رؤياى سيد مرتضى و عنايت فاطميّه - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


او به اسناد خود از ابن مخرمه روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: فاطمه بضعه منى فمن اغضبها فقد اغضبنى.

___________________________________

صحيح بخارى، كتاب المناقب، باب المناقب قرابه رسول الله و منقبه فاطمه بنت النبى و قال النبى: فاطمه سيدة نساء اهل الجنه، چاپ دار مطابع الشعب قاهره، ج 5 ص 26. و نيز در: باب مناقب فاطمه عليهاالسلام ج 5 ص 36.

پس از آن، در باب ديگر بعد از اين باب، اين حديث را نقل نموده كه: و انها اتت تطلب ميراثها من ابى بكر، فاجابها ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: نحن معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقه. فغضبت فاطمه عليهاالسلام، فهجرت ابابكر حتى توفّيت.

و بعد از نقل اين دو حديث را از صحيح بخارى سيد فرموده است كه: و بالله العجب من هذين الحديثين. و كيف يصح التوفيق بينهما؟

رؤياى سيد مرتضى و عنايت فاطميّه

رؤياى سيد مرتضى و عنايت فاطميّه


از بعضى از اوثق مشايخ خود در نجف اشرف شنيده، و هم در قصص العلماء فاضل تنكابنى ديده ام كه:

در وقتى از اوقات، سيد مرتضى علم الهدى- نورالله مرقده الشريف- در نجف اشرف مشرف بودند. درويشى از مدّاحان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، مدح خوانان، رو به بارگاه حضرت امير عليه السلام نهاد. و چون به در رواق آن حضرت رسيد، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين قنديل هاى طلا و نقره كه در حرم مبارك حضرتت آويخته، شما را حاجتى

به آنها نيست، پس يكى از آنها را به من عطا فرما، كه بقيه ى عمر را از پرتو عطيّه ى وجود شريف شما به رفاهيّت بگذرانم.

چون آن درويش اين عرض را نمود، فى الفور قنديلى از آن قناديل جدا شده، و در پيش روى آن درويش بر روى زمين افتاد. درويش خواست كه آن را بردارد. خدّام حرم محترم مانع شده، و قنديل را برداشته، و در جاى خودش آويختند. پس روز دوم و سوم نيز همان عرض را نمود، و همان كيفيت واقع شد.

و در دفعه سوم، خدّام آن آستان ملايك پاسبان، واقعه را به عرض سيد مرتضى رسانيدند، و از جناب ايشان سئوال نمودند كه آيا اين قنديل را به آن درويش بدهيم، يا نه؟ آن بزرگوار فرمود كه قنديل را به درويش ندهيد، بلكه آن را در مكانى كه بوده، آويزان نمائيد.

پس قنديل را در جاى خود آويخته، و درويش را از آن محروم نمودند. چون شب بر ايشان داخل شد، سيد مرتضى- اعلى الله مقامه الشريف- در عالم واقعه ديد كه در خدمت حضرت صدّيقه كبرى جده اش فاطمه ى زهراء سلام الله عليها شرف حضور دارد. و آن مخدّره به ايشان مى فرمايد كه هر فرقه اى را ديوانه اى است، و اين درويش، ديوانه ى محمد و آل محمد است (عليهم السلام). قنديلى را كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او بخشيده است، از او آن را نگيريد، و به درويش واگذاريد، و خود شما هم از درويش طلب رضايت كنيد، تا ما از شما راضى شويم. و از آن پس، آن مخدّره در همان شب به خواب درويش آمده، و فرمود كه سيد مرتضى اكنون با قنديل طلا به نزد تو مى آيد، و آن قنديل را به تو مى دهد. هر چه مى خواهى به غير از قنديل، از جناب ايشان طلب نما، و پس از دادن از ايشان راضى شو.

