درباره ى اسم «فاطمه» - مجموعه مقالات الزهراء (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات الزهراء (س) - نسخه متنی

سید عبدالرزاق کمونه حسینی، علی اکبر نهاوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


و ملاحظه ى اينها موجب خوف آن مخدّره مى گرديد. و اثر خوف و خشيت كه از مقتضيّات طبيعت است، يكى ارتعاش نمو اضطراب و زردى چهره است، خصوص چنين خداوند قاهر قادر كه حاضر و ناظر است، و با وى اظهار حاجت كردن و مناجات نمودن، كه فوق العاده مخوف و موحش است و رعُبى بى اندازه دارد؛ چنان كه ازدواج حضرت اقدس نبوى صلى الله عليه و آله، آن جناب را زمان حضور اوقات صلوه نمى شناختند، بلكه ائمه دين و اوصياء مرضيين آن بزرگوار، همگى چنين بودند. و در خصوص حضرت سجاد عليه السلام، در زمان اداء فرايض، مروى است كه: ارتعدت فرائصه واصفر لونه.

___________________________________

بحار الانوار ج 46 ص 55 ح 4 به نقل از فلاح السائل. حديث، به نقل به مضمون شده، و متن آن، چنين است: عن الصادق عليه السلام قال: كان على بن الحسين عليه السلام اذا حضر الصلاه اقشعر جلده و اصفر لونه، و ارتعد كالسعفه

اما زمان غروب كه آخر طمان اداء تكليف وظايف يوميه است، و وقت اقبال ليل و مناجات با قاضى الحاجات است، صورت مباركش سرخ و افروخته مى شد، براى نشاط و انبساط و سرورى كه از قبولى اعمال و توفيق به عبادات حضرت ذوالجلال يافته بود. يعنى مى ديد و مى دانست كه پروردگار را با او محبت است. و از علم به اين محبت پروردگار نسبت به خودش، محبت باطنه ى فاطميه هم به حركت و هيجان مى آيد. و لازمه اين حالت و نشانه ى محبت، سرخى چهره و رخسار است. و در محبّت، حرارت و اشتغال و برافروختگى، شرط لازم است. و اين هر سه حالت از لوازم عبوديّت و آثار بندگى است.

و از اين جهت، الوان آن انوار ظهور و جلوه اش از محراب عبادت بدين گونه بود.

اين بود خلاصه افكار و انظار اولوالبصائر والابصار.

بيان سوم: چيزى است كه ايضا در همان كتاب مذكور داشته است. و فهم آن مبتنى بر تمهيد اين مقدمه است كه:

بايد دانست كه در حديث است كه انگشتر عقيق سفيد، از نور روى نيكوى حضرت رسول الله عليه و آله خلق شد، و عقيق سرخ از نور روى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، و عقيق زرد از نور روى حضرت زهرا سلام الله عليها.

___________________________________

بحار الانوار ج 37 ص 42 و ج 8 ص 187- مستدرك سفينه البحار ج 7 ص 310 ماده ى «عقق».

و چون اين مقدمه دانسته شد، فبناء عليها اين سه قسم از نور، يه اين سه رنگ، حكايت از نور نبوت و ولايت و عصمت مى كند.

اما نور نبوت كه عين رحمت بود، علامت آن بياض است. و اما نور ولايت كه مظهر غضب بود، آثر آن سرخى است و حمره. و نور زرد، حقيقت عصمت است كه واسطه ى بين رحمت و غضب است، و مشعر بر برزخيت و جامعيت و آن مخدّره، صلوه وسطى و واقفه ى بين مبداى مشرق نبوت و منتهاى مغرب ولايت است، و هى الشمس المضيئه من جهه النبوه و الابوه، والقمر المنير من جهه الولايه والامامه، الكواكب الدرى الذى يوقد من شجره مباركه زيتونه، يكاد زيت علمها يضيئى الاملاك والافلاك من الثريا الى الثرى، و لولم تمسسه نار، نور على نور، يهدى الله النوره من يشاء.

