را ابوداود، ابن ماجه، طبرانى و حاكم، از ام سلمه روايت كرده اند.

___________________________________

در مورد وعده ى پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله- كه «مهدى»، از فرزندان فاطمه- عليهماالسلام- خواهد بود، مراجعه شود به:

1- بحارالانوار، ج 51، ص 109- 65، باب ما ورد من الاخبار بالقائم عليه السلام، احاديث: 6، 11، 30، 32، 36، 37، 38، 39، ذيل 41، 42.

2- المهدى (عليه السلام)، مرحوم سيد صدرالدين صدر، ص 65- 64.

3- احقاق الحق، ج 13

4- المهدى الموعود مرحوم شيخ نجم الدين عسكرى، ج 1 ص 130- 112.

5- فضائل الخمسه ج 3 ص 408- 403.

6- منتخب الاثر، فصل 2، باب 6، ص 194- 191، كه 192 حديث در اين موضوع آورده است.

نگاهبانى ذوالفقار

نگاهبانى ذوالفقار


اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، شمشير خود موسوم به ذوالفقار را (كه جبرئيل از آسمان براى آن حضرت آورده بود)، به فاطمه (عليهاالسلام) مى سپرد. و چون به همراهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، از غزوات و جنگها باز مى گشت، اولين چيزى كه به خانه مى آورد، ذوالفقار بود.

در غزوه ى احد، حضرتش، مبارزه ى نمايانى با كفار نمود، و در پاس حريم اسلام و دفاع از شخص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله)، شجاعت بسيارى از خود نشان داد. پس از اين جنگ، اميرالمؤمنين (عليه السلام)، شمشير خويش را به فاطمه (عليهاالسلام) داد و فرمود: بخدا قسم امروز خوب به كارم آمد، كما اينكه سهل بن حنيف، به گفته ى پيامبر، راست گفت. سپس اين ابيات را سرود:

«اى فاطمه! اين شمشيرى است، كه بر آن هيچ مذمتى نيست. من نيز بيمى از خود نشان ندادم و راه ملامتى بر خويش باقى نگذاردم.

به جانم قسم، در يارى احمد تلاش بسيار نمودم. و در راه فرمانبرى خدايى كه بر بندگان مهربان است سعى افزون كردم.

شمشير در دستم، به سان شهابى شررافكن بود، كه سر و دست، براى دشمن باقى نمى گذارد

من پاداش خدا را مى خواهم و نه چيز ديگر. و مقام رضوان و بهشت و نعمتهاى او را طالبم.»

اين ابيات حضرت اميرالمؤمنين- صلوات الله عليه- را مسعودى

___________________________________

مروج الذهب 184:2. طبرى

___________________________________

تاريخ الامم والملوك 154:3. و مرزبانى

___________________________________

معجم الشعراء /130. با اختلافاتى اندك به روايت سعيد بن مسيب نقل نموده اند.

___________________________________

برخى از روايات مربوط به «ذوالقفار» را در: بحارالانوار ج 20 ص 54، 70 تا 73، 84 تا 88، 107 105، 112، 129، 144 و ج 37 ص 294 و ج 42 ص 59- 57 و 68- 64 ببينيد.

فاطمه در لحظات آخر عمر پدر بزرگوار

فاطمه در لحظات آخر عمر پدر بزرگوار


حضرت زهرا (عليهاالسلام)، آخرين فردى بود كه با پدر بزرگوارش پيش از رحلت ديدار نمود.

جريان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در بيمارى منجر به وفات حضرتش، همسران خود را طلبيد، و وصايايى به ايشان نمود. سپس فاطمه (عليهاالسلام) را به سوى خود كشيد، و در زير روانداز، با او سخنى فرمود كه وى را گريان ساخت. بعد از آن، كلامى ديگر به او فرمود كه آثار شادى در سيمايش آشكار شد. علت را از حضرت فاطمه- صلوات الله عليها- پرسيدند. فرمود: ابتدا مصائبى را كه بعد از وفات حضرتش بر ما وارد مى آيد، برايم بازگو نمود، و من به گريه افتادم؛ سپس مرا بشارت داد كه به زودى به ايشان مى پيوندم. پس فاطمه (عليهاالسلام) دانست كه وفات پدر نزديك است.

از نشانه هايى كه صديقه ى اطهر (سلام الله عليها) به واسطه ى آن نزديكى رحلت پدر را دانست، آن بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بلال حبشى را فرا خواند، و وى را فرمود كه به خانه ى دخترش رود و عصاى ايشان (به نام) «ممشوق» را كه نزد او سپرده بود، بياورد. اين عصا، از جمله ى آثار بازمانده از پيامبران پيشين- على نبينا و آله و عليهم السلام- بود كه پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله به صديقه ى اطهر سلام الله عليها سپرده بود.