مجملا سيد- قدس الله سره الشريف- از خواب بيدار شده و امر به

احضار آن درويش فرمود، و حكم نمود كه آن قنديل را به درويش بدهند. پس از آن، از درويش طلب رضامندى كرد. درويش گفت: آن كه به خواب تو درآمده، به خواب من نيز درآمده و جناب شما تا فلان تنخواه را به من مرحمت نفرمايى، من نخواهم از شما راضى شد. پس سيد همان مبلغ تنخواه را كه درويش گفته بود، به او داده، و درويش بعد از گرفتن آن قنديل و تنخواه، از جناب سيد اظهار تشكر و رضامندى نمود.

و در قصص العلماء، بعد از ذكر اين حكايت گفته است كه اين حكايت را در السنه اشتهارى است. و مؤلف كتاب، آن را از يكى از علمايى كه به او وثوق و اطمينان داشته است، والله العالم.

___________________________________

قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، ص 408- 407 شرح حال سيد مرتضى، كرامت سوم.

رؤياى سورائى و عنايت فاطميه

رؤياى سورائى و عنايت فاطميه


در روضات الجنّات، در ترجمه ى ابوعبدالله حسين بن احمد الحجّاج- كه از شعراء شيعه و از مادحين حضرات ائمّه عليهم السلام است- نقل فرموده خوابى را كه دليل بر جلالت قدر و عظيمى منزلت او است در نزد اهل بيت عصمت و طهارت، چه آن كه از كتاب «درّالنّضيد»

___________________________________

الدر النضيد فى تعازى الامام الشهيد- تاليف سيد بهاء الدين على بن غياث الدين عبدالكريم بن عبدالحميد الحسينى النيلى النجفى. از علماى قرن هشتم هجرى- الذريعه ج 8 ص 82- 81. سيد جليل سيد على بن عبدالحميد النيلى النجفى چنين روايت كرده كه:

در زمان ابن الحجاج مزبور، دو نفر از صلحاء كه نام يكى از آنها، محمد

بن قارون سيبى و نام ديگر على بن زر زور السورائى بود، بر شعرهاى او عيب مى گرفتند و طعن مى زدند.

پس چنين اتفاق افتاد كه على بن زر زور در خواب ديد كه داخل در روضه ى منوره ى حسينيّه شده است، و حضرت صديقه ى كبرى فاطمه ى زهرا صلوات الله عليها در آن جا تشريف دارند. در حالتى كه پشت مبارك را گذاشته، بر ركن درى كه واقع است در طرف دست چپ كسى كه داخل حرم محترم مى شود، و باقى ائمه تا حضرت صادق عليهم السلام، در زاويه اى كه ميان دو ضريح حضرت امام حسين و حضرت على اكبر عليهماالسلام است، در مقابل آن مخدّره نشسته اند.

اين ناچيز گويد كه از اين عبارت، چنين مفهوم مى شود كه در سوابق ايام، از براى هر يك از آن دو بزرگوار، ضريحى عليحده و منفصل از يكديگر بوده است.

و بالجمله مى بينند كه ائمه تا حضرت صادق عليهم السلام در آن جا نشسته، و مشغول صحبت با همديگرند. و كلماتى مى فرمايند كه فهميده نمى شود، و محمد بن قارون هم در پيش روى ايشان به پاى ايستاده.

سورائى كه بيننده ى اين خواب است، مى گويد: من در نزديكى آن بزرگواران بودم. پس ديدم ابن الحجاج را كه داخل در روضه ى مقدسه شد. پس من به محمد بن قارون گفتم كه: آيا نگاه نمى نمايى اين مرد را، كه چگونه در روضه ى مقدسه راه مى رود؟ و اشاره اى به ابن الحجاج نمودم. محمد بن قارون گفت من او را دوست ندارم، تا آنكه به جانب او نظر كنم. چون صديقه ى طاهره اين كلام را از محمد بن قارون شنيد، مثل كسى كه بر ديگرى غضب كند، خطاب به محمد بن قارون نموده و فرمود: آيا تو اين مرد را- كه مراد از ابن الحجاج بود- دوست نمى دارى؟ پس فرمود: دوست بداريد او را، زيرا كه هر كس كه او را دوست ندارد، از شيعيان ما

نيست.

پس صدايى از ميان جمعيت امامانى كه در زاويه ى مقابل آن مخدّره نشسته بودند، بلند شد كه: هر كس كه ابن الحجاج را دوست ندارد، پس آن مؤمن نيست.

