در پیرامون اسناد نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در پیرامون اسناد نهج البلاغه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • يدل بغير الله عضدا و ناصرا
    يغير رب الخير بالى عظامه
    و لو كان بين الفاطميين رفرفت
    عليه العوالى و الظبا و السواعد



  • و ناصرك الرحمن و المجد عاضد
    الانزهت تلك العظام البوائد
    عليه العوالى و الظبا و السواعد
    عليه العوالى و الظبا و السواعد



اگر چه مى دانيم شريف، مانند متنبى، اشعار دوره ى كودكى خود را به حال خويش رها نكرده پس از استحكام يافتن در شاعرى به اصلاح و تهذيب آنها دست زده است. به هر حال اين روزگار سختى و سالهاى زندان پدر احساسات او را رقيق كرد و بنوغ وى را پرورد. گرد غم و اندوه همچنان چهره ى او را پوشانيده بود تا اين كه پدرش در سال 376 ه-. از قلعه رها شد. به همين مناسبت سيد رها كننده ى پدر يعنى شرف الدوله را مدح كرد و ارتباطش با شاهان بويهى نيكو شد و قصائدى در مدح آنان سرود، ليكن در درگاه آنان نمى ايستاد شعر خود را بخواند، بلكه آنها را مى نوشت و مى فرستاد.

شريف هيچ مالى از كسى نمى پذيرفت و شعر خود را هم وسيله ى كسب ماديات نساخته بود. بلكه مدح خلفا و ملوك و امراء را بر پايه ى روابط دوستانه، يا منظورهاى سياسى گذاشته بود و به همين مناسبت در نظر آنان جلال و شكوه بسيارى داشت. بهاء الدوله به وى لقب رضى ذى الحسبين داد. در مدح ملوك و خلفا هم از طبع بلند و عزت نفس خويش، حتى در حالات اضطرار، دست نمى كشيد. براى نمونه خطاب او به خليفه القادر است كه مى گويد:




  • عطفا، اميرالمومنين، فاننا
    ما بيننا، يوم الفخار، تفاوت
    الاالخلافه ميزتك، فاننى
    انا عاطل منها و انت مطوق



  • فى دوحه العلياء لانتفرق
    ابدا، كلانا، فى المعالى، معرق
    انا عاطل منها و انت مطوق
    انا عاطل منها و انت مطوق



اين گفته بر القادر گران آمد و گفت: ''على رغم انف الشريف!'' رضى نامزد مقام خلافت بود و كاتب مشهور ابواسحاق الصابى سرپرست ديوان رسائل در دولت وى را بدين طمع انداخته بود و گمان مى كرد كه طالعش بر آن راهنما است. و در اشعار رضى چنين چشمداشتى مشاهده مى شود، لذا شگفت نيست كه خليفه را با چنين شعرى مخاطب سازد. اگر چه به چنين منصب پيشوائى نرسيد، ليكن به بالاترين مقاماتى كه شايسته ى شخصى چون او است دست يافت، پس از آزاد شدن پدرش تمام كارهاى قديم وى را به او باز گردانيدند،

يعنى دوباره به نقابت و اميرى حج و نظر در مظالم دست يافت، اما خود ترجيح داد كه به استراحت بپردازد و بيشتر آنها را به شريف داد، به طورى كه در هنگام وفات پدر تمام آنها به عهده ى وى واگذار شد و بهاء الدوله نظارت بر امور طالبيين در سراسر مملكت را بر آنها افزود.

در اشعار عاشقانه ى شريف، عموما و در حجازيات او، خصوصا، درك راستين و احساسات آتشين موج مى زند، شريف در غزليات خود كمال عفت و پاكى را رعايت كردنه است، زيرا او فراموش نمى كند كه امير الحج، نقيب اشراف و قاضى اى است كه در مظالم نظر دارد و نامزد امارت مومنين مى باشد. و بيشتر اشعار او با زندگى و تاثرات ذهنى او پيوند دارد.

از آثار او- بجز اشعار- كتابهاى زير است:

المتشابه فى القرآن- مجازات الاثار النبويه- نهج البلاغه امام على، تلخيص البيان عن مجازات القرآن- الخصائص- سيره والده طاهر- اخبار قضاه بغداد- رسائل او در سه جلد و كتابهاى ديگر. شيخ ابوالحسن عمرى مى گويد: ''مجلدى از تفسير قرآن منسوب ه او يددم كه بسيار مليح و زيبا بود و از لحاظ بزرگى به اندازه ى تفسير ابوجعفر طبرى يا بزرگتر.''

