جريان فدك - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


تو را بيشتر از همه دوست داريم، اما بخدا قسم، اين مانع از آن نخواهد بود كه افرادى را كه نزدت جمع مى شوند، فرمان بدهم خانه را بسوزانند. چون عمر بيرون رفت و آنان آمدند، فاطمه (عليهاالسلام) گفت: آيا مى دانيد كه عمر نزد من آمد، و بخدا قسم خورد كه اگر شما باز گرديد، خانه را بر شما مى سوزاند. شما را بخدا سوگند مى دهم، كه از اينجا برويد؛ زيرا او قسم خورده. برويد. خدا يارتان.»

___________________________________

كنز العمال 140:3.

ابن قتيبه، در كيفيت بيعت على (عليه السلام) گويد: «ابوبكر دريافت كه گروهى از ياران على (عليه السلام)، از بيعت با او سر باز زده اند، صدا زد، اما آنان، از بيرون آمدن خوددارى نمودند. او هيزم طلبيد و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، اگر از خانه خارج نشويد، آن را با هر كه در آن است، آتش مى زنم. گفتند: اى اباحفص

___________________________________

ابوحفص، كنيه ى عمر بن خطاب است- مترجم.، فاطمه (عليهاالسلام) در آن است. گفت: هر چند كه او باشد!!!»

___________________________________

الامامه والسياسيه، ج 1، ص 19.

ابن عبد ربه گويد: «على (عليه السلام) و عباس در خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) نشستند. ابوبكر به عمر گفت: (نزد آنان برو و آنان را براى بيعت بياور.) اگر امتناع نمودند، آنان را از دم تيغ بگذران. عمر، هيزم و آتش آورد، تا خانه را بر آن دو بسوزاند. فاطمه (عليهاالسلام) او را ديد و گفت: اى فرزند خطاب، آمده اى خانه ى ما را بسوزانى؟ گفت: آرى.»

___________________________________

العقد الفريد 63:3. ط مصر 1331 ق.

ابن ابى الحديد، در جلد ششم شرح نهج البلاغه گويد: «عمر، با مردانى از انصار و اندكى از مهاجرين، به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) آمد و گفت «قسم به آنكه جانم در دست اوست، اگر براى بيعت بيرون نيايد، خانه را بر شما مى سوزانم. زبير با شمشير برهنه بيرون آمد. زياد بن لبيد

انصار و مردى ديگر او را گرفتند، شمشير از دستش به زمين افتاد. عمر، آن را گرفت و شكست. سپس گريبان آنان (مردان درون خانه) را گرفتند، و كشان كشان (به مسجد) آوردند، و به بيعت با ابوبكر وا داشتند.»

___________________________________

شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48.

ابن خيزران در كتاب «غرر»، از زيد بن اسلم روايت مى كند. كه گفت: «من از كسانى بودم كه با عمر، هيزم به درب خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) حمل مى نموديم. و اين، بعد از آن بود كه على (عليه السلام) و اصحابش، از بيعت، امتناع مى ورزيدند. در خانه، على، حسن، حسين (عليهم السلام) و جمعى از اصحاب پيامبر بودند. فاطمه (عليهاالسلام) گفت: خانه را بر دو پسرم مى سوزانى؟! گفت: بخدا قسم آرى، مگر آنكه خارج شوند و بيعت كنند.»

واقدى گويد: «عمر همراه با جمعى- از جمله اسيد بن حصين و سلمه بن اسلم- نزد على (عليه السلام) آمد و گفت: يا از خانه خارج شويد، يا آن را بر شما بسوزانم.»

امام حسن مجتبى (عليه السلام) نيز در احتجاج خود با مغيره بن شعبه، در حضور معاويه فرمود: «تو فاطمه (عليهاالسلام) دختر رسول خدا را مضروب ساختى، تا آنجا كه خون از او جارى شد. و جنين در شكم او را سقط ساختى. تو خواستى با اين عمل، نسبت به رسول خدا بى حرمتى نمايى، و امرش را نافرمانى كنى و حريمش را بدرى؛ و حال آنكه رسول خدا فرموده بود: فاطمه (سلام الله عليها) سرور زنان اهل بهشت است.»