___________________________________

روضات الجنات، مرحوم ميرزا محمد باقر خوانسارى، چاپ 1391 اسماعيليان، ج 3 ص 160.

رؤياى صادقه در مورد ثواب زيارت حضرت سيدالشهداء

رؤياى صادقه در مورد ثواب زيارت حضرت سيدالشهداء


استادنا المحدث النّورى- نورالله مرقده الشريف- در منامات مستدركات جلد اول از كتاب مستطاب دارالسلام، از انوار المضيئه سيد جليل على بن عبدالحميد النجفى قدس سره- كه استاد مرحوم ابن فهد حلى، و از معاصرين شهيد اول رضوان الله عليه است- نقل فرموده كه گفته است:

در روز عيد فطر سال هفتصد هفتاد و دو هجرى، حكايت نمود از براى من سيد جعفر بن على، از عموى پدرش سيد حسن بن ابى الفضائل، كه گفت:

سفرى با اصحاب و اقارب خود، به حج بيت الله الحرام رفته بوديم. و با ما بود ابن تويره- كه فقيهى معروف بود، و متولى عقد احرام و تعليم مناسك حج ما بود، و آنها را به ما تعليم مى نمود- اتفاق افتاد كه در طواف، ملاقات نموديم با مردى از اهل يمن، كه او را اسعد بن اسد مى گفتند. پس بعد از فراغ از طواف گفت: من مردى از شيعيان هستم. چون

شما عراقيين را ديدم، خوشحال شدم، و اين را از سعادت خود دانستم. و اميدوارم كه خداوند، حج مرا به واسطه ى شريك شدن با شما در اتيان اعمال حج، تمام و بى عيب كند. پس مرا شريك با خود نمائيد، به اعمال حج و غنيمت بشماريد ثوابى را كه در اين خواهش من از شما هست؛ چه آن كه تعليم جاهل است كه بر آن ثواب هاى عظيمه وعده داده شده است.

پس ما او را در تمامت اعمال حج، با خود برده، و آنها را بجا آورديم. چون فارغ شديم، ما را قسم داد كه با او به منزلش برويم. ما اجابت او را نموديم، و به منزلش رفتيم، و در آن جا غلامان و كنيزان زيادى ديديم. معلوم شد كه آن مردى صاحب ثروت است. پس قدرى نشسته، طعام حاضر كردند. بعد از صرف طعام، برخواستيم كه به منزل خود برويم. از ابن تويره فقيه مسئلت نموده، كه قدرى در نزد او بماند. فقيه قبول نموده، و ما به منزل خود آمديم. و در تهيه ى حركت و بيرون رفتن از مكه شديم. در اين اثنا، فقيه نيز به ما ملحق شده، و از مكه كوچك كرده، شب را در ابطح توقف كرديم. چون نصفى از شب گذشت، ديديم كه فقيه از خواب بيدار شده، و گريه مى كند، و قلق و اضطراب بسيارى دارد، و متصل آه مى كشد، و «انا لله و انا اليه راجعون» مى گويد

از او سؤال نموديم: تو را چه شده است؟ پس ما را قسم داد به خدا و به حرمت كعبه ى معظّمه، كه ما در آن وقت با او همراهى نموده، و او را به منزل اسعد بن اسد ببريم. ما گفتيم: در اين شب، اين مطلب ممكن نيست، چه دزدهاى زياد در اطراف مكه است كه خودت مى دانى. و ما از جان خود مى ترسيم، كه آنها به طمع مال، ما را بكشند و خون ما هدر شود.

پس گفت: اگر من حق تعليم مناسك حج بر شما دارم، و شما هم خيال داريد كه جزاى حقّ تعليم مرا اداء كنيد، الان وقت آن است و جدم پيغمبر صلى الله عليه و آله را در انجام اين مطلوب در نزد شما شفيع مى كنم.

چون فقيه مبالغه را از حدّ گذرانيد، ما با لباس مخفّفى كه مطمح لصوص نبود، با او بيرون آمده، وارد مكه معظمه شده، و به درب منزل اسعد بن اسد رفتيم، و دقّ الباب نموديم.

