حدود فدك - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


با اين ترتيب، اگر ادعا با يك شاهد و سوگند، محقق مى شود، پس چرا حق مورد ادعاى فاطمه ى (سلام الله عليها) را به او ندادند؟ و چرا همراه با شاهدان، از او سوگند نخواستند؟! و حال آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، در دعوى دو اعرابى- كه هر يك مدعى بودند كه شتر يكى از آنان متعلق به ديگرى است، و خزيمه ى بن ثابت به نفع يكى از آنان شهادت داد- پيامبر شهادت او را نافذ دانست، و آن را به منزله ى دو شهادت قرار داد.

شگفت اينكه سهم عايشه از بيت المال، در زمان عثمان بن عفان قطع شد. عايشه به او گفت: سهمى را كه پدرم و عمر بن خطاب براى من قرار داده اند، همان را براى من قرار داده. عثمان پاسخ داد: من براى اين كار، در قرآن و حديث دليلى نمى يابم. پدرت و عمر بن خطاب نيز، از جانب خود به تو بخشيدند و من چنين مى كنم. گفت: ميراثم از رسول خدا به من بده گفت: آيا چنين نبود كه تو و مالك بن اوس نفرى نزد من آمديد، و شهادت داديد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ارثى از خود باقى نگذاشته، تا آنجا كه فاطمه (عليهاالسلام) را از ميراثش باز داشتيد و حق او را باطل ساختيد؟ با اين ترتيب، چگونه امروز ميراث خود از پيامبر را مى طلبى؟ عايشه از اين مطلب در گذشت، و او را ترك گفت.

___________________________________

كتاب سليم بن قيس، چاپ نجف.

در روايتى ديگر آمده است كه فضال بن حسن كوفى، در ضمن مناظره اى با ابوحنيفه به وى گفت:

«چگونه عايشه و حفصه، از رسول خدا- صلى الله عليه و آله- ارث مى برند، در حالى كه فاطمه- دختر رسول خدا- از ميراث منع مى شود؟» ابوحنيفه گفت: او را از من دور كنيد كه رافضى خبيث است! (بحار الانوار ج 44 ص 155؛ عوالم العلوم ج 16 ص 292؛ سفينه البحار ج 2 ص 370).

آيا اين از مروت و انصاف نبود، كه دعوى فاطمه (سلام الله عليها) را بپذيرند و حق او را به وى بدهند؛ و با دوست داشتن او و ارج نهادن پاره ى تن

پيامبرشان، اجر رسالت حضرتش را ادا سازند؟ آن گونه كه مجبور نمى شد در مسجد، در جمع مهاجرين و انصار، احقاق نمايد؛ و از آنان با دل شكسته و خاطر ناشاد بازگردد؟

صديقه ى اطهر (سلام الله عليها) سخن ابوبكر (حديث مجعول ارث نگذاشتن پيامبر) را نپذيرفت، و صريحا افتراى او را آشكار ساخت. فرمود: «بتحقيق كه افترا و تهمت برمى بندى».و اگر اين روايت، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) صحيح بود، بر خاندان آن حضرت، مخفى نمى ماند. چگونه مى توانست اين سخن بر على (عليه السلام) مخفى ماند، و حال آنكه وى، بيش از هر كس، ملازم آن جناب بود؟

___________________________________

مرحوم حاج ملاعلى واعظ خيابانى در كتاب علماء معاصرين ص 365 به نقل از «الخصائص الفاطميه» مرحوم حاج ملا باقر واعظ تهرانى، در توضيح لقب «صديقه» براى حضرت زهرا- عليهاالسلام- مى نويسد:

«از مشاهير و نحارير علماء سنت نقل شده كه عايشه مكرر گفت: «ما رايت امرئه اصدق منها الا اباها». و اين خبر را صحيح و معتبر مى دانند. معذالك كله، در مطالبه ى حق ثابت خود از پدر عايشه و اعوان او، آزرده و افسرده شد. و هر قدر لسان شكايت گشاد، و از مهاجر و انصار نصرت خواست، كسى در مقام احقاق حق وى برنيامد. و قول آن صادقه ى مصدقه را تصديق ننمودند. و عاقبت، با كمال اندوه و حسرت، چند روزى زيست كرده، از دنيا گذشت...

