مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه - جلد 2

محمد اصلی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


كه يكى از ياران آن حضرت براى او طرح كرده بود، در حاليكه آن سئوال موقعيت مناسبى نداشت، آن حضرت پاسخش را با اين جمله شروع فرمود:

'تو اى مرد اسدى، انسان مضطربى هستى، زبانت را در غير موضعش رها مى كنى. ولى چه بايد كرد كه از دو جهت داراى حق هستى:

يكى اينكه با پيامبر اكرم "ص" رابطه ى سببى دارى و دوم اين كه، تو حق سئوال دارى.'

اگر در اين جمله اخير بيشتر دقت كنيد، خواهيد ديد كه همه انسان ها در تحصيل معرفت از دو حق عظيم برخوردارند:

1- حق طرح سئوال

2- حق شنيدن پاسخ

و حق دوم، هر دانايى را مكلف مى سازد كه پاسخ سئوالى را كه مى داند، بدهد.

مرحوم محدث بزرگ، حاج شيخ عباس قمى

[كتاب سفينه البحار، ج 1 ص 585.] از امام باقر "ع" نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

الا ان السئوال مفتاح العلم'

'آگاه باشيد، سئوال كليد علم است'.

طرح صحيح سئوال، اساسى ترين عامل تسهيل جواب است:

اين مبحث را مى توان با نام 'مساله شناسى' يا 'سئوال شناسى' نيز مطرح نمود. شناخت اين كه 'مساله چيست' و 'ابهام در كجا است' بسيار كار بزرگى است و مى توان گفت:

مشخص ساختن نقطه ى حقيقى ابهام و مجهول كه سئوال براى كشف و روشن ساختن آن ابراز خواهد شد، به درجه قابل توجهى از معرفت در مسائل پيرامون آن نقطه ى ابهام نيازمند است.

اين مثال را در نظر بگيريم:

فرض كنيم مورد سئوال اين است كه آيا بشر روزى خواهد توانست از قدرتى كه بدست مى آورد، سوء استفاده نكند و خود از داشتن قدرت ناتوان نگردد و اصول و ارزش هاى ثابت شده ى انسانى را زير پا نگذارد؟

اگر ما مفاهيم روشنى درباره ى 'بشر'، 'قدرت'، 'آينده'، 'استفاده'، 'ناتوانى' و 'اصول و ارزش هاى ثابت' نداشته باشيم، قطعا نخواهيم فهميد كه اصل مساله چيست و مجهول ما كدام است.

[كتاب سفينه البحار، ج 7 ص 228.]

پيامبر اكرم "ص" فرموده اند:

حسن المساله نصف العلم

[تحت العقول، ص 56.]

'سئوال را نيكو طرح كردن، مساوى نصف علم- جواب- است.'

مسائلى كه علم مطرح مى كند:

علم از چگونگى سخن مى گويد و با چرايى كارى ندارد و سالهاست كه اين مطلب، مسلم و محرز است. اما فكر آدمى سئوال 'چرا' را مانند سئوال 'چگونه' بوجود مى آورد و نمى تواند به بهانه اين كه اين سئوال ها جواب ندارند يا جوابشان متقن نيست، از طرح آنها صرف نظر كند.

به علاوه آيا پيش از ظهور استدلال تجربى، فكر مى بايد از طرح سئوال 'چگونه' صرف نظر كند؟ و اگر امثال 'ارشميدس و گاليله و توريچلى' از

طرح سئوالاتى كه تا آن زمان بى جواب بود خوددارى كرده بودند، آيا اين گونه استدلال مى توانست بوجود آيد؟

سئوال عامل اساسى ترقى معرفت است و خود محصول طبيعى و غير ارادى فكر است كه پليس و سانسور و اعتقاد به پيروى كوركورانه از مقررات نمى توانند جريان طبيعى آن را قطع كنند.

سئوالات بى جواب و نگرانى ها يا جذبه هايى كه ايجاد مى كنند جزيى از وضع هستى آدمى است و بى شك يكى از خواص حيات اين است كه احتياج به دانستن بر احتياج به اخبار غلبه دارد.

همين كه علم تجربى به سئوال مربوط به چگونگى امرى جواب مى دهد، فكر مى تواند فورا چند سئوال به صورت 'چرا' مطرح كند. و به اين ترتيب، به مجموعه گفتگوهايى كه درباره علت ها و معلول ها و محرك هاى اوليه و غايات نهايى و تعدد و تكثر جهان ها از ديرباز به عمل آمده است، همواره موضوعات تازه اى افزوده مى شود كه اگر چه لااقل در وضع كنونى امور راه حل اطمينان بخشى ندارد، در وجود آنها ترديدى نيست.