اسعد گفت: شما كيستيد؟

گفتيم: ما همان علويّين عراقيين هستيم، كه در روز گذشته در منزل شما بوديم.

اسعد گفت: مرحبا بكم، ولكن اى آقايان من در اين وقت مى ترسم كه در خانه ى خود را بگشايم. شما در اين جا توقف نماييد، تا صبح شود، آنگاه در را به روى شما باز مى كنم. پس ما به او گفتيم كه به تو حاجت ضرورى داريم، و الحاح بسيارى كرديم تا آن كه در را گشود، و ما داخل منزل او شديم.

پس فقيه با او خلوت كرد، و مكالماتى نمودند. و فقيه شروع نمود به تضرع و الحاح در نزد او، و از او سئوال مى كرد، به حرمت خدا و رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام. و اسعد مى گفت كه ابدا، اين كار را نمى نمايم. و در ميان ايشان، بحث به طول انجاميد.

پس ما از هر دو آنها خواهش نموديم كه علت و سبب اين مكالمات و طول بحث را به ما بيان كنيد.

پس اسعد بن اسد گفت: بدانيد اى آقايان من، كه ديروز چون شما از منزل من رفتيد، و من با اين فقيه خلوت نمودم، به او گفتم كه شما ساكن عراق هستيد، و حضتر امام حسين عليه السلام را بسيار زيارت نموده ايد. و من مرد مؤمن و معتقد به زيارت آن امام عليه السلام مى باشم. ولكن دورى راه، مرا از زيارت حرم شريف آن بزرگوار محروم داشته، ولكن من حج هاى بسيار به جا آورده ام. چنين مايلم كه تو ثواب يك زيارت از زيارت سيدالشهداء عليه السلام را به من بفروشى، به ثواب يك حج از حج هايى كه من

به جاى آورده ام.

فقيه قبول نكرد، تا آن كه ثواب نُه حج از حجهاى خود را با چهار مثقال طلا به او دادم، و او ثواب يك زيارت از زيارات خود را از حضرت امام حسين عليه السلام را به من به اين مبلغ فروخت، و از هم با اين معامله راضى شديم، و اكنون آمده و از من اقاله ى اين مبايعه را التماس مى كند. و من از او سبب اين اقاله را سؤال مى كنم، و او سبب آن را به من نمى گويد.

پس ما از فقيه خواهش كرديم كه سبب آن را بيان كند.

فقيه گفت: مرا از اين معاف داريد.

ما الحاح زياد كرديم، و گفت: شايد كه چون سبب اقاله را بگويى، اسعد اين بيع خود را اقاله كند.

گفت: سببش اين است كه چون خوابيدم، در خواب ديدم كه قيامت برپا شده و مردم را- بعضى به بهشت و برخى را به جانب جهنم- مى برند. و من از جمله ى كسانى بودم كه به سوى بهشتم مى بردند. و در اثناء راه كه مى رفتيم، تشنه شدم، و نزديكى حوضى بسيار بزرگ و مملوّ از آب رسيديم. و در كنار آن حوض آب، ديدم جام هاى بسيارى را كه از زيادتى به كثرت ستاره هاى آسمان مى ماندند. پس نزديك آن حوض رفتم. ديدم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار آن نشسته. من عرض كردم: مرا آب بده، چه آن كه من از شيعيان و بندگان و محبان و مواليان حضرتت مى باشم. حضرت فرمود: برو به نزد فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

چون نگاه به طرف ديگر كردم، ديدم آن مخدّره در يك طرف آن حوض نشسته. پس رفتم خدمت آن مخدّره، و سلام نموده، و التماس كردم. آن مخدّره عليهماالسلام، صورت مبارك خود را از من بگردانيد. پس من از جانب ديگر رفتم، و سلام نموده، همان مسؤل را مكرر نمودم. با آن مخدّره،

صورت مبارك خود را از من برگردانيد. عرض كردم: اى سيده ى من، من از مواليان و شيعيان اولاد طاهرين تو هستم. چرا از من اعراض مى فرمايى؟

فرمود: آيا تو كسى نيستى كه ثواب زيارت فرزندم حسين عليه السلام را ارزان فروختى؟ خدا بركت ندهد تو را، در آنچه كه در مقابل و عوض ثواب زيارت او گرفتى.