وفات او در بغداد رد سال 406 بود و در خانه اش در كنار مسجد انباريين در كرخ دفن شد. ابن خلكان مى گويد: خانه خراب گرديد و قبر از بين رفت و برادرش مرتضى او را به مشهد موسى الكاظم منتقل كرد. ولى كسى كه در ديوانش شرح حال او را نوشته به نقل از عمده الطالب مى گويد كه جسد وى به مشهد الحسين در كربلا منتقل گرديد. برادرش بر مرگ او چنان بيتابى مى كرد كه نتوانست بر او نماز بخواند.

[شرح حال سيد از سرى انتشارات ''مناهل الادب العربى'' شماره ى 14 ترجمه شد.]

اينك جريان گرد آورى كلمات و رسائل و خطبه هاى امام از زبان سيد:

''بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد... در روزگار جوانى به تاليف كتابى در خصائص ائمه عليهم السلام آغاز نهادم كه مشتمل بر تاريخ زندگى پر افتخار و سخنان گوهر زاى آنان بود، منظور خود را از اين كار در صدر كتاب ياد آورى كردم، خصائص اميرالمومنين على صلوات الله عليه را به پايان رسانيدم و موانع روزگار و گرفتاريهاى بى شمار از اتمام بقيه ى كتاب جلوگيرى كرد و آنچه را نوشته بودم به صورت چند فصل و چند باب درآوردم و در آخرين فصلى بود كه كلمات كوتاه آن حضرت در زمينه ى مواعظ و حكم و امثال و آاب نقل شده از او را - بجز خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل- در آن فصل آورده بودم، گروهى از دوستان اين فصل را پسنديده از نكات بى نظير آن در شگفت افتادند و از قطعات

درخشنده اش چشمشان خيره مانده از من خواستند شروع به تاليف كتابى محتوى برگزيده هاى سخنان اميرالمومنين عليه السلام كنم كه همه ى رشته ها و شاخه هاى گفتارش از خطبه هاى آن حضرت گرفته تا نامه ها و مواعظ و ادبش را در برداشته باشد، چه مى دانستند كه آن سخنان در بردارنده ى شگفتيهاى بلاغت و نكات غريب و بى نظير فصاحت و گوهر ادبيات عربى و مطالب دلنشين دينى و دنيوى است و همه ى اين امتيازات يكجا و به طور همه جانبه در هيچ سخن و كتابى ديده نمى شود، زيرا اين تنها اميرالمومنين است كه سرچشمه و آبشخور فصاحت و منشاء و آفريدگار بلاغت مى باشد گوهرهاى نهفته اش بوسيله ى او آشكار گرديد و آئين و آدابش از وجود او گرفته شد، هر كس خواست خطبه اى بخواند و خطيب نامديه شود بايد از او پيروى كند و آن كسى كه خواستار عنوان واعظ بليغ بود ناچار بود از كلام آن حضرت يارى جويد، با وجود اين، در ميدان پهناور سخنوى او پيشى جست و آنان به گردش هم نرسيدند و وى به مقصد رسيد و آن كسان در باتداى ميدان ماندند، زيرا سخنان آن حضرت رنگين از علم الهى و متاثر از كلمات نبوى است.

با توجه به سود بزرگ و شهرت گسترده و پاداش ذخيره بدين مهم آغاز كردم و گذشته از نيكيهاى نهفته در آن و فضائل بى شمارش با اين امر خواستم عظمت قدر اميرالمومنين را هم در اين فضائل آشكار سازم، چه آن حضرت با رسيدن به اوج كمال در اين راه از همه ى گذشتگان كه مقدارى كم و نوادرى كم نظير از آنان نقل شده پيشى گرفته منحصر به فرد گرديده است. سخنانش دريائى است بى كران كه آب آن را نتوان كشيد و مجموعه اى است كه اندازه اش را تعيين نتوان كرد. و سر آن دارم كه در افتخار بدان حضرت صلوات الله عليه به گفته ى فرزدق تمثل جويم:




  • اولئك ابتئى فجئنى بمثلهم
    اذا جمعتنا يا جرير المجامع



  • اذا جمعتنا يا جرير المجامع
    اذا جمعتنا يا جرير المجامع



ديدم گفتار او بر گرد سه محور مى گردد، نخست خطبه ها و فرمانها، دوم: نامه ها و پيغامها. و سوم: كلمات حكمت آميز و موعظه ها. پس به توفيق خداى سحبان ابتدا خطبه هاى زيبا و سپس نامه هاى شگفت و بالاخره حكمتها و كلمات گوهر زا را انتخاب كردم و هر يك را در بابى مستقل قرار دادم و جداگانه فصل بندى كردم تا اگر بر اثر عجله و شتاب مطلبى از دستم بيرون رفته آن فصل مقدمه اى براى استدراك مطالب دير به دست آمده گرد. و چون از سخنانش مطلبى در ضمن سوال و جواب يا منظور ديگرى بيرون از تقسيم بندى ما به دست آمد آن را در مناسبترين باب و هماهنگ ترين قسمت گذاشتم. چه بسا قسمتهائى نامتناسب

در اين برگزيده ى سخنان آمده باشد و سخنان را بدون نظم و ترتيب در كنار هم جائى داده باشم، زيرا من در اين كتاب نكته هاى شگفت و قطعات درخشان آورده ام و قصدم هماهنگى و نظم تاريخى و جز آن نبوده است.

و از شگفتيهاى آن حضرت عليه السلام كه يگانه و بى نظير است و هيچ كس راه شركت در آن را ندارد چند جنبه بودن كلمات او است. اگر شخصى سخنان او را درباره ى زهد و مواعظ و به ياد آخرت انداختن و نهى از بديها بخواند و در آن بينديشد و تامل كند و توجه نداشته باشد كه اين سخنان از شخص گرانقدر و نافذ الامرى چون او است كه حكومتش بر تمام گردنها حلقه زده است شكى به دل راه نمى دهد كه اين سخنان از دهان كسى بيرون آمده است كه هيچ بهره اى در امور ديگر جز زهادت ندارد و به كارى جز عبادت سرگرم نيست و در گوشه ى خانه اى سر در لاك خود فروبرده يا در دامنه ى كوهى از جهان بريده جز احساسش چيزى نمى شنود و غير از خود كسى نمى بيند و احتمال هم نمى دهد كه گوينده ى اين سخنان در ميدان جنگ فرورفته با شمشير كشيده گردنها را مى زند و پهلوانان را به زمين مى افكند و چون از ميدان باز مى گردد خون از شمشيرش مى چكد و پاره هاى جگر بدان آويزان است، با وجود اين وى از همه ى زهاد از دنيا بريده تر و از تمام ابدال تر است. و اين امر از فضائل عجيب آن بزرگوار و از خصوصيات دقيق آن بلند مقدار است كه اضداد را يكجا جمع كرده است و پراكنده ها را در يك مركز گرد آورده است. بارها اين حقايق را به برادران گفته ام و شگفتى آنان را برانگيخته ام و اين امر واقعيت و حقيقتى است عبرت انگيز و آموزنده و جاى تفكر و توجه بدان.

گاه ممكن است در ضمن اين كلمات برگزيده لفظى چند بار بيايد و موضوعى تكرار شود، عذرم در اين باره آن است كه روايات درباره ى سخنانش سخت با هم اختلاف دارند. چه بسا اتفاق افتاده است كه سخن برگزيده اى با روايتى موافق بوده به همان شكل نقل گرديده سپس در روايت ديگرى به شكلى متفاوت با شكل نخستين، يا با لفظى بيشتر از سخن برگزيده يا با عبارتى زيباتر از آن، يافت شده، اقتضاى حال و حرص بر حفظ و نگهدارى اصل كلام باعث شده بار ديگر آن شكل از روايت را هم بياورم، گاهى فاصله ى بعيد زمانى نيز موجب آن شده است كه كلامى انتخاب شده بار ديگر انتخاب شود و اين تكرار از روى سهو و فراموشى است نه از روى قصد و توجه. با وجود اين، ادعا نمى كنم كه من بر تمام جوانب سخنانش احاطه پيدا كرده هيچ جمله ى نادر يا كم نظيرى از آن را از دست نداده ام، بعيد نيست كه اين كار دور از دسترس و بالاتر از امكان عمليم باشد و آن چه در اختيارم است كمتر

از مقدارى باشد كه در خارج وجود دارد. و تكليفى ندارم جز بذل تلاش و كوشش به اندازه ى امكان و قدرتم و روشن ساختن راه و نشان داده راهنما از الطاف خداى سبحان است.