امور تضحك السفهاء منها- و يبكى من عواقبها اللبيت»


از جمله احتجاج فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها)، در وجوب تعلق خمس غنائم خيبر به او، در روايتى است كه متقى هندى از احمد و ابن جرير، و بيهقى از ابوطفيل نقل مى كند. گويند: «فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر آمد، و گفت: تو وارث رسول خدا هستى يا خانواده اش وارث آن حضرتند؟ گفت: بلكه خانواده اش. گفت: پس خمس (من) چه شد؟ گفت: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه: چون خدا، به پيامبرى چيزى بچشاند، و سپس جان او را بگيرد، آنچه متعلق به پيامبر بوده، در اختيار ولى امر بعد از اوست. و چون من زمام امر را در دست گرفتم، چنين ديدم كه آن

را بر مسلمين برگردانم.»

___________________________________

كنزالعمال 130:3.

همچنين متقى، از ابن سعد، از ام هانى نقل مى كند كه: «فاطمه (عليهاالسلام) به ابوبكر فرمود: بعد از مردنت، وارثت كيست؟ گفت: فرزندم. فرمود: پس چگونه مى شود كه تو وارث وى باشى، و ما (كه خاندان اوييم) از ارث او بهره اى نداشته باشيم؟! گفت: اى دختر رسول خدا، پدر براى تو طلا، نقره، گوسفند، شتر، خانه، ملك، غلام و مالى باقى نگذاشت. فرمود: پس سهم خدا كه آن را براى ما قرار ده و اكنون در دست توست، چه؟ گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: جز اين نيست كه آن نعمتى بود كه خدا آن را به من بخشيد. و پس از درگذشتم، متعلق به مسلمين است.»

___________________________________

كنزالعمال 81:4.

ابن ابى الحديد شبيه اين دو حديث را از كتاب سقيفه ى جوهرى، و نيز رواياتى ديگر در اين باره ذكر نموده است.

___________________________________

السقيفه و فدك، جوهرى، ص 105 و 106؛ شرح نهج البلاغه 81:4- 86. و

___________________________________

از احتجاجات حضرت زهرا- صلوات الله عليها- با خليفه ى اول، مناظره اى است كه سليم بن قيس، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند.

كتاب سليم بن قيس ص 137- 135، و ترجمه ى آن: اسرار آل محمد- عليهم السلام- ص 102- 100.

اين احتجاج، در تفسير قمى ج 2 ص 155، و احتجاج طبرسى ج 1 ص 119 نيز آمده است. ترجمه ى اين مناظره را به نقل از كتاب ارزشمند «زمينه ى تفسير قرآن» تاليف: قدرت الله حسينى شاه مرادى، چاپ 1361 شمسى، ص 232- 234 در اينجا مى آوريم:

«امام صادق عليه السلام فرمود: زمانيكه براى ابوبكر بيعت شد، و كارها بنفعش تثبيت گرديد و بر جميع مهاجرين و انصار، غلبه يافت، (مامورى) به فدك فرستاد، و وكيل فاطمه- دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله)- را از آن بيرون كرد. فاطمه عليهاالسلام بسوى ابوبكر آمد و گفت:

اى ابوبكر! مرا از ميراثى كه رسول الله داشتم، مانع شدى، و نماينده ام را از فدك بيرون كردى، در صورتيكه رسوالخدا صلى الله عليه و آله، آنرا بامر خدا براى من قرار داده بود.

ابوبكر بفاطمه گفت: شاهدانى بر اين مطلب بياور!

ام ايمن را آورد.

ام ايمن گفت: شهادت نميدهم- اى ابوبكر!- تا اينكه با فرمايش رسولخدا صلى الله عليه و آله عليه تو، احتجاج كنم.

آنگاه (ام ايمن) گفت: ترا بخدا! آيا نمى دانى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: (براستى كه ام ايمن از اهل بهشت است؟)

گفت: آرى!

(ام ايمن) گفت: بنابر اين شهادت ميدهم كه خدا، بر رسول الله صلى الله عليه و آله وحى كرد: (فات ذاالقربى حقه) پس فدك را بامر خدا، براى فاطمه قرار داد.

و على عليه السلام آمد و مثل آن شهادت داد.

پس (ابوبكر) براى فاطمه نامه اى بفدك نوشت و آنرا به او رد كرد. در اين هنگام عمر داخل شد و گفت: اين نامه چيست؟

ابوبكر گفت كه: فاطمه در (باره ى) فدك ادعا كرد، و ام ايمن و على، برايش شهادت دادند. و برايش بفدك نامه نوشتم.