بلال به درب خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) آمد و تقاضاى عصا نمود. فاطمه، عصا را به او داد و فرياد بركشيد: آه پدرم، اى حبيب خدا! اى محبوب دلها! چه كسى بعد از تو، حامى فقرا و بى نوايان و غريبان است؟

بلال آمد و عصا را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داد. آن حضرت- در حالى كه عمامه بر سر بسته و بر كمان خود تكيه داده بود- بر فراز منبر رفت و مردم را وداع نمود. همچنين مردم را سوگند داد كه اگر از طرف حضرتش تجاوزى نسبت به كسى (بطور غير عمد) شده باشد، بيايد و قصاص كند. مردى به نام سواده بن قيس برخاست و گفت: چون تو از طائف مى آمدى من به استقبالت آمدم و تو بر شتر خود «عضباء» سوار بودى و عصاى خود «ممشوق» را به دست داشتى، پس عصا را بلند نمودى تا شتر را برانى، اما بر شكم من اصابت نمود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: بيا قصاص كن تا راضى شوى. پيرمرد گفت پيراهن را بالا بزن. حضرت چنان نمود. پيرمرد گفت: آيا به من اجازه مى دهى كه دهانم بر شكم تو بگذارم؟ فرمود آرى. گفت به اين موضع قصاص از شكم رسول خدا، از آتش روز قيامت، به خدا پناه مى برم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى سواده، عفو مى كنى يا قصاص؟ گفت: بلكه عفو مى كنم. پيامبر فرمود: خدايا از سواده درگذر، چنانكه او از پيامبرت محمد (صلى الله عليه و آله) درگذشت.

ترمذى از عايشه روايت مى كند كه گفت: «چون پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) بيمار گشت، فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد، و خود را بر او انداخت، و وى را بوسيد. بعد از آن سر بلند نمود و گريست. سپس بر پدر خم شد. و بعد از مدتى سر برداشت، در حالى كه خندان بود. من به خود گفتم: من، بطور حتم بر آن بودم كه او عاقلترين زنان ماست... چون پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات نمود، به او گفتم: آيا به ياد مى آورى زمانى كه

خود را بر پيامبر انداختى و گريستى، سپس سر برداشتى و خنده نمودى؟ علت اين كار چه بود؟ گفت: پدرم به من خبر داد كه بزودى رحلت مى نمايد، و من، از اين رو گريستم. سپس مرا آگاه ساخت كه من، زودتر از ميان تمام خانواده به او مى پيوندم، و از اين لحاظ خنديدم.»

___________________________________

صحيح ترمذى 320:2.

ابوعيسى گويد: اين حديثى حسن و نادر در اين باب مى باشد، و از غير عايشه هم نقل شده است.

نورالدين على بن ابى بكر، مشهور به «ابن حجر هيثمى» به سند خود از على هلالى آورده است كه: «در بيمارى اى كه منجر به فوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) شد، وارد بر ايشان شدم. در آن هنگام، فاطمه بالاى سر پدر بزرگوارش بود. او آنچنان مى گريست كه صدايش به گريه بلند گشته بود. پيامبر چشم به سوى او افكند و فرمود: عزيزم چرا مى گريى؟ گفت: مى ترسم بعد از تو تباهم سازند. فرمود: محبوبم! مگر نمى دانى كه خداى عزّوجلّ، نگاهى به زمين افكند و پدرت را به پيامبرى برگزيد. سپس نگاهى ديگر افكند، و شوهرت را به جانشينى اش برگزيد.- تا آنجا كه فرمود- اى فاطمه، غمگين مباش و گريه مكن، زيرا خداى عزّوجلّ، نسبت به تو دلسوزتر و مهربان تر است، و اين به خاطر علاقه ى قلبى من به تو مى باشد. خداوند، تو را به ازدواج مردى درآورده كه در نسب و قرابت، شريفترين فرد خاندان تو است و مقامى بس والا دارد. در مردم دارى، مهربانترين؛ و در اجراى برابرى عادلترين؛ و در احكام و داوريها، بيناترين مرد دودمان تو مى باشد. و بتحقيق كه از پروردگارم- عزوجل- خواستم كه تو اولين كسى باشى از اهل بيتم كه به من مى پيوندى. على (عليه السلام) گويد: فاطمه (سلام الله عليها)، بعد از آن حضرت، بيش از هفتاد و پنج روز باقى نماند. و در پايان اين مدت، خداى عزوجل وى را به پدر بزرگوارش

ملحق ساخت.»

___________________________________

مجمع الزوائد 165:9.

اين روايت را طبرانى در «معجم كبير» و «معجم اوسط» نقل كرده است.