اين كتاب را بدان جهت نهج البلاغه ناميدم كه بابهايش بر روى بيننده باز مى گردد و به خواست و منظور خود نزديك مى شود. هم برآورنده ى نياز دانشمند و دانشجو است و هم منتهاى آرزوى بليغ و زاهد و در ضمن آن سخنان شگفت انگيزى درباره ى توحيد و عدل و منزه داشتن خداى سبحان و متعال از تشبيه او با خلق مى آيد كه روان تشنگان صفات حق در كنارش بياسايد و هر بيمار حقيقى با داروى شفا بخش آن بهبودى يابد و هر شبهه اى در پرتو نرو پراكنيهايش آشكار گردد. از خدا توفيق و عصمت خواهم و درستى در كار و يارى جويم و به درگاهش پناه جويم از خطاى دل پيش از خطاى زبان و از لغزش سخن قبل از لغزش قدم و هو حسبى و نعم الوكيل.''

[ديباچه ى سيد بر نهج البلاغه از شرح ابن ابى الحديد چاپ مصر ترجمه شد.]

ترديد و تشكيك مورخان قديم و جديد در نسبت نهج البلاغه به امام و تاليف آن به شريف رضى يا سيد مرتضى


سيد شريف رضى، اديب و شاعر سخن شناس، آن چنان كه داب ادباست و همان گونه كه از نام برمى آيد و برطبق تصريح خود آن بزرگوار در مقدمه اش بر نهج، گزيده اى از زيباترين سخنان امام را گرد آورده است تا بلغا و فصحا را بلاغت افزايد و متعلمان را به كار آيد. در نتيجه سند منقولات خود را بيان نمى كند. شايد به ذهنش هم نمى رسيده است كه گروهى درباره ى آن شك كنند و خواستار سند شوند و برخى هم در تاليف شخص وى ترديد روا داشته آن را به برادرش سيد مرتضى علم الهدى نسبت دهند. از طرف ديگر سيد كلمات امام را از يك منبع نگرفته است و آنچه را آورده از يك جا نقل نكرده است، بلكه از هر چمن گلى چيده است و دسته گلى بسيار زيباتر و خوشبوتر از گلهاى هر گلستان ترتيب داده است، به طورى كه اگر جوينده اى بخواهند سند آنها را بيابد يا ترتيب تاريخى خطبه ها را خواستار شود ناچار است هر قسمت از خطبه اى را به جائى نيست دهد و آنها را قطعه قطعه ساخته در محل تاريخى خود قرار دهد تا نظم طبيعى آنهابه دست آيد. البته برخى از خطبه ها داراى سند هستند و برخى از آنها را هم كه نمى توانسته است قطعه قطعه كند يكحا نقل كرده وحدت و يكپارچگى خود را حفظ كرده اند. اما از ميان 239 خطبه و كلمات و جملاتى را كه زير عنوان خطب نقل كرده است تنها پانزده قطعه از آنها را با ذكر سند غير مسلسل آورده است و منبع آنها را گفته است و فقط چند خطبه ى انگشت شمار وحدت و تماميت خود را حفظ كرده اند. و اگر درباره ى كار سيد حسن ظن به خرج دهيم، جز توجيهات فوق الذكر، بايد بگوئيم كه وى در نقل سخنان امام از كتابهائى استفاده كرده كه بيشتر آنها از ميان رفته تنها نامشان به دست ما رسيده است، مخصوصا از كتابخانه ى برادر بزرگش سيد مرتضى كه

مى گويند بيشتر از هشتاد هزار جلد كتاب داشته است. به همين جهت تقريبا از دويست و پنجاه سال پس از تاليف نهج البلاغه تاكنون، به علل گوناگون، كسانى در صحت انتساب همه ى محتواى كتاب به امام و برخى به صحت تاليف آن به سيد رضى تشكيك روا داشته اند. نخستين شخصى كه در اين باره شك كرده است ابن خلكان اربلى متوفى به سال 681 ه-. مى باشد. وى در ضمن شرح حال سيد مرتضى مى گويد:

''مردم درباره ى كتاب ''نهج البلاغه'' گرد آورى شده از كلمات الامام على بن ابى طالب رضى الله عنه اختلاف پيدا كرده اند كه آيا او مولف آن كتاب است يا برادرش رضى؟ و نيز گفته اند: كه اين كتاب از كلمات على نيست، بلكه آن شخصى كه آن را گرد آورى كرده به وى نسبت داده است سازنده ى آن كلمات هم هست و الله اعلم''.