در اين هنگام؛ عمر، نامه را از فاطمه گرفت و پاره كرد و گفت: اين (فى ء) مسلمانها است. و گفت: اوس ابن الحدثان، و عايشه، و حفصه، بر رسولخدا صلى الله عليه و آله شهادت ميدهند كه فرمود: (ما گروه پيامبران، ارث نمى گذاريم؛ آنچه باقى گذاشتيم صدقه است) البته على، همسر او است، از او طرفدارى ميكند و ام ايمن، زن شايسته اى است. اگر همراه او، ديگرى (شاهد) بود، البته ما، در او نظر ميداديم.

در اين هنگام فاطمه عليهاالسلام گريان و محزون از پيش آن دو نفر خارج شد.

بعد از اين جريان، على عليه السلام بسوى ابوبكر آمد- در حالى كه او در مسجد بود و اطرافش مهاجر و انصار بودند- فرمود: اى ابوبكر! چرا ميراثى كه فاطمه از رسول الله داشت، از او مانع شدى؟ در صورتيكه فاطمه آنرا در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله مالك شده است.

ابوبكر گفت: اين (فى ء) مسلمانها است؛ اگر شاهدانى اقامه كرد كه رسولخدا صلى الله عليه و آله برايش قرار داده (كه درست!) والا براى او حقى در آن نيست!

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: درباره ى ما، بخلاف حكم خدا- كه در مسلمانها است- حكم مى كنى!

گفت: نه

فرمود پس اگر چيزى در دست مسلمانها بود كه مالك آن بودند، من در آن ادعائى داشته باشم از چه كسى درخواست بيّنه مى كنى؟

گفت: از تو درخواست بيّنه مى كنم، بنابر آنچه كه بر مسلمانها ادعا دارى.

فرمود: بنابراين در دست من، چيزى است و مسلمانها در آن ادعا دارند، پس بر چيزى كه در دست من است، بيّنه درخواست مى كنى؛ و حال آنكه فاطمه، آنرا در حيات رسولخدا صلى الله عليه و آله مالك شده است، و مسلمانها، بر آنچه كه بر من ادعا كردند، بيّنه درخواست نكردند، آنطور كه تو- بر آنچه كه من بر آنها ادعا كردم- درخواست كردى!؟

در اين هنگام ابوبكر ساكت شد.

آنگاه عمر گفت: اى على، ما را رها كن اينقدر حرف نزن. ما بر دلائلت توانائى نداريم. اگر شهود عادل آورى (كه خوب) والا آن، فى مسلمانها است. در آن، نه حقى براى تو هست، و نه براى فاطمه!

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر! كتاب خدا را ميخوانى؟

گفت: آرى.

فرمود! پس بمن بگو، اينكه خدايتعالى ميفرمايد: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) درباره ى چه كسى نازل شده؟ آيا درباره ى ما يا غير ما؟

گفت: بلكه درباره ى شما.

فرمود: پس اگر دو شاهد، گواهى دادند بر اينكه فاطمه گناهكار است (و از او عمل زشتى سر زده!) تو چه كار خواهى كرد؟!

گفت: بر او، حد جارى ميكنم، آنچنانكه بر ساير مسلمين، جارى مى كنم!...

فرمود: در اين صورت نز خدا، از كافرين هستى!

گفت: چرا؟

فرمود: براى اينكه؛ شهادت خدا را درباره ى او- كه او را بطهارت توصيف نموده- رد كردى، و شهادت مردم را بر او قبول كردى! چنانكه حكم خدا و رسول او را (درباره ى فدك) رد كردى، چنانكه رسولخدا صلى الله عليه و آله فدك را براى او قرار داد و تو در حياتش او را گرفتى، آنگاه شهادت يكنفر پشت كوهى را- كه بر پاشنه ى پايش ادرار مى كند- بر ضدّ او پذيرفتى! و فدك را از او گرفتى و گمان كردى كه آن فى مسلمين است! و حال آنكه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: (بينه بر كسى است كه ادعا كند، و قسم بر كسى است كه عليه او ادعا شده).

امام صادق عليه السلام فرمود: در اين هنگام مردم با حالت خشم و غضب، بين خودشان پچ پچ ميكردند؛ و بعضى در حالت گريه بودند، و ميگفتند: بخدا على راست ميگويد.