غرض آن است كه اين جلوه ى رفيعه و رتبه ى منيعه، دلالت دارد كه آن سيّده جهان، در اين عالم امكان، مرات جلوه ى خاتم پيغمبران و جناب اميرمؤمنان بوده، و پيوسته به مدد غيبى مفيض الخير والبّر، و منزل البركات والرّحمات، از جهت يُمناى رسالت و جهت يُسراى ولايت، افاضات بلانهايت در هر

صاحب و مساء بر آن ذات اقدس و جسد مجرّد عصمت كبرى مى فرمود، و از آن جناب به ديگران ترشح و تراوش مى كرد، تا علوّ قدر، و سُمو مقام، و رفعت شأن، و فخامت مكان و مكانتش بر عالميان ظاهر مى شد، و هويدا مى گرديد. فضلا از افاضاتى كه پدر و شوهرش به طرق شتى بر خلق خدا مى نمودند، و به نور هدايت، ايشان را به ساحت سعادت مى رسانيدند.

چه آن كه اين افاضه ى بالواسطه- يعنى افاضاتى كه به واسطه ى آن مخدّره مى شد- هم طريقى از راههاى هدايت و ارشاد بود، و علت هدايت كردن به طريق مع الواسطه؛ هم نمايش و نيايشى از فاطمه زهرا عليهاالسلام بود، و مى خواستند بفهمانند كه زنان اين خاندان هم به مفاد آيه ى مباهله، آيه ى عظماى نبوتند، و تكافو و تساوى با مرتبه ى نبوت و ولايت دارند، و از ايشان در اين دو مرتبه كارهاى عمده ساخته مى شود. اين است جمله اى از مكنونات اين احقر و جمعى ديگر از ارباب هوش و فكر انتهى كلامه

___________________________________

پايان كلام صاحب كتاب خصائص فاطميه.

اين ناچيز گويد كه در اين بيان، ملاحظه ى ترتيب ميان آن سه لون كه اول سفيد و دوم زرد و سوم سرخ بود، نشده است. فتنّبه.

بيان چهارم چيزى است كه اين ناچيز را كه در سابق الزمان، در ذهن خلجان، و در ضمن بيانات منبريه ام در طى لسان آمده است. و ماحصل آن، اين است كه:

سه لون نور وجه آن مخدّره، به لحاظ حالات سه گانه ى آن صديقه بوده، از حالت عقلانيه و نفسانيه و طبيعيه. به بيان اينكه مطلع نور سفيد بودن وجه آن معصومه در وقت صبح، شايد جهتش شدت توجه جنبه ى عقلانيه او بوده باشد به ساحت رب العزّه، زيرا كه آن وقتى است كه هنوز وجهه عقلانيه، تأثر و تعلقى به امورات دنيويه پيدا نكرده است. و لمعان اين نور در آن وقت، از

ركن ابيض عرش باشد كه اشاره به عالم عقول است، لرقّه الحجاب و قلّه اللون لاند كاك الماهيه هناك.

و شايد مطلع نور زرد بودن وجه مباركش در وقت ظهر، نظر به جنبه ى نفسانيه آن مخدّره باشد، زيرا كه در اين وقت چون ملاحظه ى عظمت و جلال حضرت ربوبيه را نموده، در داخل كردن قرص آفتاب در در دايره ى نصف النهار- چنانچه مصرح به در اخبار است- و آن را تقليب داده بطنا و ظهرا، لذا خوف بر وجود مقدسش طارى شده و رنگ مباركش را زرد نموده.

و مطلع نور سرخ بودن وجه مباركش در وقت غروب، نظر به جنبه ى طبيعيه آن مخدّره باشد، چه مشاهد و محسوس است كه بعد از اين كه انسانى اداء مراسم عبوديت خود را نمود و تكاليف متوجه به خود را- كما ينبغى- به جاى آورد، مستبشر و فرحناك مى گردد، و بالطبع رنگ او حمره و سرخى پيدا مى كند.

و نكته ى اينكه نمايش اين انوار، اولا و بالذات بايد از براى جناب اميرالمؤمنين عليه السلام باشد، و ثانيا بالعرض از براى اهل مدينه؛ همانا شايد اين باشد كه عنايات و فيوضات به توسط ولى الله المطلق بايد به خلق برسد. پس آن نمايش ها كه هر كدام اشاره به مقامى از تربيت است- از علوم و معارف و ارزاق و حظوظ و جهت زندگى و وجود- بايد اولا از براى آن بزرگوار باشد؛ و بعد از آن، ساير رعايا- هر كدام به اندازه ى وعاء و ظرفيت و استعداد و قابليت خود- از آن بزرگوار بهره مند شوند. و لذا بعد از آن حضرت، بحسب الوراثه به اولاد طاهرينش- امام بعد امام- منتقل شد.