[وفيات الاعيان ج 3.]

ابن خلكان، كه شيفته ى اشعار عاشقانه ى يزيد بن معاويه بوده همه ى آنها را حفظ كرده اصيل آن را از منحولش مى شناخته است،

[وفيات 517:1 ط اول.] هيچ دليلى در اين باره ارائه نمى دهد و منبعى هم براى اختلاف مردم در مورد مولف نهج البلاغه و گفته ى برخى از افراد درباره ى موضوع و مجعول بودن آن كتاب ذكر نمى كند. و ما كه در مورد خود نهج البلاغه دنبال سند مى گرديم و فرض خود را بر بى اعتبار بودن منقولات بدون سند گذاشته ايم، اين سخن ابن خلكان را هم به هيچ وجه نمى توانيم يك ادعاى صحيح بدانيم. گذشته از آن كه بر ردش هم دلايلى داريم كه در ذيل اين بخش، پس از بيان تشكيكها، مى آوريم.

پس از ابن خلكان عده اى ديگر هم، با همان دلايل و اسناد!، اين گفته را تكرار كرده اند كه به ترتيب تاريخ وفات آن افراد گفته هاى برخى از آنان نقل مى شود:

ابن اثير الجرزى متوفى به سال 739 در كتاب مختصر الوفيات.

علامه الذهبى متوفى به سال 748 در كتاب خود ميزان الاعتدال فى الرجال در شرح حال شريف مرتضى مى گويد:

''وى متهم به جعل كتاب نهج البلاغه است.''

سپس مى گويد:

''... و هر كس كتاب او، نهج البلاغه، را بخواند يقين مى كند كه اين كتاب به دروغ به اميرالمومنين نسبت داده شده است، زيرا دشنام صريح و بد گوئى نسبت به سيدين ابى بكر و عمر در آن كتاب

آمده است و داراى تناقض و چيزهاى ركيك و عباراتى است كه هر كس به حال قرشيين از صحابه و متاخرين پس از آنان اطلاعى داشته باشد مى داند كه بيشتر آنها باطل است...''

[ميزان الاعتدال ذيل شرح حال شريف مرتضى.]

صلاح الدين صفدى متوفى به سال 764 نيز در كتاب الوافى بالوفيات همان سخن ابن خلكان را تكرار كرده است.

علامه ى يافعى در گذشته به سال 768 در كتاب مرآت الجنان.

ابن العماد متوفى به سال 808 در شذرات الذهب ج 3 ص 252 و 253 ذيل وفيات سنه ى 436 سيد مرتضى.

ابن حجر عسقلانى متوفى به سال 852 در لسان الميزان.

و بررسى در اين سخنان مى رساند كه همگى بدون هيچ تحقيق و ارائه ى سند و مدركى از ابن خلكان تقليد كرده اند.

و اما از نويسندگان و مورخان جديد و معاصر:

احمد امين نويسنده ى پر كار و مشهور مصرى مى گويد:

''مطالب نهج البلاغه را به او "امام" نسبت داده اند و آن كتاب مشتمل بر بسيارى از خطبه ها و دعاها و نامه ها و مواعظ و حكم مى باشد و ناقدان از قديم و جديد مانند صفدى و هوار در مجموع آنها شك كرده اند. اين شك به عللى است، از جمله وجود سجع و صناعات لفظى در برخى از خطبه هاى كتاب كه در آن روزگار معمول نبوده است و برخى تعبيرات كه پس از انتقال فلسفه ى يونانى و پس از تدوين علوم پيدا شده است و برخى از معانى دقيق آراسته به سبكى كه فقط در عصر عباسيان معمول گرديده است مانند وصف طاووس...''

[فجر الاسلام: 178.]

عباس محمود العقاد، عبقرى نويسنده ى عبقريات، مى نويسد:

''در كتاب نهج البلاغه نور آيات توحيد و حكمت الهى چنان درخشان و پرتو افكن است كه بررسى و تحقيق هر شخص سرگرم به عقايد و

اصول خداشناسى و حكمت توحيد را در برمى گيرد.