[ژان فوراستيه، وضع و شرايط روح علمى، ص 182.]

انسان فطرتا صاحب ذهنى جست و جوگر و ناآرام است كه دايما با سئوال هاى تازه روبرو است و چون سئوال در ذهنش آمد، تا جواب را نگيرد آرام نخواهد گرفت، اما همين كه پاسخ سئوالى را يافت همين پاسخ دريچه اى مى شود به جهانى تازه كه سرشار از سئوال هاى تازه است و اين جريان، پايانى ندارد.

همچنين انسان نيازهايى دارد كه براى برآوردن آنها تلاش مى كند، تلاشى كه به خصوص در مورد رفع نيازهاى مادى مستلزم تصرف بيشتر

در طبيعت و ابداع و اختراع آثار جديد است و همين تصرف و آفرينندگى، چهره ى زندگى او را عوض مى كند و زندگى كه عرضه شد پرسش ها و نيازهاى ديگر رخ مى نمايند.

[خاتمى سيد محمد، بيم موج، ص 173.]

مدير با تقويت روحيه ى پرسشگرى در خود و همكاران زير مجموعه اش، موجب آشنا شدن مسائل ناآشنا و مجهول و همچنين پويايى، نو انديشى و بالندگى مى شود.

اصولا سازمان به اهداف از پيش تعيين شده ى خود، زمانى نايل مى شود كه هدف ها براى مدير و ساير افراد روشن و شفاف باشد. توجه به 'اصل پرسشگرى' اين امر را ميسر مى سازد.

چنانچه پرسش و سئوال بدون پاسخ بماند بر ابهامات و تعداد پرسش ها افزوده مى گردد.

مدير بايد با ايجاد بسترى مناسب براى پرسشگرى و حق قايل شدن براى همكاران كه با طرح سئوال و شنيدن پاسخ، جو سازمانى را فضايى پويا و بالنده سازد.

اصل مشاركت و هميارى


حضرت على "ع" در بخشى از خطبه ى يكصد و سى و ششم مى فرمايند:

ايها الناس، اعينونى على انفسكم

'اى مردم، مرا براى اصلاح خود، يارى نماييد.'

در طول گذرگاه تاريخ، انسان هاى تكامل يافته اى را مى بينيم كه با كمال خلوص و صفا و با كمال اطلاع از دردهاى بشرى و از درمان آنها، همه ى موجوديت خود را وقف بهبود و اصلاح حال انسان ها نموده و گذشت و فداكارى هاى فوق تصور در اين عرصه ى مجاهدت از خود بروز داده اند. به اتفاق همه ى تاريخ نويسان و تحليل گران تاريخ و صاحب نظران تشريح و تحقيق واقعيات صدر اسلام تا پايان حيات اميرالمومنين على بن ابى طالب "ع"، اين شخصيت الهى در رديف اول آن انسان هاى كمال يافته بوده است، بلكه با يك دقت نظر لازم و كافى، به اين نتيجه مى رسيم كه اولين شخصيت پس از پيامبر عظيم الشان اسلام على بن ابى طالب "ع" بوده است كه لحظه اى از فداكارى و روشنگرى انسان ها، بيان دردها و درمان آنها و تكاپوى عملى در مسير ايجاد 'حيات معقول' فرو گذارى نكرده است. مخصوصا اگر اين حقيقت را در نظر بگيريم كه اين بزرگ مرد تاريخ هيچ گونه توقع و طمع مادى و ارزش هاى اعتبارى از جامعه نداشته است، به عبارت ديگر بدون اين كه نيرو و سعادت خود را از جامعه بگيرد، در راه سعادتمند ساختن جامعه نهايت تلاش را مبذول نموده است. آن بزرگ بزرگان با كمال خلوص و صفا و به اصطلاح از اعماق قلب با ايمانش، از مردم كمك مى طلبد، نه با كلمات فريبنده اى كه

براى تثبيت موقعيت خود در جامعه سخن پردازى مى نمايد. حال ببينيم چه چيزى را مورد استمداد نموده است؟

آيا از مردم مى خواهد او را براى تصدى مقام كمك كنند كه چند صباحى در اين دنيا از لذت جاه و مقام و قدرتمندى برخوردار گردد؟

نه سوگند به خدا، او همان انسانى است كه بارها قولا و عملا اثبات فرمود كه طالب جاه و مقام نيست و تصريح فرمود كه ارزش زمامدارى براى او از ارزش بند يك كفش وصله خورده بالاتر نيست و هم اين انسان وارسته از ماده و مقام بود كه فرمود:

'سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهى براى يارى من آماده نبودند و حجت خداوندى با وجود ياران براى من تمام نمى گشت و... مهار اين زمامدارى را بدوشش مى انداختم.'