___________________________________

بحارلانوار ج 44 ص 83 بنقل از احتجاج طبرسى. (در ضمن حديث مفصل مناظره ى حضرت مجتبى عليه السلام با معاويه، عمرو بن عثمان، عمروعاص، وليد بن عقبه، عتبه بن ابى سفيان، مغيره بن شعبه، و مروان حكم لعنه الله عليهم اجمعين).

مراجعه شود: بحارالانوار ج 44 ص 88- 70

مغيره يكى از كسانى بود كه همراه با عمر به درب خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) آمد. حضرت صديقه صلوات الله عليها، در آن روز چنان مضروب شد، كه جنين خود را- كه رسول خدا او را «محسن» نام نهاده بود- سقط كرد.

مسعودى به اسناد خود گويد: «عروه بن زبير، برادر خود (عبدالله بن زبير) را معذور مى داشت. او مى گفت: (قريش نيز) بنى هاشم را در شعب (ابوطالب) محاصره (اقتصادى) نمودند. و براى ارعاب آنان، هيزم براى سوزاندن آوردند. عمر هم با اين كار، قصد ترساندن آنان را داشت، تا از تصميم خود برگردند و با ابوبكر بيعت كنند...»

___________________________________

مروج الذهب 17:2 ط مصر، مطبعه بهيه، 1346 ه. ق

شگفتا، كه چگونه كسى تواند به قصد ايجاد ترس و وحشت، به سوزاندن خانه ى فاطمه (عليهاالسلام)- آن پاره ى تن رسول خدا- اقدام نمايد!

مگر اينان نشنيده بودند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرموده بود: «فاطمه راستگو است، و از اهل بهشت مى باشد»؟ و فرمود «خدا در رضاى فاطمه راضى است و در خشم او خشمناك.» و فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر كه او را بيازارد مرا آزارده، و هر كه مرا بيازارد، بتحقيق خدا را آزرده است.»

ابراهيم حافظ مصرى، قصيده اى در مدح عمر دارد كه در آن، به سوزاندن خانه ى وحى توسط او افتخار مى نمايد! وى در قصيده مى گويد:

«عمر، سخنى به على (عليه السلام) گفت كه شنونده و ايراد كنده ى آن مورد تقديرند.

او گفت: اگر بيعت نكنى، خانه ات را به آتش مى كشم، و نشانى از آن برايت باقى نمى گذارم؛ هر چند كه دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله) در آن باشد.

چه كسى مانند ابوحفص (عمر) است، كه توان گفتن چنين كلماتى را داشته باشد؟ كه او پيشواى شجاع عدنان! و حامى آن است!»

___________________________________

قاضى بهلول بهجت افندى، عالم و مورخ اخير اهل سنت، رساله اى دارد درباره ى نام كسانى از علماى عامه كه قضيه ى سوزانيدن درب خانه ى حضرت صديقه طاهره را متعرض شده اند. (به نقل: مقدمه ى حضرت آيه الله مرعشى نجفى- مدظلّه العالى- بر كتاب: تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله- چاپ بنياد بعثت، ص 19). و

___________________________________

درباره ى اين واقعه ى جانسوز، به مدارك زير مراجعه شود:

1- بحارالانوار، ج 8، چاپ كمپانى.

2- الشيعه، تأليف سيد محمد صادق صدر.

3- الاستغاثه فى بدع الثلاثه، تأليف ابوالقاسم على بن احمد كوفى متوفى 352 هجرى، چاپ نجف، ص 15- 4.