ايقاظ- و اين نمايش انوار بر جناب امير عليه السلام، كه در روايت ذكر شده است، نه از باب كسب صديق از صديقه است، بلكه از باب نمايانيدن و نمودار شدن مقامات صديقه است بر صديق، كما لايخفى على اول النهى.

بيان پنجم: چيزى است كه داعى را در حين كتابت اين مقام، در اين اوقات و ايام، در نظر جلوه گر است. و آن همان بيانى است كه در ذيل روايت ابوهاشم عسكرى كه در علت پنجم از جهت ملقبه شدن آن مخدّره به زهراء آن را از بحار نقل نمودم،

___________________________________

بحار الانوار ج 43 ص 16 به نقل از مناقب. مبين افتاد. فارجع اليه

تنوير فى تنظير: بدان كه نظير اين اختلافات الوان نور وجه فاطميّه سلام الله عليها، اختلاف الوان نورالله جلّ جلاله است، چنان كه در باب «نهى از صفتى كه غير آن وصفى است كه خداوند توصيف فرموده است به آن نفس خود را» از كتاب اصول كافى در ذيل روايتى رضوى است كه: ان نور الله منه اخضر و منه احمر و منه ابيض و منه غير ذالك.

___________________________________

اصول كافى، كتاب توحيد، باب النهى عن الصفه بغير ما وصف به نفسه تعالى، حديث 3. و مانكتى را كه بزرگان و اكابر از جهت اختلاف الوان انوار الهيه ذكر نموده اند، در اين مورد نقل مى نمائيم كه شايد عارف مستبصر حذيق- كه از مصاديق يسقون من رحيق است- بتواند نكته ى ديگرى از براى اختلاف الوان نور وجه فاطميّه سلام الله عليها در آن سه وقت، از آنها استنباط و استخراج نمايد. فتقول:

نكته ى اول آن است كه مرحوم مجلسى در مرآة العقول، از بعضى نقل فرموده كه: اين اختلافات، كنايه است از تفاوت مراتب آن انوار به حسب قرب و بعد از نور الانوار. پس نور ابيض، اقرب است از همه ى نورها به نورالانوار. و نه نور سبز، ابعد است. پس گويا آن ممتزج است به ضربى از ظلمت. و نور سرخ متوسط است و در ميان نور سفيد و نور سبز واقع شده است. نه به نزديكى نور سفيد، و نه به دورى نور سبز است.

___________________________________

مرآة العقول، چاپ جديد، ج 1 ص 349

نكته ى دوم: آن است كه اين انوار مختلفه، كنايه است از صفات مقدّسه ى حضرت ربوبيّت.

پس نور اخضر و سبز، كنايه از قدرت تامه ى واجب تعالى است بر ايجاد ممكنات و افاضه ى ارواح، آن چنانه اى كه آنها عيون و چشم هاى حيات، و منابع خضرت و سبزى هستند.

و نور احمر و سرخ، كنايه است از غضب و قهر او سبحانه على جميع الممكنات، به انتقام و تعذيب و اعدام.

و نور ابيض و سفيد، كنايه است از رحمت و لطف او جلت عظمته بر بندگان، چنان كه فرموده است: «واما الذين ابيضت وجوهم ففى رحمه الله»

___________________________________

سوره آل عمران، آيه 107، مراه العقول ج 1 ص 349.

نكته سيم آن است كه كه در وافى از محقق داماد نقل نموه كه فرموده است: نور الاخضر هو النور الموكل على اقاليم الارواح الحيوانيه التى هى ينابيع الحيوه و منابع خضرتها. والاحمر، هو النور العامل على ولايات المنه والقوه والقهر. والنور الابيض، هو النور المتولى لامور افاضه المعارف والعلوم والصناعات

___________________________________

وافى، جلد 1، جزء 1، ص 89 سطر 27- 25 چاپ سنگى.

اين ناچيز گويد كه مفاد اين نكته، همان مفاد نكته ى دوم است، با اختلافى جزيى، كما لايخفى.