و على عليه السلام بمنزل خود برگشت...».

در دوران خلافت ابوبكر و عثمان، اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله) بهره اى از خمس غنائم نداشتند، اما عمر، در حكومت خود، به ايشان حق واجبشان را مى داد. احمد بن حنبل روايت مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) براى بنى هاشم قرار مى دهد- نمى گذاشت. اما ابوبكر، سهم منسوبين پيامبر را قطع كرد. عمر آن را برقرار ساخت. و عثمان، مجددا سهمشان را قطع نمود.

___________________________________

مسند احمد 83:4.

همچنين احمد بن حنبل نقل مى كند كه نجده ى حرورى، از ابن عباس درباره ى سهم نزديكان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پرسيد. گفت: «آن (خمس) نزد ما، تعلق به نزديكان رسول خدا دارد، كه آن حضرت بين ايشان تقسيم كرد. عمر، مقدارى بيش از حق ما به ما مى داد، اما ما آن را بر او برگردانديم...»

___________________________________

مسند احمد 320:1.

فاطمه (عليهاالسلام) در حيات پدر گرامش در فدك تصرف مى نمود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نامه ى خود به عثمان بن حنيف به اين مطلب اشاره دارد: «آرى، ما، در ميان آنچه آسمان بر آن سايه مى افكند، تنها يك زمين فدك را داشتيم، كه ديگران بر آن طمع ورزيدند.»

___________________________________

نهج البلاغه، ترجمه مرحوم فيض الاسلام، نامه ى 45، ص 967.

چگونه دعوى فاطمه (عليهاالسلام) در مورد فدك رد مى شود، و

ادعاهاى ديگران مورد قبول واقع مى گردد؟ چنانچه پسر جابر بن عبدالله، مدعى بخششى از رسول خدا شد، بدون اينكه شاهدى داشته باشد. ابوبكر آن را- به هنگامى كه از علاء بن حضرمى مالى نزد او رسيد- به او تسليم نمود.

___________________________________

صحيح بخارى 180:3.

و يا جابر كه چون به او گفت: پيامبر به او وعده داده، كه سه مشت از اموال بحرين را به او بدهد، ابوبكر آن را به او داد؛ و حال آنكه وعده، مستلزم وفاى به آن نيست، و بخشش براى فرزند، با حق تصرف، موجب مالكيت او مى شود. دست كم اين بود كه اين مراتب درباره ى فاطمه (عليهاالسلام) نيز اجرا مى شد.

حدود فدك

حدود فدك


ياقوت حموى گويد: «فدك قريه اى در حجاز است كه فاصله ى آن تا مدينه، دو يا سه روز راه مى باشد.»

___________________________________

معجم البلدان 338:4.

همچنين ياقوت، از «فتوح البلدان» بلاذرى نقل مى كند: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، بعد از بازگشت از خيبر، محيصه بن مسعود را به سوى زمين فدك فرستاد، تا مردم آنجا و رئيسشان را- كه يوشع بن نون يهودى بود- به اسلام فرا بخواند. پس آنان را ترسان و وحشت زده يافت و اين به لحاظ پيروزيهاى سپاه توحيد، در جنگ خيبر بود. پس با او چنين مصالحه كردند، كه نيمى از زمين آنجا متعلق به مسلمين باشد. او از آنان نپذيرفت، و رسول خدا نيز آن را امضا نمود. اين زمين در ملك پيامبر (صلى الله عليه و آله) قرار گرفت، زيرا كه براى تصرف آن از نيروهاى رزمى استفاده نشد.

بعد از رحلت رسول خدا، فاطمه (عليهاالسلام) به ابوبكر فرمود: پيامبر خدا فدك را به من بخشيد، آن را به من بده. على بن ابى طالب (عليه السلام) بر اين امر شهادت داد. او شاهدى ديگر طلبيد، پس ام ايمن خادمه ى حضرت پيغمبر گواهى داد.

از ام هانى روايت شده كه فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر آمد و فرمود: وارثت كيست؟ گفت: فرزندان و همسرم. گفت: پس چگونه است كه تو بجاى ما، وارث رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شده اى؟! ما سهيم در غنائم خيبر باشيم، و تو، فدك را براى ما صدقه (بازمانده از پدرمان) محسوب دارى؟! گفت: اى دختر رسول خدا، از پدرت شنيدم، كه مى گفت، جز اين نيست كه آن نعمتى بود كه خداى تعالى آن را دوران حياتم روزى من ساخت. و چون درگذشتم، متعلق به مسلمين است.»