4- كتاب تشييدالمطاعن تاليف علامه سيد محمد قلى هندى. (262- 1188 ه. ق.) جلد سوم، چاپ پاكستان، 1399 هجرى. ايشان، از اجلّه ى علماى شيعه و مقيم لكهنو در هندوستان بوده اند. و علاوه بر آثار علمى ارزشمندى، فرزندان دانشمندى نيز از خود به يادگار گذاشته اند، از جمله: علامه مير حامد حسين هندى، صاحب مجموعه ى عظيم «عبقات الانوار» و علاّمه سيد اعجاز حسين هندى صاحب كتاب «كشف الحجب والاستار»، كه فهرستى از كتب شيعه است. در مورد علامه سيد محمد قلى هندى، به كتاب نجوم السماء ص 424- 420 مراجعه شود.

5- احقاق الحق ج 2 ص 373- 372.

6- الغدير ج 7 ص 178- 170، و 78- 77.

7- السبعه من السلف فى الصحاح السته، ص 17- 12.

8- دلائل الصدق ج 3 ص 106- 78 و 125- 122.

9- كتاب سليم بن قيس چاپ نجف، ص 84 و 250.

همچنين جناب سليم بن قيس، در كتاب خود روايت نموده كه عمر بن خطاب، وقتى، تمام عمال حكومت را موظف به پرداخت غرامت نمود. تا آنجا كه نصف اموال ابوهريره- عامل خود در بصره- را به عنوان غرامت، از او گرفت.

در همان زمان، عمر«قنفذ» را از پرداخت غرامت، معاف نمود. سليم مى گويد: حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- را ملاقات نمودند حضرت فرمودند:

«مى دانى چرا از قفنذ گذشت، و او را وادار به غرامت نكرد؟» گفتم: نه.

فرمود: «براى آنكه قنفذ همان كسى بود كه فاطمه را هنگامى كه براى حائل شدن ميان من و آنها آمده بود- با تازيانه زد. و فاطمه عليهاالسلام، در حالى از دنيا رفت، كه اثر آن تازيانه، مانند بازو بند در بازويش وجود داشت.»

همين مضمون را، سليم، از كلام اميرالمؤمنين عليه السلام در جمع بنى هاشم در مسجد رسول الله عليه و آله- با چشمانى اشكبار- روايت مى كند. مراجعه شود به: ص 134 كتاب سلين بن قيس. و ترجمه ى فارسى آن به نام: اسرار آل محمد عليهم السلام 98- 97.

10- عالم ربانى، جناب سيد بن طاووس در كتاب ارزشمند «طرف من الانباء المناقب»، الطرفه العاشره، به نقل از «كتاب الوصيه» تاليف عيسى بن مستفاد (از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام)، از حضرت كاظم، از پدر گرامش حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى طولانى روايت مى كند، كه حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله- در واپسين لحظات عمر شريف خود، انصار را گرد آورد. و ضمن وصاياى متعددى درباره ى اهل بيت مكرم خود- صلوات الله عليهم و اجمعين- فرمود:

الا اسمعو ومن حضر. الا ان باب فاطمه بابى، و بيتها بيتى. فمن هتكه فقد هتك حجاب الله.

قال عيسى: فبكى ابوالحسن- عليه السلام- طويلا و قطع عنه بقيه الحديث، و اكثر البكاء. و قال: هتك والله حجاب الله، هتك والله حجاب الله، هتك والله حجاب الله. و حجاب الله حجاب فاطمه.

يا امه، يا امه...

(الطرف، چاپ نجف، ص 19- 17؛ بحارالانوار ج 22 ص 477- 476 حديث 27، الصراط المستقيم ج 2، باب 9، فصل 17، ص 90 رقم 7 به نقل از طرف)

قسمت عمده ى كتاب ارزشمند «طرف» را مرحوم شيخ نورالدين بياضى عاملى در كتاب «الصراط مستقيم» ج 2، باب 9 فصل 17 و نيز مرحوم علامه مجلسى در كتاب بحار الانوار ج 18، ابواب احواله- صلى الله عليه و آله- من البعثه الى نزول المدينه، باب 1؛ و ج 22، ابواب ما يتعلق بارتحاله الى عالم البقاء باب 1؛ و ج 68 باب 27؛ و نيز شيخ حرّ عاملى در دو كتاب وسائل الشيعه و اثبات الهداه نقل كرده اند.