همچنين حضرت امير "ع" در بخشى از خطبه ى دويست و شانزده چنين مى فرمايد:

'از حقوق واجب خداوند بر بندگان اين است كه به اندازه توانايى خود در خيرخواهى و نصيحت بندگانش كوشش كنند و در راه برقرارى حق در ميان خود، همكارى نمايند- و نيز توجه داشته باشيد- هيچ گاه نمى توان كسى را يافت- هر چند مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و سابقه دار در دين و فضيلت- كه در انجام حقى كه به عهده دارد نياز به كمك نداشته باشد و همچنين هرگز كسى را نتوان پيدا نمود- هر چند مردم او را كوچك شمارند و با چشم حقارت وى را بنگرند- كه در كمك كردن به حق يا كمك به او در انجام حق از او بى نياز بود.

[امامى محمد جعفر و آشتيانى محمد رضا، نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، جلد دوم، ص 402.]

مبانى مشاركت


پرسش اين است چرا انسان ها گرايش به مشاركت دارند؟ ريشه و منشا مشاركت ها چيست؟ آيا بشر ذاتا مشاركت جو خلق شده است يا هميارى ها نتيجه زندگى اجتماعى است؟ به اين پرسش ها و پرسش هاى ديگرى از اين نوع، فيلسوفان، اهل دين، جامعه شناسان و روان شناسان و صاحب نظران اقتصادى و سياسى و مديريت هر كدام پاسخ ويژه اى داده اند.

بررسى همه اين پاسخ ها نشان مى دهد كه مشاركت از ديرباز همواره مورد نظر بزرگان انديشه و دين بوده است. چنان كه در آموزه هاى زرتشت آمده است: و از سه راه به بهشت برين مى توان رسيد: اول دستگيرى نيازمندان و بينوايان، دوم يارى كردن در ازدواج بين دو نفر بينوا، سوم كوشش و كمك به تعليم و تربيت نوع بشر، كه به نيروى دانش، شر و ستم، اين دو آثار جهل، از جهان رخت بربندد.

'افلاطون' در كتاب پنجم جمهورى در بحث از بهترين جامعه، استدلال مى كند كه بهترين جامعه، جامعه اى است كه افراد آن همانند اعضاى يك تن، چنان با هم ارتباط داشته باشند كه رنج و درد يك عضو سبب رنج و درد تمام اعضاى جامعه باشد. هم او آورده است، جامعه اى سعادتمند است كه همه اعضاى آن در غم و شادى هم شريك باشند و همه با هم بگويند كه 'اين خوشبختى من است'. در اسلام نيز موضوع مشاركت و مشاوره و تعاون همواره تشويق شده است.

در قلمرو قرآن كريم، امورى از قبيل انفاق شامل صدقه و غيره، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر مصاديق بارز مشاركت به شمار مى آيند. بر

'تعاون' در امور صواب و سفارش هاى متقابل در اين جهت تاكيد شده است- 'مائده، 2'- مشاوره در اداره امور جامعه اسلامى امرى نهادى است و جزو ساختار نظام اسلامى است- 'شورى، 38'- در نظام اسلامى و در آيات قرآنى يارى مومنين در كنار يارى خداوند قرار گرفته است- 'انفاق، 62'- و يارى مومنين نقطه اسباب يارى خداوند است.

بسيارى از فلاسفه ى اسلامى، مشاركت در زندگى اجتماعى را جزو ذات انسان دانسته اند. از اين جمله است امام محمد غزالى كه منشاء تعاون را ضرورت زندگى آدمى دانسته است. همچنين است ابن خلدون و ديگران. افزوده بر اين ها، روان شناسان نيز به اين نتيجه رسيده اند كه مشاركت رضامندى را افزايش مى دهد.

انسان هاى مشاركت جو مورد تاييد قرار گرفته و سلامت روانى پيدا مى كنند. انگيزه هاى افراد را براى كار، بيشتر مى كنند. افراد خير و مشاركت جو سرمشق ديگران قرار مى گيرند. وقتى انسان ها به مشاركت روى مى آورند، صميميت ميان آنان افزايش مى يابد و نسبت انحراف كم مى شود. شخصى كه با شما در يك قايق نشسته است- هيچ وقت در آن سوراخ ايجاد نمى كند. درست گفته اند كه: 'فرق است ميان كسى كه با تو در قايق در دريا نشسته است با شخصى كه از دور نظاره گر شماست.'

