ولید الکعبة نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ولید الکعبة - نسخه متنی

السیّد محمدرضا الحسینی الجلالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ولادت حضرت امير و حكايات عجيبه آن


ولادت با سعادت مولى المتّقين أمير المؤمنين عليّ- عليه الصلاة والسلام- بنابر معروف در ميان فرقه ناجيه، در سال سى ام از عام الفيل واقع شده، و به همين تاريخ تصريح نموده است در اصول كافى كلينى رازى 'طاب مرقده'- كه از اولين كتب معتبره است- و آن سال فرّخ حال مقارن بود با سال سى از ولادت حضرت رسول صلى الله عليه و آله چه آن حضرت در سال عام الفيل، بعد از پنجاه و پنج روز از هلاك اصحاب فيل، به عالم دنيا قدم گذارد و عالم را به نور قدوم خود منوّر نمود، و موافقت مى كند اين تاريخ، با روايتى كه نقل شده از حضرت صادق عليه السلام كه فاطمه بنت اسد- كه مادر حضرت امير عليه السلام بود- آمد نزد شوهر خود، ابو طالب، كه سرور كند و بشارت دهد او را، به ولادت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ابو طالب به او گفت: صبر كن يك سبت، تا من بشارت دهم تو را، به مولودى از تو، كه مثل و مانند همين مولود باشد در اوصاف و اخلاق، مگر در پيغمبرى.

و سبت، سى سال است، و ميان ولادت رسول صلى الله عليه و آله، وامير عليه السلام، سى سال فاصله شد.

و همانطور كه قبل از ظهور جلوات محمّدى صلى الله عليه و آله بشائر بسيار، بر ولادت او بود- كه علماء تاريخ، در كتب مبسوطه، نوشته اند- هم چنين قبل از طلوع خورشيد علويّ، بشارت داده شد ابو طالب؛ چنانكه جابر انصارى گفت:

راهبى بود- نامش مثرم بن دعيب

[بحار الأنوار 10:35.]- كه يكصد و نود سال خداى تعالى را عبادت نمود و سؤالى از خدا در اين مدّت نكرد، پس از خدا خواست كه دوست خود را به او بنماياند، پس حضرت ابو طالب را خداى سبحان فرستاد به سوى آن راهب، و راهب از آن حضرت پرسيد از وطن و قبيله او، و چون شناخت او را، برخاست سر و صورت ابو طالب را بوسيد و گفت: الحمد للَّه كه خدا مرا از دنيا نبرد تا دوست خود را به من نمود و شناسانيد. اى ابو طالب! بشارت باد ترا، كه حق تعالى مرا الهام نمود كه بيرون مى آورد از صلب تو پسرى كه او وليّ اللَّه و نام نامى اش، عليّ عليه السلام باشد، و اگر تو او را دريافتى از من به او سلام رسان.

ابو طالب فرمود: هر چيزى را برهان و دليل لازم باشد تا به آن اذعان و تصديق توان نمود، برهان اين امرى كه به آن إخبار مى كنى، چه باشد؟

فرمود: چه مى خواهى؟

ابو طالب فرمود: طعامى مى خواهم در همين ساعت، در حضور ماها موجود شود!

پس راهب دست به دعا برداشت؛ هنوز دعاى او تمام نشده بود، طبقى نزد آنها، از سه قسم فواكه بهشتى- كه رطب و انگور و انار باشد- موجود شد. ابو طالب، يك دانه از انار برداشت و ميل نمود؛ پس، در صلب او قرار گرفت، پس چون به مكّه برگشت، زوجه او، به عليّ عليه السلام حامله شد و ايامى پس از قرار گرفتن نطفه او در رحم مادرش فاطمه، زلزله اى، در زمين شد كه اهالى مكّه- وعبده اصنام- متوسّل به بتها شدند و حال آنكه در موقع زلزله، از شدت حركت زمين بتها، به رو در مى افتاد و كوه ها، از هم متلاشى مى شد و بر روى زمين مى ريخت؛ تا آنكه شبى كه امر زلزله، شديدتر گرديد، در آن شب كار بر اهل مكّه بسيار سخت و امورى كه به نظر آنها در تخفيف زلزله مى رسيد- از بردن بت ها به بالاى كوه و غيره- به هيچ وجه، مؤثر واقع نشد ناچار دست توسّل به دامن سيّد قريش- حضرت ابو طالب- زدند و آن حضرت رفت بالاى كوه و فرياد نمود: ايها الناس! بدانيد كه خداوند عليّ اعلى را- در اين شب- مخلوقى است، كه پا در عرصه زمين مى گذارد كه اگر اطاعت او را نيت نكنيد و اقرار به امامت و ولايت او ننمائيد، اين زلزله دست بردار نيست تا زمين را زير و زبر كند.