«كتاب الوصيه» از اصول چهار صد گانه ى زمان ائمه- عليهم السلام- است، كه سيد رضى در كتاب خصائص، ثقه الاسلام كلينى در كافى، شيخ صدوق در علل الشرايع، و سيد بن طاووس در دو كتاب طرف و سعدالسعود از آن نقل كرده اند.

جريان فدك

جريان فدك


«فدك»، ملك خاص رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود، كه خداوند، آن را متعلق به حضرتش ساخت. و آن بزرگوار نيز، فدك را به دخت اطهرش حضرت صديقه (سلام الله عليها) بخشيد. و اين، بعد از نزول آيه ى شريفه ى «و آت ذى القربى حقه»:

___________________________________

سوره ى اسراء، آيه ى 26. «حق فرد نزديك به خود را ادا كن» بود فاطمه (عليهاالسلام)، در زمان حيات پدر گرامش، صلى الله عليه و آله، در آن بر پايه ى ملك شخصى تصرف مى نمود.

چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رحلت فرمود: ابوبكر، فدك را گرفت، و فاطمه (عليهاالسلام) را از تصرف در آن بازداشت. استدلال او اين بود كه اموال و املاك حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله)، به جانشين بعد از ايشان انتقال مى يابد. دليل ديگر او، (حديث مجعول) «پيامبران ارث از خود باقى نمى گذارند» به شمار مى رفت.

___________________________________

شيخ مفيد- اعلى الله مقامه الشريف- (متوفى 413 هجرى)، رساله اى مختصر، درباره ى مجعول بودن اين حديث نوشته اند، كه در مجموعه ى «عده رسائل» ايشان، چاپ مكتبه ى المفيد، قم، ص 185- 183 آمده است.

دو نسخه ى خطى از اين رساله، در كتابخانه ى آيه الله مرعشى نجفى در قم، به شماره هاى 255:20 و 78:14 موجود است.

(به نقل: فهرست كتابخانه، ج 1، ص 94 و 286.)

همچنين محمد معين سندى تتوى حنفى، صاحب كتاب «دراسات اللبيب» (متوفى 1161 هجرى)، رساله ى درباره ى اين حديث نوشته، و نسبت آن به رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- را ضعيف شمرده است.

(نشريه ى تراثنا، مؤسسه ى آل البيت قم، سال اول، شماره دوم، ص 58- 57).

زهراى مرضيه (سلام الله عليها) مطالبه ى حق خود نمود. و بيان داشت كه فدك، بخشش رسول خدا به وى مى باشد. حضرتش، براى اين سخن، شاهدانى آورد. از جمله شاهدان او ام ايمن بود، كه چون او را آورد، گفت: او زنى است و ما به شهادت زن حكم نمى كنيم. على عليه السلام را آورد گفت: اين شوهرت است و به نفع تو گواهى مى دهد!

فاطمه فرمود: چگونه شهادت ام ايمن را رد مى كنى؟ و حال آنكه پيامبر فرموده او اهل بهشت است؟ و درباره ى على (عليه السلام) نيز فرموده: «على با حق است و حق با على. هر جا آن بگردد، او هم با آن مى گردد. و از هم جدا نمى شوند، تا در جنب حوض كوثر، بر من وارد شوند.»

بخارى در باب غزوه ى خيبر و مسلم در باب اين كلام (ساخته از زبان پيغمبر): «ما ارث باقى نمى گذاريم، هر چه گذاريم صدقه است» از كتاب الجهاد گويند:

«فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نزد ابوبكر فرستاد، و مطالبه ى ميراث پدرش را نمود. ابوبكر گفت: «(پيامبر فرموده): ما ارث باقى نمى گذاريم، هر چه بعد از ما باشد صدقه است. خاندان محمد (صلى الله عليه و آله) مى خواهند از اين مال استفاده كنند. و بخدا قسم، چيزى را صدقه ى رسول خدا كه در زمان وى بود، تعيير نمى دهم. و در آن، بر پايه اى كه رسول خدا عمل نمود، عمل مى نمايم». پس ابا كرد كه به فاطمه

(عليهاالسلام) چيزى را بدهد. فاطمه نيز از او روى برگرداند. و در مدت حيات خود، با او سخنى نگفت.»