___________________________________

معجم البلدان 344:6.

سپس ياقوت، مدعى اجتهاد عمر بن خطاب درباره ى ردّ فدك به ورثه ى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى شود. (او گويد:) على بن ابى طالب (عليه السلام) و عباس بن عبدالمطلب، درباره ى فدك با يكديگر منازعه داشتند.

___________________________________

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايند: مرا با فدك و غير فدك چه كار؟! با اين ترتيب دروغ بودن اين سخنان آشكار مى شود. (مترجم) آنان مخامصه نزد عمر مى بردند، و او، از داورى در ميان آنها خوددارى مى نمود. در زمان حكومت معاويه، وى فدك را به مروان بن حكم بخشيد. مروان، آن را به پسرانش عبدالعزيز، و عبدالملك بخشيد. به هنگام خلافت عمربن عبدالعزيز، به فرماندارش در مدينه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند. پس فدك در اختيار ايشان قرار گرفت، تا اينكه يزيد بن عبدالملك فرمانروا شد، و آن را از ايشان اخذ نمود ابوالعباس سفاح ، آن را به حسن فرزند امام حسن مجتبى (عليه السلام) باز گردانيد، و

او سرپرست آنجا بود، و عوائد آن را در ميان فرزندان اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) تقسيم مى كرد.

چون منصور به خلافت رسيد و بنى الحسن عليه او قيام كردند، فدك را از ايشان گرفت. و با زعامت مهدى بن منصور، به ايشان باز گردانده شد. موسى الهادى، آن را از ايشان مسترد داشت، تا اينكه مامون به حكومت رسيد. وى نماينده ى آل على (عليه السلام) را طلبيد، و امر نمود كه سند فدك را براى آنان بنويسند و به وى تحويل دهند. سند نوشته شد، به عرض مأمون رسيد. دعبل، شاعر شيعى، در آن هنگام اشعارى سرود، كه از جمله گويد: زمان چهره به خنده گشود، چرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم باز گرداند.

___________________________________

اصبح وجه الزمان قد ضحكا- برد مامون هاشم فدكا.

اين واقعه، در سال 210 رخ داد. در آن هنگام، مامون به قثم بن جعفر- كه فرماندارش در مدينه بود- نوشت:

«رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فدك را به دخترش فاطمه (عليهاالسلام)بخشيد، و آن را به وى عطا نمود. اين بخشش، امرى آشكار و معروف نزد خاندان حضرتش بود. سپس پيوسته فاطمه (عليهاالسلام) آن را مطالبه مى نمود، زيرا كه وى، شايشته ترين فردى بود كه رسول خدا به وى چيزى بخشيد. اكنون ما چنين ديده ايم كه آن را به وارثان او بازگرانيم، و آن را به محمد بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) و محمد بن عبدالله بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) وا مى گذاريم، تا متصدى آن شوند، و نماينده ى خاندان خود بر آن گردند.»

زمانى كه متوكل به خلافت رسيد، آن را مجددا از بنى فاطمه پس گرفت.

بلاذرى گويد: در سال 210، مامون، امر به ردّ فدك به فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) نمود. وى، در اين مورد، به كارگزار خود در مدينه- قثم بن جعفر- نوشت:

«اما بعد، اميرالمؤمنين به لحاظ منزلتى كه براى دين خدا و جانشينى پيامبر و رعايت حال خاندان حضرتش قائل است، سزاوارترين فردى است كه سنت آن حضرت را پياده سازد، او امرش را جارى گرداند، و كسى را كه آن بزرگوار به وى چيزى عطا نموده يا تصدق داده، عطا و صدقه اش را به وى تسليم نمايد. و بتحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فدك را به فاطمه دختر خويش داد، و آن را بر او تصدّق نمود. و اين امرى آشكار و معروف بود، كه در آن، اختلاف نيست. در اينجا، اميرالمؤمنين

___________________________________

مراد از «اميرالمؤمنين» در اينجا و صدر نامه، مأمون عباسى است! چنين نظر دارد كه آن را به ورثه ى فاطمه (سلام الله عليها) باز گرداند، و آن را به ايشان تسليم سازد. و اين به لحاظ تقرب به خدا، به لحاظ بر پا داشتن حق و عدل اوست؛ و باعث نزديكى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، به جهت جارى گرداندن امر و بخشش وى مى باشد.»