تمامى اهالى، اقرار بر امامت و ولايت آن حضرت نمودند؛ پس ابو طالب، دستهاى خود را بلند نمود و گفت:

'إلهي وسيدي أسألك بالمحمديّة المحمودة، وبالعلويّة العالية، وبالفاطمية البيضاء، إلّا تفضّلت على تهامة بالرأفة والرحمة'

[بحار الأنوار 12:35.]

پس، آن زلزله تسكين يافت و عرب را در جاهليت، عادت بر اين جارى شد كه در شدايد عمومى يا خصوصى، به همين نهج دعا مى كردند و خدا دعاى آنها را مستجاب مى فرمود، ولى مصداق و مفهوم آن را نمى دانستند.

بالجمله، چون امر مخاض فاطمه، نزديك شد، آمد در مسجد الحرام- نزد خانه خدا- و گفت: 'اى پروردگار من! ايمان دارم به تو و تصديق مى نمايم به آنچه تو فرستاده اى به سوى خلق، از پيامبران و كتاب هايى كه نازل فرموده اى، و تصديق نمودم به كلام جدّم ابراهيم، خليل الرحمن، خدايا! بحقّ آن كسى كه بنا كرد اين خانه را و بحقّ اين مولودى كه در شكم من است، امر ولادت او را بر من آسان كن'.

پس در باز شد و فاطمه داخل خانه شد. فاطمه گفت: ديدم چهار تن از زنان عظيمة الشأن: حواء، مريم، آسيه و مادر موسى، وغير آنها، از زنان بهشتى، پس به نحوى كه در موقع ولادت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رفتار نمودند، در اين مورد هم بجا آوردند. چون متولد شد سجده براى خداى تعالى بجاى آورد و گفت در سجده خود، شهادتين را و پاره اى از كلمات در امر ولادت خود. پس سر از سجده برداشته و سلام كرد بر زنان عاليات و احوال پرسى از آنها نمود و آسمان به نور جبين مبين او نورانى شد.

پس يافت طفل خود را پاكيزه و ناف بريده. پس مادر او را برداشت و از خانه كعبه، بيرون آمد.

وَلَدَتهُ في حرم الإله وأمنهِ++

والبيت حيثُ فناؤه والمسجدُ

بيضاءُ طاهرةُ الثياب كريمةٌ++

طابَتْ وطابَ وليدُها والمولدُ

في ليلةٍ غابَت نحوسُ نُجومها++

وبَدَتْ مع القمرِ المنيرِ الأسْعُدُ

ما لُفّ في خِرَقِ القوابلِ مثلُهُ++

إلّا ابنُ آمنةَ النبيّ محمّدُ

صبوحى:

امروز گرفت خانه كعبه شرفْ++

از مولد شير حقّ شهنشاه نجفْ

جز ذات محمّدى نيامد بوجودْ++

يكتا گهرى چه ذات حيدر ز صدفْ

رباعيّة لكاتبه:

در خانه حقّ، علي چو آمد به وجودْ++

صدْ گونه شرفْ بر شرفِ كعبه فزودْ

تبريكْ فرستاد خدايش به درودْ++

كز خلقت خانه ام همين بُدْ مقصودْ

جوهرة:

اشرف بقاع حرم خداست، و اشرف امكنه حرم- كه مكّه باشد- مسجد الحرام است، و اشرف قطعات مسجد كعبه است، و تواريخ و سير اتّفاق دارند كه در آن اشرف امكنه زمين، مولودى تولّد نشد جز اشرف الخلق امير المؤمنين عليه السلام.

ونيز از حيث زمان: پس بهترين روزها و سيّد الأيّام روز جمعه، و بهترين ماهها ماه رجب است- كه اوّل اشهر حرم است- و بهترين ساعات بين الطلوعين است، كه در اين ساعت، در چنين روز، در چنين ماه، بهترين خلق بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله كه عليّ مرتضى عليه السلام است، قدم به عرصه زمين گذارد.

صبوحى:

برداشت سپيده دمْ حجابْ از طرفى++

بگرفتْ نگار حقّ نقابْ از طرفى

گر نيستْ قيامت از چه رو گشته عيانْ++

ماهْ از طرفى و آفتابْ از طرفى

و أعجب از همه آنكه وقتى كه حضرت مريم عليهاالسلام در موقع مخاض و وضع حمل مأمور شد به خروج از بيت المقدس- يا بيت اللّحم- به اين كه محلّ عبادت بايد مطهّر و پاك از هر آلايشى باشد، پس منافات دارد با ولادت.