ممكن است بررسى كننده در نسبت برخى از آن مطالب به امام شك كند و علت آن هم غلبه ى شكل فلسفى بر آنها و آميخته شدن مطالبش با آراء و مصطلحاتى است كه بعدها از كتب يونيان و غير اعراب ترجمه شده است. مخصوصا گفتار آن حضرت درباره ى اضداد و طبايع و عدم و حدود و صفات و موصوفات، ليكن آن چه را كه بررسى كننده مى خواند و در آن شك نمى كند يا در جواز نسبت دادن آن به امام شك نمى كند بخش مهم و بسنده اى از آنها براى عملى شدن و تحقق يافتن نظر قائلين به سبقت گرفتن امام در ميدان علم كلام است و...''

''... ديوان او كه به ''نهج البلاغه'' موسوم است شايسته ترين ديوان بدين نامگذارى در ميان كتابهاى عربى است و بودن مقدارى مطلب مشكوك در آن مانع اشتمال آن بر بخش صحيح النسبه ى آنها به وى و صحيح الدلاله به اسلوب نمى شود، چه بسا امكان دارد كه دلالت اخلاق و مزاج در آن كتاب براى قانع كردن، دلايلى بس نيرومندتر از دلايل سندهاى تاريخى باشند، زيرا مهر ''شخصيت علوى'' از پست سطرها و از ميان حروف پديدار است و چون خوب درك كنى و توجه داشته باشى صداى امام را از وراى آنها مى شنوى نه صداى ديگرى را و بر تو سنگين مى آيد كه ميان صاحب تاريخ و صاحب سخن غرابتى به نظرت برسد.''

[عبقريه امام على 132 تا 133 و 135.]

خير الدين زركلى، ذيل شرح حال شريف مرتضى مى نويسد:

''على بن الحسين بن موسى بن محمد بن ابراهيم، ابوالقاسم، از احفاد حسين بن على بن ابيطالب: نقيب الطالبيين...

بسيارى از مورخان و نويسندگان شرح حالش معتقدند كه گرد آورنده ى ''نهج البلاغه'' او است نه برادرش شريف رضى. ذهبى مى گويد: و او- يعنى مرتضى- متهم به جعل كتاب نهج البلاغه است و هر كس آن را بخواند يقين مى كند مطالب آن به دروغ به اميرالمومنين

بسته شده است.''

[الاعلام ج 5 شرح حال مرتضى.] و ذيل شرح حال شريف رضى متعرض كتابى به نام نهج البلاغه نشده است.

جرجى زيدان نخست تحت عنوان: ''خطابه در صدر اسلام'' مى نويسد:

''و مشهورترين خطيب آن عصر امام على بن ابى طالب، است كه خطبه هايش را شريف مرتضى متوفى به سال 436 در كتاب ''نهج البلاغه'' گرد آورده است و گمان نمى كنيم كه همه ى خطبه هاى گرد آورى شده در آن كتاب از او باشد...''

[تاريخ آداب اللغه العربى، ج 189:1.]

و در شرح حال شريف رضى، از شاعران عصر عباسى، هيچ سخنى از نهج البلاغه به عنوان تاليفات او به ميان نمى آورد، اما ذيل شرح حال شيف مرتضى مى نويسد:

''از تاليفات او: 1- كتاب نهج البلاغه. مشتمل بر خطبه ها و گفته هاى منسوب به امام على است. و مشهور است كه شريف مرتضى خطبه ها و گفته هاى على را جمع و در آن كتاب تدوين كرد و از مهمترين كتابها از لحاظ بلاغت در اسلوب و دقت در تعبير و حكمت در گفتار است. اگر چه بسيارى از آن خطبه ها، به دليل اختلاف اسلوب و مخالفت با معانى و مقاصد عصر امام و ديگر مطالبى كه در اين جا محل تفصيل آن نمى باشد، متعلق به على نيست، ليكن خطبه هائى كه در موقعيتهاى تاريخى ايراد كرده است و نامه هايش به فرماندهان و افراد خود متعلق به خود او است...''

[تاريخ آداب اللغه ج 189:2.]

برو كلمان در ذيل شرح حال شريف رضى مى نويسد:

''كتاب نهج البلاغه را هم به شريف رضى نسبت مى دهند و درست آن است كه آن كتاب از گرد آورده هاى برادرش شريف مرتضى است.''

[تاريخ الادب العربى ترجمه ى عبدالحليم نجار ج 64:2.]

بالاخره شوقى ضيف مى گويد:

''على خطبه هاى بسيارى به جا گذاشته است كه مقدارى از آنها را در البيان و التبيين و عيون الاخبار و طبرى مى يابيم. ليكن در مورد تمام خطبه هائى كه در كتابهاى متاخران و مخصوصا نهج البلاغه

/ 18