سپس فرمان داد كه اين را در ديوانهاى حكومتى بنويسند، و فرماندانش را از اين امر با خبر سازند.

___________________________________

فتوح البلدان 146:4.

واقدى و ديگران روايت كرده اند، كه چون پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله)خيبر را فتح نمود، چند قريه از يهوديان را به خود اختصاص داد. جبرئيل، از جانب خداى، اين آيه را آورد: «وآت ذا القربى حقه»: حق خويشاوندت را ادا كن.

___________________________________

سوره ى اسراء، آيه 26. حضرت به جبرئيل فرمود: خويشاوندم كيست و حق او چيست؟ گفت: مراد از خويشاوند، فاطمه است. فدك و عوائد آن را به او بده پس آن بزرگ بانو، در طول حيات پدر، از زمينهاى زراعى آن

بهره مى برد.

چون ابوبكر به حكومت رسيد، او را از آن بازداشت. فاطمه (عليهاالسلام)مطالبه ى آن نمود و گفت: آن متعلق به من است و پدرم آن را به من داد. ابوبكر گفت: چيزى را كه پدرت به تو داده، از تو نمى گيرم. پس خواست كه براى او، نوشته اى در اين باره بنويسد. عمر، او را بازداشت، و گفت: او زن است، از او بر ادعايش دليل بخواه. فاطمه (عليهاالسلام)، ام ايمن، اسماء بنت عميس و على (عليه السلام) را شاهد آورد. ابوبكر سند فدك را براى صديقه ى اطهر نوشت. اين مطلب به اطلاع عمر رسيد، پس آمد و آن را گرفت، و نوشته را پاك ساخت. زهرا (عليهاالسلام) سوگند ياد كرد كه ديگر با او سخن نگويد. و از آن دو، سخت خشمگين گشت.

چون دوران حكومت مامون رسيد، او هزار تن از فقها را جمع كرد، و آنان با يكديگر مناظره نمودند. نتيجه ى بحثشان اين شد كه فدك به علويان كه وارث آن بزرگ بانو محسوب مى شدند- باز گردانده شود.

___________________________________

درباره ى فدك مراجعه شود به:

1- بحارالانوار، ج 8 چاپ كمپانى، ص 91 به بعد؛ و بحارالانوار، ج 21 چاپ

جديد، ص 41- 1.

2- شبهاى پيشاور، ص 688- 644.

3- الغدير ج 7 ص 197- 191، و ج 8 ص 238- 236.

4- السبعه من السلف فى صحاح السته، ص 37- 35 و 109-108 و 213.

5- دلائل الصدق ج 3 ص 77- 40 و 608- 589.

6- احقاق الحق ج 19 ص 119.

7- فضائل الخمسه ج 3 ص 168.

8- كتاب «فدك» تاليف مرحوم سيد محمد حسن الموسوى القزوينى الحائرى. (1380- 1296 ه. ق.)، تحقيق: باقر المقدسى، با مقدمه: عبدالفتاح عبدالمقصود، طبع مكتبه النجاح، قاهره، 1396 ه. ق.، 231 صفحه رقعى.

9- ترجمه ى فارسى اين كتاب: فدك، مترجم: سيد احمد علم الهدى، انتشارات

كتابخانه ى چهل ستون مسجد جامع تهران، 1398 ه. ق.، 292 صفحه وزيرى.

10- كتاب «فدك فى التاريخ»، از مرحوم سيد محمد باقر صدر، كه مكررا به چاپ رسيده است.

11- ترجمه ى فارسى اين كتاب: فدك در تاريخ، مترجم: محمود عابدى، بنياد بعثت، 1360، 200 رقعى.

12- ترجمه ى فارسى ديگر اين كتاب: نقش سياسى و تاريخ فدك، مترجم: على اكبر حسنى، انتشارات فدك، مشهد، 1360، 344 صفحه وزيرى.

13- تشييد المطاعن، تاليف علامه سيد محمد قلى هندى، جلد دوم، چاپ پاكستان 1399 هجرى.