پس هراسان از خواب بيدار شدم. وبه من، آن حالت روى داد كه شما در ابطح ديديد. و من از اين مرد يمانى سؤال مى نمايم، به حق خداى عظيم و رسول كريم ائمه طاهرين، كه اين معامله را كه مذكور شد، اقاله نمايد، و او قبول نمى كند.

پس اسعد بن اسد، چون اين خواب را از فقيه شنيد، گفت: يا الله، العجب. من پيش از شنيدن اين خواب، راضى نشدم به اقاله. الحال كه اين خواب را شنيدم، ابدا نخواهم اقاله نمود، اگر چه به وزن كوههاى مكه طلاى احمر به من بدهى.

پس ما و فقيه مزبور، مايوسانه از نزد اسعد بن اسد بيرون آمديم. و چون به عراق برگشتيم، از مراجعت ما، دو سال نگذشته بود كه تمام ثروت فقيه از دستش رفت، و فقير شد. و بالاخره از جمله ى سائلين به كف گرديد. و خودش مى گفت كه اين از اثر نفرين حضرت صديقه ى طاهره سلام الله عليها است، كه در خواب به من فرمود: لابارك الله لك فيما أخذت

___________________________________

دارالسلام محدث نورى، ج 2، ص 333- 331 به نقل از كتاب انوار المضيئه.

اللهم لاتجعلنا موردا لسخطها، يا ارحم الراحمين.

قد تمت الجزو الثانى من الكتاب المستطاب المسمى بانوار المواهب فى نكت اخبار المناقب، على يد المولفه العبد المذنب الاحقر ابن محمد حسين النهاوندى على اكبر، آمنهما الله من فزع يوم المحشر، و حشر هما الله

مع سادتهما الاربعه عشر، فى العيد السعيد الغدير الذى ليس له فى الاعياد نظير، من عام خمس و ثلاثين ماه بعد الالف (1335) من هجره من له العزه والشرف. وقد وقع تاليفه فى المشهد المقدس الرضويه و دار هجره العلويه و ختامه فى تجاه القبه السنيه والبقعه المنوره البهيّه على ثاويها الف الف سلام و تحيه. (قد تم تحرير هذه النسخه الشريفه فى پانزدهم شهر شوال المكرم 1358)

استدراك

استدراك


استدراك لهذا الجزء كالخاتمه، فى اخبار وردت فى فضيله فاطمه عليهاالسلام.

الخبر الاول: مرويست كه وقتى چنان افتاد كه حضرت فاطمه سلام الله عليها، خاتمى از رسول خداى خواست تا در انگشت خود كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: تو را چيزى تعليم مى كنم كه نيكوتر از خاتم است. گاهى كه نماز شام را بگذاشتى، از خداوند جل جلاله خاتمى بخواه، همانا كامروا خواهى شد.

فاطمه مى فرمايد: شبانگاه خداى را در طلب خاتم بخواندم. در اين وقت هاتفى ندا در داد كه: اى فاطمه (عليهاالسلام)، آنچه از ما طلب كردى، در زير مصلاّى تو است. لاجرم آن مخدّره، مصلّى را بلند كرده، و در زير آن خاتمى از ياقوت يافت، كه قيمت آن بيرون بود از حساب و شمار. پس آن خاتم را در انگشت مبارك جاى داد، و بدان شاد خاطر گشت. چون در آن شب بخفت، در خواب چنان ديد كه در بهشت است، و سه قصر ديدار كرد كه مانند آنان در بهشت نبود. فرمود: اين قصور كه را است؟ گفتند: فاطمه سلام الله عليها دختر محمد صلى الله عليه و آله را.

مى فرمايد: گويا در قصرى در رفتم و مشى مى كردم. ناگاه تختى متمايل

/ 55