و براى وضع حمل فاطمه بنت اسد باز و منفتح مى گردد باب بيت اللَّه الأعظم الكعبة، و لم ينفتح قبلَ ذلك ولا بعدَه لأحدٍ غيرها.

و از اين جا عقل عقلاء حكم مى كند به اين كه بين الموضعين بون بعيد. ومولود در خانه كعبه پليدى در ظاهر نداشته، و همچنان باطناً طيّب و طاهر و پاكيزه از هر آلايشى بود، و نيز در ظاهر هم طيّب و پاكيزه و طاهر بود كه منافاتى با طهارت آن موضع مقدّس نداشته و موجب تنجيس و آلودگى آن نبوده.

الحميري:

طِبْتَ كَهْلاً وغُلاماً++

ورَضيعاً وجَنينا

ولدى المِيثاقِ طِيناً++

يومَ كانَ الخَلْقُ طِينا

كنتَ مأمُوناً وَجيهاً++

عندَ ذي العرش مَكينا

في حِجابِ النُور حيّا++

طَيّباً للطاهِرينا

پس، فرزند طيّب طاهر، از نسل طاهر متولّد شد، و در موضع طاهر، و اين خود كرامتى است ظاهر، كجا اين كرامت براى كسى يافت مى شود؟

بالجمله؛ مادرش بعد از سه روز فرزند را برداشت از خانه كعبه بيرون آمد. اصنام قريش مقابل او بِروى در افتادند، و اين امر وقتى كه در شكم مادر بود اتفاق افتاد.

چنانكه وقتى مادر او به او حامله بود آمد در مسجد الحرام و اصنام برو در افتادند، مادرش دست بر شكم ماليد و گفت: 'يا قرّة العين! سجدتك الأصنام داخلاً، فكيف شأنك خارجاً؟'

[ر. ك. بحار الأنوار 17:35.] يعنى اى نور چشم! سجده مى كنند بت ها تو را در وقتى كه داخل شكم من هستى، آيا چگونه خواهد شد شأن تو در موقعى كه متولّد شوى؟

شعر:

وقد روى عن امّهِ فاطمهْ++

ذات التقى والفضل بين النسا

بأ نّها كانت ترى اصنامهم++

نصباً على الكعبة او بين الصفا

فربّما رامت سجوداً كالذي++

كانت مراراً من قريش قد ترى

وهي به حاملة فيغتدي++

منتصباً يمنعها ممّا تشا

چون چشم طفل به پدرش ابو طالب افتاد، سلام بر پدر كرد. پس ابو طالب از حال زنان پرسيد؛ طفل به زبان فصيح جواب داد؛ پس فرمود: اى پدر! برو بسوى مثرم بن دعيب |راهب مشار إليه| وخبر ده به او آنچه ديدى، به درستى كه او در مغاره فلانى كوه لكام

[و كوه لكام- بنابر آنچه فيروزآبادى در قاموسش ذكر كرده- كوهى است در حوالى شيراز و شمالاً ممتدّ مى شود به جيحون و مشغفره |وجنوباً| منتهى مى شود به مكه مشرفه- شرفها اللَّه- |منه قدس سره|.] است.

ابو طالب رفت به سوى كوه؛ وقتى رسيد ديد راهب از دنيا رفته و بدنش پيچيده افتاده و دو مار دو طرف او مواظبت و محافظت بدن او را مى نمودند، به مجردى كه ابو طالب وارد كهف شد، آن دو مار غايب شدند.

ابو طالب سلام بر مثرم كرد به اين عبارت: 'السلام عليك يا وليّ اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته'.

و از اين مطلب معلوم مى شود كه سلام بر اموات اولياء اللَّه قبل از بعثت امرى شايع بوده است؛ زيرا كه اموات اولياء خدا- به نظر ماها- امواتند ولى در حقيقت، زندگانند: 'بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمْ اللَّهَُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ'

[آل عمران: 170- 169.]

و اگر چه مورد آيه شريفه مقتولين و شهداء في سبيل اللَّه است، ليكن به تحقيق پيوسته است كه مقام اولياء و شهداء يكى است- از جهة رفعت- چنانكه ادّله و براهينى- در مقام خود- بر آن اقامه شد، و شايد در اين رساله- به مناسبتى- به آن ها، اشاره شود.