14- مالكيت خصوصى زمين، على احمد ميانجى، چاپ جامعه مدرسين قم، 1361 شمسى، ص 139- 112.

15- حضرت زهرا (سلام الله عليها) و ماجراى غم انگيز فدك، ناصر مكارم شيرازى، چاپ هيئت محبان الفاطمه، مشهد، 1365 شمسى.

همچنين مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى در مجموعه ى ارزشمند «الذريعه»، كتب زير، از قدماى شيعه را در مورد «فدك» نام مى برد:

1- فدك، ابى اسحاق ابراهيم الثقفى صاحب «الغارات»، متوفى 283 ه. ق.

2- فدك جعفر بن بكير بن جعفر الخياط.

3- فدك، شيخ طاهر غلام ابى الجيس، از متكلمين شيعه و از اساتيد شيخ مفيد.

4- فدك، عبدالرحمن بن كثير هاشمى.

5- فدك، ابوطالب عبيدالله بن ابى زيد الانبارى متوفى 356.

6- فدك، ابوالجيش مظفر بن محمد بن احمد بلخى خراسانى متوفى 367، شاگرد ابوسهيل نوبختى و استاد شيخ مفيد.

7- فدك، ابوالحسين يحيى بن زكريا الترما شيزى.

8- فدك، والخمس، سيد ابومحمد اطروش، متوفى 302 يا 304، جد مادرى سيد مرتضى.

9- فدك، سيد على بن سيد دلدار على هندى، متوفى 1259.

(الذريعه الى تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهران، ج 16، ص 130- 129).

10- درراللئالى فى حجه دعوى البتول الزهراء لفدك والعوالى، تاليف حسين بن محمد ديلمى، متوفى 1249، (تراثنا، سال 1، شماره 4، صفحه ى 86).

11- كتاب «اضواء الدرر الغوالى لايضاح غصب فدك والعوالى» تاليف يكى از عالمان سلف، كه علامه مجلسى در ضمن مصادر بحارالانوار (جلد اول، ص 21 و 41)و شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه ج 2 ص 216 نام برده اند. مرحوم مجلسى در كتاب بحارالانوار جلد 1 ص 41 سطر 4 درباره كتاب مى نويسد:

«كتاب الاضواء محتو على فوائد كثيره لكن لم نرجع اليه كثيرا» به نوشته ى نشريه ى نسخه هاى خطى (از انتشارات كتابخانه ى مركزى دانشگاه تهران، ج 12- 11 ص 934) نسخه اى خطى از كتاب «اضواء الدر الغوالى» در كتابخانه دانشگاه اصفهان تحت شماره ى 257:2 موجود است.

آقاى سيد حسين عارف نقوى در كتاب «تذكره ى علماى اماميه پاكستان» (چاپ مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان، 1363 شمسى) كتب زير را از علماى شيعه پاكستان در مورد فدك نام برده اند:

1- توثيق فدك- مولانا سيد منظور حسين بخارى- تذكره، ص 395.

2- جاگير فدك- مولانا غلامحسين پاكستانى- تذكره، ص 204.

3- فدك- مولانا شيخ محمد حسن صلاح الدين نجفى- تذكره، ص 313.

4- فدك- مولانا نذير على انصارى- تذكره، ص 414.

5- مسئله فدك- مولانا سيد محمد جعفر زيدى- تذكره، ص 302.

خطبه ى صديقه ى كبرى

خطبه ى صديقه ى كبرى


در اين فصل، از خطبه اى كه فاطمه (عليهاالسلام) با دلائلى محكم، در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در جمع مهاجرين و انصار ايراد نمود، ياد خواهد شد.

خطبه را حافظ ابوالفضل احمد بن ابى طاهر، متوفى سال 204، به اسناد خود از فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از جده اش فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) روايت مى كند.

___________________________________

بلاغات نساء /23.

ابن ابى الحديد نيز، به نقل از كتاب «السقيفه و فدك» تاليف ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى، از فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از حضرت زهرا (عليهاالسلام)، خطبه را روايت نموده است.

___________________________________

شرح نهج البلاغه 87:4.

همچنين شيخ احمد بن على طبرسى، از عوسجه ى جعفى، از حضرت زهرا (عليهاالسلام)خطبه را روايت مى نمايد.

___________________________________

الاحتجاج 33:1؛ ط نجف 1386 ق.

/ 55