[نشريه مدرسه نو، سازمان نوسازى، توسعه و تجهيز مدارس كشور، شماره 11، ص 16.]

مديريت مشاركت جو


مشاركت در معنى و مفهوم بنيادى خود به پيوندى سازنده و سودمند ميان دو تن اشاره دارد، هر گاه دو تن، زن و مرد در قالب زن و شوهر، با

يكديگر به گونه اى پيوند برقرار مى كنند كه هر دوى آنان از آن بهره مند شوند و در عين بهره مندى، رشد و كمال بيشترى به دست آورند، مى توانيم اين پيوند را سودمند و سازنده بخوانيم. بطور مثال، اگر يك واحد آموزشى ميان مدير، كاركنان ادارى و آموزگاران و دبيران براى كارگردانى آموزشگاه چنان پيوندى برقرار شود كه همه كسان درگير در كار به بهره مندى برسند و از راه انجام دادن وظيفه هاى خويش رشد كنند و راه بالندگى به پويند، مى توانيم فضاى آن آموزشگاه را فضايى 'مشاركت جو' بنماميم.

مديريت مشاركت جو از سال هاى دهه ى 1950 پس از پاره اى آزمايش هاى علوم رفتارى از سوى دانشمند گرانمايه 'كرت لوين' پذيرشى نيكو يافت و مردم بسيارى براى پيش بردن كار گروهى از آن بهره گرفتند. بررسى هاى بى شمارى در نيمه ى دوم سده ى بيستم درباره ى آثار مشاركت صورت گرفته كه نمايان ترين نتيجه آنها گواه بر آن است كه 'هر گاه مردم فرصت بيان انديشه هاى خود را بيابند و در تصميمى كه بر سرنوشت آنان اثر مى گذارد، شركت جويند، به آفرينندگى و نوآفرينى بيشتر روى مى آورند و به پذيرش مسئوليت بيشتر دلبسته تر مى شوند.'

افزوده بر آن، كاربردن شيوه ى مشاركت در كارگردانى سازمان ها نتيجه هاى ديگرى در بردارد كه برخى از آنها چنين است:

كيفيت كار بهبود و كاستى هاى آن، اندك اندك كاهش مى يابد.

مردم به پذيرش دگرگونى رغبت بيشتر نشان مى دهند و از تحول و تغيير بيم و هراس به خود راه نمى دهند.

نتيجه ى كار و كوشش گروهى فزونى مى يابد و بهره ورى در كار بالا

مى رود.

روحيه ى سازمانى نيرومند مى شود و وفادارى كاركنان به سازمان تقويت مى گردد.

فضاى دلپذيرى براى رشد و بالندگى فردى پديدار مى گردد و مردم براى بالا بردن دانش و تخصص خود به كوشش مى پردازند.

تعارض، دشمنى و ستيز ميان مديران و كاركنان از يك سو و ميان خود كاركنان از سوى ديگر به كمترين درجه ممكن مى رسد.

مردم نسبت به يكديگر بردبارتر مى شوند. شنيدن كلام مخالف آسان تر مى شود و بيان انديشه هاى تازه فزونى مى يابد.

از ميزان نظارت و سرپرستى كاسته مى شود، هر كس به نظارت در كار خود متعهد مى گردد و از اين راه، هزينه هاى مادى سازمان رو به كاهش مى گذارد.

در ميان كاركنان سازمان احساس 'ما' و همبستگى با سازمان پديد مى آيد و فضاى كارى دلپسندى بر سازمان حاكم مى گردد.

كاركنان، خود را با سازمان همانند مى سازند و نسبت به آن هويت استوار پيدا مى كنند و هدف هاى سازمان را در شمار هدف هاى خود و در پاره اى از حالات، حتى بالاتر از هدف هاى شخصى خويش قرار مى دهند.

آشكار است كه براى دست يابى به دستاوردهاى نيكوى مشاركت، بايد كوشش شود تا مشاركت به معنى واقعى آن در فضاى سازمان به وجود آيد. مشاركت واقعى زمانى پديد مى آيد كه مردم از نظر ذهنى و عاطفى درگير و شريك شوند و به انديشه ها و عواطف آنان توجه بسيار

/ 24