___________________________________

صحيح بخارى، چاپ دار مطابع الشعب، ج 5، ص 177.

صحيح مسلم، چاپ محمد فواد عبدالباقى، ج 3 ص 1381- 1380.

متقى هندى، از حمد بن حنبل، ابوداوود، ابن جرير و بيهقى نقل مى نمايد: «فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر آمد و ميراث خود از پيامب را طلب نمود. ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: چون خداى عزوجل، به پيامبرش طعم چيزى را بچشاند، پس آن براى جانشين اوست.»

___________________________________

كنزالعمال 130:3.

اين روايت را ابوداوود در كتاب الخراج، باب صفايا

___________________________________

الصفى: مايصطفيه الرئيس من الغنيمه قبل قسمتها.

- جمع صفايا.- به نقل از المعجم الوسيط، ج 518:1- مترجم. رسول الله، از ابوطفيل نقل كرده است.

اولين دعوى فاطمه (عليهاالسلام) درباره ى ملك موهوبى فدك بود. مطالبه ى ديگر او، درباره ى متروكات پدرش انجام گرفت. دعوى سومش نيز، متعلّق به سهم او از خمس خيبر بود، كه در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله) مالك آن شده بود. و آن سهم خمس او محسوب مى شد، كه خداوند به وى اختصاص داده است. چنانچه مى فرمايد:

«واعلمو انما غنمتم من شى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى...»

___________________________________

سوره ى انفال، آيه ى 40:

«و بدانيد كه هر چيزى غنيمت بگيريد، يك پنجم آن متعلق به خدا و پيامبران و نزديكان او و... مى باشد.»

در اينجا خداوند، سهم نزديكان و اهل بيت حضرت رسول خدا

(صلى الله عليه و آله) را بيان داشته، و از سهام جنگجويان متمايز ساخته است.

فاطمه (عليهاالسلام) دعوى چهارمى نيز درباره ى غنائم به دست آمده بعد از پيامبر داشت، و يك پنجم آن را از آنان طلب نمود.

اما دعوى او درباره ى فدك؛ اظهار نمود كه در آن ملك، در زمان رسول خدا متصرف بوده است (و از اين لحاظ ملك وى مى باشد). براى تاكيد اين امر هم، اميرالمؤمنين و حسنين (عليهم السلام) و ام ايمن و اسماء بنت عميس را شاهد آورد. اما ابوبكر شهادت آنان را رد كرد.

فخرالدين رازى، در تفسير آيه ى «فى ء» سوره ى حشر

___________________________________

سوره ى حشر آيه ى 7: ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى... الآيه. گويد:» پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فاطمه (عليهاالسلام) ادعا نمود كه پدرش، فدك را به او بخشيده است. ابوبكر به او گفت: تو در ميان بى نوايان و توانگران، گرامى ترين و محبوبترين فرد نزد من مى باشى، اما صحت كلامت را نمى شناسم و بر من جايز نيست كه به نفعت حكم كنم.

فاطمه (عليهاالسلام)، ام ايمن و يكى از خادمان رسول خدا را شاهد آورد. ابوبكر، شاهدى كه شهادتش در شرع جايز باشد طلبيد، اما فاطمه نيافت!!!

___________________________________

مفاتيح الغيب (تفسير كبير فخر رازى) ج 125:8.

در جايى كه شهادت حضرت صديقه ى كبرى پاره ى تن رسول خدا- صلى الله عليه و آله- مورد قبول نباشد، شهادت كدام شاهد مورد قبول خواهد بود؟!- مترجم.

