ریاحین الشریعة جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ریاحین الشریعة - جلد 1

ذبیح الله محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اولادها و لقاربوا منزلتها ولكن الله يصطفى من يشاء من عباده) ينبى عن مقام كريم لايصل اليه افهامنا و لاغر و لان كل شجره و مدره يذكر مناقبها فى وجه الارض ناطقه و ايم الله انها الطاهره المطهره والصديقه الصادقة و انها اجل من ان يحيط بها الافكار و تصل اليها الانظار وقد ملئت من مفاخرها المشهوره صحائف الامكانيه و زينت من مآثرها المشكورة اوراق كتب الايجاد من الكمالات النفسانيه والملكات العقلانيه و ان فضائلها المرويه يرويها كل كابر من كابر و فواضلها الرحمانية يديها الاول الى الاخر فلها العز الاعلى عند اهل الاخره و الاولى و فى علم الله من شرف محلها و علو قدرها قضى ما قضى و قدر ما قدر بحيث لن تنالها العقول والفكر ولها كرائم ليست لاحد من النسوه و شرائف قد اكتنفتها قبل الفطره فحازت قصبات السبق و استولت على عرائس الفصل فاختارها الله تعالى من الانبياء والمرسلين و جعلها وليه الله و آيه الله الكبرى على العالمين فعجز الخائضون فى كنه معرفتها والناس كله عن ادراك مقدارها مبعدون وانها نور على نور من ربها.

تقدم بتول عذراء بر مريم كبرى


(يص) اگر چه تقدم و افضيلت فاطمه بر مريم چون سفيده ى صبح واضح و روشن است ولى حضرت اهل سنت چون هميشه در مقابل حق كشى و مخالفت استوار هستند جهلا يا تجاهلا مريم را بر فاطمه زهراء تفضيل مى گذارند مثل فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى و نيشابورى در تفاسير خود در ذيل آيه ى واصطفاك على نساء العالمين مناسب ديدم چند سطرى كه دلالت بر رد قول آنها دارد بنگارم و از باطن عصمت كبرى مدد مى طلبم فتقول:

الاول پدر مريم، عمران است و پدر فاطمه، محمد است و محمد افضلست باتفاق «2» مريم طى اصلاب كرد فاطمه از ميوه ى بهشتى در صلب رسول خدا آمد «3» در رحم مادرش مريم سخن گفت فاطمه در رحم مادرش حديث مى گفت «4» مادر مريم نذر كرد خديجه ايضا نذر كرد تفصيل آن در ترجمه خديجه بيايد «5» نذر مريم قبول شد كذلك نذر خديجه كذلك نذر خديجه كما ستعرف «6» مادر مريم حنه زوجه عمران است مادر فاطمه ام المؤمنين خديجه كبرى است و خديجه افضل از مادر مريم است باتفاق «7» مريم در بيت المقدس متولد شد و فاطمه در مكه و مكه افضل از بيت المقدس است «8» مريم در خانه عمران متولد گرديد فاطمه در خانه رسول خدا مهيط جبرئيل و محل نزول ميكائيل