بخارى به سند خود از عايشه روايت آورده است كه گفت: «فاطمه (عليهاالسلام) نزد پيامبر آمد، در حالى كه شبيه آن حضرت راه مى رفت. پيامبر فرمود: آفرين دخترم! سپس او را در سمت راست يا چپ خود نشانيد، و با او سخنى به آهستگى فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) گريست. گفتم: چرا مى گريى؟ بعد از آن كلامى ديگر مخفيانه به او فرمود كه فاطمه خندان گشت و فرمود: هيچ روزى را نديدم كه مانند امروز، شادى به غم نزديك باشد. پرسيدم پيامبر اكرم چه فرمود؟ پاسخ داد راز پيامبر خدا را فاش نمى سازم. بعد از رحلت ايشان، از او سخنان پدرش را پرسيدم. گفت: پدرم فرمود: جبرئيل، هر سال يك مرتبه قرآن را بر من فرود مى آورد، اما امسال دو مرتبه فرود آورد و اين نيست مگر نشانه ى فوت من و تو اولين فرد خانواده ام هستى كه به من مى پيوندى. پس من گريستم. بعد از آن فرمود: آيا راضى نيستى كه بزرگ بانوى زنان اهل بهشت- يا زنان مؤمن- باشى؟ پس خنديدم.»

___________________________________

صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، باب علامات النبوه فى الاسلام.

احمد بن حنبل

___________________________________

مسند احمد 282:6. نسائى

___________________________________

خصايص نسائى /34. ابن سعد

___________________________________

طبقات ابن سعد 40:2. و ابن اثير

___________________________________

اسدالغابه 522:5. نيز خبر گذشته را ياد كرده اند. در روايت احمد آمده است: «آيا تو راضى نيستى كه سرور زنان اين امت يا زنان مؤمنين باشى؟»

همچنين بخارى از عايشه روايت مى كند كه گفت: همگى ما همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله) نزد حضرتش حضور داشتيم. فاطمه (عليهاالسلام) آمد، در حالى كه- بخدا قسم- راه رفتنش شبيه راه رفتن رسول خدا بود. پيامبر فرمود: خوش آمدى دخترم! سپس او را در سمت راست يا چپ خود نشاند، و شروع به سخن گفتن محرمانه با او نمود. فاطمه (عليهاالسلام) گريه ى شديدى كرد. پيامبر چون غم او را ديد، مجددا با او سخن به راز فرمود، و او خندان گشت. در بين زنان آن حضرت من بودم كه به فاطمه زهرا عليهاالسلام گفتم: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تو را از ميان ما به گفتن سرّى اختصاص داد، و آن وقت مى گريى؟! بگو بدانيم پيامبر به تو چه گفت؟

پاسخ داد: من راز رسول خدا را فاش نمى سازم.

چون آن حضرت وفات نمود، به فاطمه (عليهاالسلام) گفتم: تو را سوگند به حقى كه بر من دارى، بگو پيامبر به تو چه فرمود؟ گفت: اكنون مى گويم؛ وى در نوبت اول مرا خبر داد كه: جبرئيل، هر سال يك مرتبه بر من فرود مى آمد، اما امسال دو مرتبه فرود آمد. و اين نشانگر نزديكى فوت من است. پس خدا را ملاقات نما و شكيبا باش، كه من نيكو سلف تو هستم. من گريه اى نمودم كه تو آن را ديدى. چون پدرم بى تابى مرا مشاهده نمود، در نوبت دوم بطور آهسته به من فرمود: اى فاطمه، آيا راضى نيستى كه سرور زنان مؤمنين- يا سرور زنان اين امت- باشى؟»

___________________________________

صحيح بخارى، جلد سوم، كتاب الاستيذان.

ابن سعد در جلد دوم كتاب طبقات، به اسناد خود از ام سلمه باز گويد: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در دقائق آخر عمر خود، فاطمه (عليهاالسلام) را طلبيد و با او سخن به راز گفت. وى گريست. بعد از آن كلام محرمانه ى ديگرى به او فرمود كه باعث خنده اش شد. من چيزى از آن با

تو نپرسيدم، تا پدر بزرگوارش رحلت نمود. پس، از او علت گريه و خنده اش را پرسيدم. فرمود: پدرم مرا خبر داد كه او در مى گذرد، سپس آگاهم ساخت كه سرور زنان اهل بهشتم.

حديثى كه از عايشه گذشت، ابن حجر هيثمى و ابن عبدالبر، از عايشه

___________________________________

الاصابه 357:4، الاستيعاب 363:4. با اختلافى اندك، نقل كرده اند.

___________________________________

در اين موضوع، مراجعه شود به:

1- احقاق الحق ج 10 ص 452- 439 و ج 19 ص 173- 172.

2- فضائل الخمسه ج 3 ص 192- 191.

3- الذريه الطاهره، دولابى، ص 147- 139.

/ 55