نكته ى چهارم: آن است كه در كتاب مذكور، آن را از استاد خود- كه ظاهرا مراد از آن صدرالمتالهين شيرازى است- نقل نموده به اين عبارت: الحجب النورانيّه متفاوته النوريه، بعضها اخضر و منه احمر و ابيض و منه غير ذالك. فالنور الابيض ما هو اقرب من نور الانوار و الاخضر ما هو ابعد منه،

فكانه ممتزج بضرب من الظلمه لقربه من ليالى حجب الاجرام الفلكيّه و غيرها، و الاحمر، هو المتوسط بينهما فاعتبر بانوار الصبح والشفق المختلفه فى الالوان، لقربها و بعدها من نور الانوار الحسيه، اعنى نور الشمس.

فالقريب من النهار، هو الابيض. والبعيد منه، الممتزج بظلام الليل هو الاخضر. و المتوسط بينهما، هو الاحمر.

ثم ما بين كل اثنين، الوان اخرى مناسبه، كالصفره ما بين الحمره والبياض، والبنفسجيه ما بين الخضره و الحمره، فتلك انوار الهيه واقعه فى طريق الذاهب الى الله بقدمى الصدق والعرفان، لابد من مروره عليها حتى يصل اليه تعالى فربما يتمثل لبعض السلاك فى كسوه الامثله الحسيه، و ربما لايتمثل. انتهى

___________________________________

وافى، جلد 1 جزء 1، ص 89، سطر 34- 28 چاپ سنگى.

اين داعى گويد: اين همان مفاد نكته ى اول است. نهايت فرق ميان آن و اين، به اجمال و تفصيل است.

نكته ى پنجم: آن است كه علامه ى مجلسى رضوان الله عليه آن را در كتاب مرآة العقول، از والد خود مرحوم مجلسى اول رضوان الله عليه نقل فرموده، و بيان آنرا موقوف بر اين مقدمه نموده كه:

از براى هر چيزى از اين عالم، مثالى است در عالم رؤيا و مكاشفه. و ظاهر مى شوند آن صور و امثال بر نفوس، به اختلاف مراتب مختلفه ى آن ها. پس بعضى از آن ها، اقرب بذى الصوره اند، و بعض از آنها ابعد. و شان معبر، اين است كه منتقل بشود از آن صور، به سوى صاحبان آن ها.

و چون اين مقدمه دانسته شده، پس بدان كه نور اصفر و زرد، عبارتست از عبادت و نور، آن چنان اين مطلب، مجرّب است در رويا، چه كثيرا ما، كسيكه صفره در خواب مى بيند، ميسر مى شود از براى او بعد از آن

عبادتى كه به آن فرحناك و خوشحال مى گردد، چنان كه اين صفرت لون زردى صورت، مشاهد و محسوس است در جبّه هاى متهجدين.

و بتحقيق كه وارد شده است در خبر، در شان آنها «انه البسهم الله من نوره لما خلوا به» يعنى پوشانيده است خداوند بر متهجدين از نور خود، چون كه آنها با خداوند خلوت نموده اند.

و نور ابيض و سفيد، علم است، چه آن كه علم منشاء ظهور هر مجهول است. و به تحقيق كه تجربه شده است در خواب نيز كه كسى كه سفيدى در خواب ببيند، بعد از آن او را علمى روزى مى شود.

و نور احمر و سرخ، محبت است، چنان كه اين نور سرخ در نزد طغيان محبت از صورت هاى محبين نمايان و آشكار است. و به تحقيق كه در خواب نيز تجربه شده است.

و نيز اخضر و سبز، معرفت است، چنان كه در خواب ديدن چيز سبز بر آن شهادت مى دهد. و مناسب است اين را فقره ى «فمن كانت رجلاه فى خضره» كه در اين خبر است، چه معصوم عليه السلام در مقام بيان نهايت عرفان و معرفت است.

و لعل ائمّه معصومين عليهم السلام تعبير فرمودنشان از اين معانى به اين تعبيرات، بر فرض مراد بودن آنها، به جهت قصور افهام ما است از ادراك حقايق محضه، چنان كه عارض مى شوند اين صورتها بر نفوس ناقصه در عالم رويا. و ايضا به جهت اين است كه ما در نشاه دنيويه در خوابى طولانى مى باشيم، از غفلت از حقايق، چنان كه فرموده اند: الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا

___________________________________

مرآة العقول، ج 1، ص 350- 349. حديث «الناس نيام» در مأة كلمه ى جاحظ (قرن سوم) با شرح ابن ميثم بحرانى، حديث سوم، از اميرالمؤمنين روايت شده است.