«9» مريم هنگام ولادت فاطمه از خديجه براى خدمت گذارى و قابلگى حاضر بود و مخدوم از خادم افضل است «10» مريم عابده بود على الحق و خادمه خانه خدا بود فاطمه زهرا هم عابده بود و حق خدمت عبوديت را در معبد خود كما ينبغى بجا آورد «11» مادر مريم نذر كرد فرزند خود را محرز نمايد چنانچه در ترجمه خديجه روايت آن بيايد «12» مريم را خداوند متعال طهارت داد فاطمه زهرا را نيز طهارت و عصمت داد «13» مريم را حضرت اقدس نبوى از زنان كامله خواند ولى فاطمه افضل كاملها بود بقوله صلى الله عليه و آله و سلم افضلهن فاطمه «14» مريم را مادرش نام گذارد ولى نام فاطمه از آسمان و مشتق از نام خداوند بود «15» كفالت مريم در عهده ذكريا بود كفالت فاطمه بعهده رسول خدا بود «16» مريم در محراب بيت المقدس منزل داشت فاطمه در حجره نبوت و مهد رسالت و طهارت سكوت داشت «17» خداوند متعال در حق مريم فرمود أنبتها نباتا حسنا و معنى نبات حسن را بعضى بكثرت نما تفسير كردند بر خلاف نماى مواليد كما فى تفسير النيشابورى: و قيل المراد نماؤ هافى الطاعة والعفه والصلاح والسداده و در حق فاطمه زهراء مذكور شد كه نماء يك روز او بقدر يك هفته بود «18» مريم از بهشت طعام براى او مى آمد و در كرامات فاطمه ببايد كه در دفعات عديده براى او مائده بهشتى مى آمد «19» ملائكه بحضور مريم شفاها سخن مى گفته اند همچنين ملائكه فاطمه را ندا مى كردند و مى گفته اند يا فاطمه ى ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين «20» مريم از ميانه ى زنان بتول بود فكذلك فاطمه (ع) «21» خداوند مريم را بشارت داد بعيسى و از وى تعبير بكلمة فرمود و خداوند سبحان فاطمه را بشارت بكلمات حقه و حقايق مقدسه معصومين داد «22» مريم از زنان ديگر عمرش كمتر بود و همچنين فاطمه ى زهرا «23» مريم از ناملايمات نساء لائمات و لاغيات صبر كرد حضرت فاطمه نيز بر صدمات قوم رجلا و نساء صبر كرد «24» مريم معصومه ى بود فاطمه ى زهراء هم معصومه ى بود «25» مريم جبرئيل را بحاسه بصر بديد لقوله تعالى فتمثل لها بشرا فاطمه ى جبرئيل را در زير كسا اذن دخول داد علاوه از دفعات ديگر «26» مريم مستجاب الدعوة بود همچنين فاطمه ى زهراء «27» مريم در ملكوت

اعلى تجليات نور نداشت بخلاف فاطمه ى زهراء «28» مريم هنگام ولادت نورش بمشرق و مغرب نتابيد بخلاف فاطمه ى زهرا «29» مريم در محراب عبادتش روز سه مرتبه الوان نور از نور سفيد و زرد و سرخ تابش نداشت بخلاف فاطمه ى زهراء «30» مريم شوهرى چون على مرتضى نداشت كه فرمودند جهاد المراة حسن التبعل و مريم از اين فيض محروم بوده «31» مريم فرزندانى چون حسن و حسين نداشت مريم يك عيسى آورد ولى فاطمه يازده عيسى آورد كه آخرين آنها عيسى مريم باو اقتدا خواهد كرد «32» مريم علم بما كان و ما يكون نداشت بخلاف فاطمه ى (ع) «33» مريم در بيمارى فاطمه مأمور به پرستارى وى گرديد «34» مريم ذريه نداشت و ذريه فاطمه ى شرق و غرب را عالم فرو گرفته و ذريه ى نبويه كه اوتاد ارضند از فاطمه ى زهرا شد «35» مريم را مصحفى نبود و نماند ولى فاطمه ى را مصحفى است معروف در اخبار «36» مريم را روايتى در رجعت او نرسيده بخلاف فاطمه كه از براى او رجعت است «37» مريم با هفتاد هزار ملك در فرداى قيامت فاطمه را استقبال مى كند و در زير پرچم شفاعت آن مخدره داخل اند.

تمثيل حضرت فاطمه ى زهراء در بهشت از نظر حضرت آدم و حوا


در بحار از جناب امام حسن عسكرى عليه السلام از آباء گرامش روايت مى كند از حضرت نبوى بدين گونه (لما خلق الله آدم و حواء تبخترا فى الجنة فقال آدم عليه السلام لحواء ما خلق الله خلقا احسن منا فاوحى الله عزوجل الى جبرئيل ائتنى بعبدتى التى فى الجنه الفردوس الاعلى فلما دخلا الفردوس نظرا الى جاريه على در نوك من درانيك الجنه على رائسها تاج من نور و فى اذنيها قرطان من نور قد اشرق الجنان من حسن وجهها فقال آدم حبيبى جبرئيل من هذه الجارية التى قد اشرقت الجنان من حسن وجهها فقال هذه فاطمة بنت محمد بنى من ولدك يكون فى آخر الزمان قال فما هذا التاج الذى على رائسها قال بعلها على بن ابى طالب قال فما القرطان اللذان فى اذنيها قال