مؤلف گويد: دعوى صديقه ى اطهر در مورد فدك، دعوى كاملا صحيحى است كه هيچ شبه اى در آن نيست. زيرا خداى تعالى، عصمت او را در آيه ى تطهير امضا نموده، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز در حق دخترش فاطمه (عليهاالسلام) فرموده كه او راستگو و مورد تصديق است. چنانكه

اميرالمؤمنين و حسن و حسين (عليهم السلام) دو سرور جوانان بهشت به نفع حضرتش شهادت دادند. و نيز ام ايمن- كه به تصريح حديث نبوى از اهل بهشت است- گواهى بر آن داد.

همچنين ابوبكر به حضرت زهرا (عليهاالسلام) گفت: «تو اى بانوى برگزيده و دختر بهترين پيامبران! سخن به راستى مى گويى، و عقلى وافر دارى.»

و عايشه گفت: «كسى را راستگوتر از فاطمه (سلام الله عليها) جز پدرش نديدم.»

___________________________________

الاستيعاب، شرح حال فاطمه ى زهرا عليهاالسلام.

از طرف ديگر صديقه ى طاهره پاره ى تن رسول خدا، مقامش بالاتر از اين است كه بر دنيا حريص باشد، و چيزى از كالاى بى بهاى دنيا را طلبد، كه تعلّق به وى ندارد. خصوصا آنكه به حسب فرمايش پيامبر، مى دانست كه بزودى به آن حضرت ملحق شود.

اگر وى به طور جدى مى خواست دارائى خود را پس بگيرد، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، سلمان، مقداد و امثال آنان را گواه مى آورد. اما مقصد عمده ى آن بزرگ بانو، اين بود كه حجت بر آنان تمام شود و مردم به مظلوميت او (و خلافت غاصبانه ى دشمنان) پى ببرند.

سيط بن جوزى، در بيمارى فوت خود اين چند بيت را سروده است:

«اينان، هرگز امت محمد (صلى الله عليه و آله) نيستند، بلكه امت عتيق (ابوبكر) هستند.

زهرا (سلام الله عليها)، ارث خود را خواستار شد. اما آنان، از هر راه كه مقدور بود، از (باز گرداندن حق) او باز نشستند.

چون دختر پيامبر صدّيق، نزد آنان آمد، ايشان آماده ى كشتار خاندان

پيامبر شدند.»

___________________________________

ما المسلمون بامه لمحمد- كلا ولكن امه لعتيق

جائتهم الزهراء تطلب ارثها- فتقاعدوا عنها بكل طريق

و تاهبوا لقتال آل محمد- لما اتتهم ابنه الصديق


در اينجا اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ قادر بر بازگرداندن فدك، و يارى نزديكترين فرد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و پاره ى تن حضرتش نشد؛ با وجود آنكه مى دانست كه او در دعوى خود صاحب حق است.

دستگاه حاكم نيز توانايى داشت، كه حقّ وديعه ى رسول خدا را به او بازگردانند و او را رنجيده و خشمناك نسازند، و از او بر مدعايش قسم نخواهند. با وجود آنكه آنان روايت مى كنند كه دعوى به يك شاهد و سوگند ثابت مى شود. «مسلم» در صحيح خود، در ابتداى كتاب الاقضيه، از ابن عباس روايت مى كند كه گفت: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، به سوگند و شاهدى حكم مى نمود.»

متقى هندى، در كتاب الخلاقه، از ابن راهويه، از على (عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود: «جبرئيل بر پيامبر، با سوگند و شاهد نازل شد.»

___________________________________

كنزالعمال 6:3.

همچنين متقى از بيهقى روايت مى كند كه على (عليه السلام) فرمود: «قسم به همراه شاهد (براى اثبات ادعا كافى است). پس اگر شاهدى نداشت، سوگند بر فردى است كه عليه او ادعا مى شود.»

___________________________________

كنزالعمال 6:4.

و نيز متقى به نقل از قطنى، و بيهقى از عبدالله بن عامر بن ربيعه بيان داشته اند كه ابوبكر و عمر و عثمان، با سوگند و شاهد، حكم مى كردند.

___________________________________

كنزالعمال 178:3.

/ 55