اين بيان علامه مجلسى، در كتاب «الفوائد الطريقه فى شرح الصحيفه الشريفه» چاپ كتابخانه علامه مجلسى اصفهان، ص 270- 267 نيز آمده است. انتهى.

درباره ى اسم «فاطمه»

درباره ى اسم «فاطمه»


بدان كه در سرّ انتخاب اسم «فاطمه»- از براى صديقه كبرى عليهاالسلام- از ميان تمامت اسامى؛ از كلمات اخيار و مضامين اخبار، سه وجه استفاده مى شود:

وجه اول: آن است كه بعضى نقل كرده اند كه: چون مادر خديجه ى طاهره موسومه به فاطمه بود، پس بر حسب استدعاى خديجه ى مكرمه، پيغمبر رحمت آن معظّه را فاطمه نام نهاد. و اين با عرف و عادت موافقت دارد؛ چه آن كه على الرسم، بر طايفه ى نسوان سنيگين و گران است كه چند دختر داشته باشند، و هيچ يك همنام با مادرشان نباشد.

وجه دوم آن است كه بعض ديگر گفته اند كه چون كفالت و حضانت حضرت رسول صلى الله عليه و آله پس از رحلت مادرش حضرت آمنه بنت وهب، به فاطمه بنت اسد- مادر حضرت امير عليه السلام- ارجاع شد، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را مادر خطاب مى كرد،

___________________________________

بحار الانوار ج 35 ص 70 ح 4 به نقل از امالى صدوق. پس بعد از ولادت صديقه ى كبرى، خواست كه او را عظام و اكرام كند، و خاطر شريف فاطمه بنت اسد را مسرور و شاد فرمايد. لهذا آن مليكه ى دو سرا را به نام فاطمه ى بنت اسد نام نهاد.

وجه سيم- كه با اخبارى كه وارد شده است نام آن مخدّره در آسمان منصوره، و در زمين فاطمه است

___________________________________

عوالم العلوم ج 11 ص 36- 35 باب 6. مطابق، و با كلام معروف «الاسماء تنزل من السماء» موافق، و با شان حضرت نبوى صلى الله عليه و آله كه «ما

بنطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»

___________________________________

سوره نجم، آيات 4- 3. معانق است- اين است كه:

ملكى بر حسب امر حضرت على اعلى مأمور شد، و بر زبان معجز بيان خاتم پيغمبران اين اسم را جارى كرد، و گفت: اين دختر را فاطمه نام بگذاريد.

تنبيه للنبيه: بدان كه اختلاف ميان وجوه را توان به اين نحو رفع نمود كه به ميل خاطر خديجه، و به واسطه ى احترام از فاطمه بنت اسد، خداوند سبحان مقرر فرمود براى امتياز و اختصاص و تشريف آن مخدّره، اين نام را بر زبان پدر بزرگوارش جارى نمايند، تا آن مخدّره به اين اسم موسومه و معروفه باشد.

معناى فاطمه

معناى فاطمه


بايد دانست كه لفظ فاطمه، مشتق از «فطم» است. و در مجمع البحرين فرموده: فطيم بر وزن كريم، طفلى را گويند كه از شير بريده و جدا شود، و رضاع وى به نهايت برسد.

___________________________________

مجمع البحرين، ج 6، ص 131. و آنچه از اخبار مرويّه در كتب عامه و خاصه استفاده مى شود، اين است كه وجه تسميه ى آن مخدّره و معنى اين اسم شريف، يكى از ده درجه است، كه آنها را عالم خيبر و متتبع بصير، صاحب خصايص الفاطميه به نحو تفصيل در آن كتاب نقل فرموده، و ما اجمال آنها را در اين مختصر ذكر كرده، و طالبان تفصيل را به آن كتاب حواله مى نمائيم:

وجه اول: آن است كه او را فاطمه گفتند، لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا، چنانچه مفاد خبرى صادقى است، على ما نفى

/ 55