ولداها الحسن والحسين قال آدم حبيبى جبرئيل أخلقوا قبلى قال هم موجودون فى غامض علم الله عز و جل قبل ان تخلق باربعه آلاف سنة اين حديث تمام شد و در بعضى عبارت تاج پدر بزرگوار او و قلاده گردن مباركش شوهر عالى مقدار و دو گوشواره دو فرزند او حسن و حسين عليهماالسلام).

(يص) در كتاب نزهه المجالس و منتخب النفايس از شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى نقل كند كه روزى آدم عليه السلام بحوا و حواء بآدم نگريستند از نيكوئى جمال خويش بشگفت آمدند گفته اند آيا خداوند سبحان از ما خلقى بهتر خلق كرده پس بجبرئيل وحى رسيد آدم و حوا را ببر بفردوس اعلى و درى از قصرى بر وى ايشان بگشا پس جبرئيل قصرى بابشان عرضه داشت از ياقوت احمر كه در آن تختى از طلا بود و قوائم آن از در سفيد و بر آن جاريه اى نشسته با نور و ضياء و حسن و بهاء كه شعاع جمالش بر آن قصر تابنده بود بلكه فردوس را روشن نموده بر سرش تاجى مرصع بجواهر بود و مانند آن جاريه آدم و حوا نديده بودند پس آدم گفت اين جاريه كيست گفت فاطمه زهراء دختر محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد شوهر او كيست فرمود قصر ديگرى از ياقوت بگشا چون گشود ديد كه در آن قبه اى از كافور و تختى از طلا بود و جوانى بر آن نشسته كه روى نكويش بهتر از حسن يوسف مى نمود گفت اين است شوهر او على بن ابى طالب، آدم عليه السلام سؤال كرد آيا فرزندى دارد پس وحى شد از براى او قصرى از مرواريد بگشا كه در آن قبه اى از زبرجد و تختى از عنبر اشهب بود و بر آن صورت دو جوان يعنى حسن عليه السلام و حسين عليه السلام مشاهده كرد پس از عزم سابق كه خود را خلقى بهتر مى دانسته اند پشيمان شدند و اختلاف اين دو خبر همان تعدد قصور و تماثيل شريفه ى ايشان است پس از اين خبر افضليت فاطمه اطهر بر حواء و غير حواء كالنور على شاهق الطور است احتياج بمطابقه و تساوى ندارد.










آدم و حواء هم از وجود تو زادند گر تو نبودى نبود آدم و حواء
تا بقيامت فتد بدام طبيعت هر كه تمناى قدر تو كند انشاء

حضرات اهل سنت غافل اند از اين كه علاوه بر احاديث و اخبارى كه بطريق




عموم در اصطفاى خسمه ى طيبه ى روايت شده اختصاص فاطمه در اصطفاء از همه خلق فضلا از مريم از ظواهر اخبار و آثار معلوم و معين است خصوص حديث معروف مقبول الطرفين از حضرت اقدس نبوى صلى الله عليه و آله و سلم: فاطمه بضعه منى. و نظائر آن چون فاطمه ى جزء اعظم و ركن اقوم وجود نبوى است و البته جزء حكم كل دارد يعنى چنان كه وجود مسعود عقل كل اشرف است وجود فاطمه ى هم جزء اقرب و الصق و اشرف اوست بر ماسواى خود شرف دارد چه از جنس و غير جنس يعنى افضليت فاطمه ى زهراء سلام الله عليها نه همان بر زنان اولين و آخرين است بلكه بر مردانشان و بر كملين و مرسلين ايشان و بر ملائكه مقربين شرف و مزيت دارد.