مجملاً، چون ابو طالب سلام نمود؛ خدا مثرم را زنده كرد، برخاست دست بر سر و صورت خود ماليد و گفت: 'أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله و أنّ عليّاً وليّ اللَّه و الإمام بعده أو بعد نبيّ اللَّه'.

ابو طالب گفت: بشارت باد ترا! كه آفتاب روى عليّ عليه السلام طلوع كرد به زمين.

پس پرسيد از ولادت او، و ابو طالب قصّه را بيان كرد. مثرم گريان شد از شوق و سجده شكر كرد و دست و پاى را كشيد و گفت: مرا بپوشان!

او را پوشانيد و نگاه كرد ديد گويا سالهاست مرده است! پس سه روز ابو طالب به مراسم او قيام نمود. روز سيّم ديد آن دو مار پيدا شدند و سلام بر ابو طالب كردند- به لسان فصيح- و گفتند: اى ابو طالب! ملحق شو به وليّ خدا عليه السلام كه تو اولويّت دارى به حفظ و نگاهدارى او.

فرمود: شماها كيستيد؟

گفتند: ماهاعمل اين عابد هستيم كه خداوند ما را به اين صورت مصوّر و مجسّم فرمود كه بدن او را از اذيت ها محفوظ داريم تا قيام قيامت، و روز قيامت يكى سايق و ديگرى قائد او باشيم به سوى بهشت برين.

پس ابو طالب برگشت به مكّه و عليّ عليه السلام را به سينه گرفت و دست فاطمه را گرفت و آمدند به ابطح وندا كرد:

يا ربّ هذا الغسق الدجيِّ++

والقمرِ المنبلجِ المُضيِّ

بيّن لنا من حكمك المقضيِّ++

ماذا ترى في اسم ذا الصبيِّ

[ر. ك. بحار الأنوار 18:35.]

يعني: اى خالق تاريكى شب و ماه روشنى دهنده! از درگاه خود اسم اين طفل را معيّن و مبيّن فرما!

ناگهان ابر سفيدى به زمين آمد و عليّ عليه السلام را به سينه ابو طالب چسبانيد و لوح سبزى ديدند، آن را برداشتند بر آن لوح نوشته شده بود:

خُصِصتما بالولد الزكيِّ++

والطاهرِ المطهّرِ المرضيِّ

فاسمُه من شامخٍ عليِّ++

عليٌّ اشتقَّ من العليِّ

[ر.ك بحار الأنوار 18:35.]

يعنى: عنايت شد به شماها پسر پاكيزه و پاكى، انتخاب شده و پسنديده شد؛ پس اسم او از جانب خداى بزرگ و عليّ: نام 'عليّ عليه السلام' است كه مشتقّ از نام بزرگ خداست.

پس فرمود ابو طالب كه لوح سبز را بر كعبه آويختند، و به آنجا آويخته بود تا زمان سلطنت هشام بن عبدالملك- از بنى اميّه- كه به مكّه آمد و آن لوح را برداشت و به خزانه خود در شام برد.

شعر لأبى الفضل الأسكافي:

نطقتْ دلائلُه بفضل صفاتِهِ++

بين القبائل وهو طفلٌ يرضعُ

مجملاً، نام مباركش عليّ عليه السلام:

'هو المثلُ الأعلى' كفاكَ باسمِهِ++

عليّ علا في الاسمِ والبأسِ والحسبْ

لكاتبه:

خالق او كرد مشتقّ نامِ وى از نامِ خود++

پس خدا را نامِ عالى باشد و او را عليّ

ابن حماد:

سلامٌ على احمدَ المرسلِ++

سلامٌ على الفاضلِ المفضلِ

سلامٌ على مَن علا في العُلى++

فسمّاه ربّ عليٌّ عليْ

وذكر المسعودي في كتاب 'مروج الذهب': ولم يكن في عهد النبيّ صلى الله عليه و آله إلى وقتنا هذا من خلافة المتّقي مَنْ اسمُه 'عليٌّ' غيره، وعليّ بن المعتضد

[منتخبى از رساله "السحابة البيضاء" در فضائل مولى الموحدين أمير المؤمنين علي عليه السلام، تأليف مير سيد محمّد حسن مدرس اصفهانى "ت 1331 ه"، تحقيق على كرباسي زاده اصفهانى، چاپ بهار- اصفهان، 1377 ش.]

مع الشعر


للشيخ صالح بن دَرْويْش الزينيّ التميمي الكاظميّ "1188-1261 ه":

/ 48