(و لعمرى هذه مما لاسترة عليه (و نيشابورى) در (غرائب القرآن) اصطفا را بر سه نوع كرده است: اصطفاء از غير جنس و اصطفاء از جنس و غير جنس اول مثل حضرت آدم كه فرمود ان الله اصطفى آدم چون كه در حين خلقت او كسى نبود تا برگزيده از او باشد دوم اصطفاى از جنس مانند آيه يا موسى انى اصطفيتك على الناس يعنى ترا از جنس بشر برگزيدم سوم اصطفاى از جنس و غير جنس مانند وجود حضرت رسول كه از بشر و غير بشر برگزيده گرديده بمفاد (لولاك لما خلقت الافلاك و حديث (آدم و من دونه تحت لوائى). و صفوه و اصطفاى فاطمه از اين قسم سوم است البته

كيف لا وهى اكبر حجح الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بنا بحكمته و هى مجموعه صور العالمين و هى الصراط المستقيم الى كل خير والصراط الممدود الى الجنه فهل يعرف او يوصف او يعلم او يفهم من هو شعاع جمال الكبرياء و شرف الارض والسماء جل مقامها و شرف منزلتها عن وصف الواصفين و نعت الناعتين و أن يقاس بها احد من العالمين.






هل يكن فى الوجود منها شبيه قل ابوها و بعلها ولداها

اثر طبع المولى ميرزا محمد القمى



























































































اى مهين بانوى بيت الحرم و غيب و شهود سر ناموس نبى و مدنيت خاتم
اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت وى تو بانوى همه ملك عرب تا بعجم
پوست پوشان سر كوى تو شاهان وجود پادشاهان در غير تو در صقع عدم
تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ نبود كى بهستى زد عدم خانه كسى داشت قدم
اى تو آن گوهر يكتا كه بزيبائى تو مادر دهر نياورد و نيارد به شكم
دختر اين گونه ز صلب ازليت ناياب نيست فرزند چنين دختر حق را برحم
نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم
زن نئى سر خداوندى و مرتوشه فيض پرده در روى تو زانروست كه السركتم
مطلع شمس جمال و افق ماه جلال مشرق سر وجود و فلك خلق شيم
چادر عصمتت از بافته ى نور خدا پشت در پشت همه مطلع الطاف و نعم
پدران تو همه يكه سواران وجود مادران تو همه صاحب اعزاز و كرم
پسران تو نياكان همه كون و مكان اين در اين همه شمس ضحى بدر ظلم
شمس از پرتو تو جلوه گر كون و مكان ماه از جلوه تو در سر چرخش پرچم
روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس در سرو پاى تو پا تا سر احمد مدغم
اى ز خُلق شيمت خُلق شيم مانده بجا مايه بردار ز خُلق شيمت خُلق شيم
اى كه خاك سر كوى تو مهين چشمه فيض نيست در راه سخايت ره لاء و لن ولم
پيش سر چشمه انعام تو طوفان بحر است پيش يك قطره ز اكرام تو صد دريا كم
قطره ريزد ز ابر كرمت بر رضوان پيش يك قطره زجود و كرمت عمان نم
اى كه خاك قدمت آينه ى اسكندر وى ز خاك كرمت جام جهان بين جم
خجل از سبحه و سجاده و زهدت يحى بنده قدس تو عيسى و كنيزت مريم
فخر جاروب كشى حرمت با حواء شرف بندگى خاك درت با آدم
همسرت حيدر از او فخر كنى بر حواء پدرت احمد از او فخر كنى بر عالم

































بسترت روى زمين كنگره عرش بساط خانه در خاك سرطارم قدوس حرم
اى بخاك سر كوى تو ملك سجده كنان پى تعظيم درت پشت فلك گردد خم
آفتاب از افق صبح نگردد طالع ماه تاب تو زند گر بسر چرخ علم
كلك گر كلك عطارد بود و عقل دبير نتوان صفحه اى از مدح ترا كرد رقم
گر دبيرى كه بود خارج از اين نطفه خاك قلمى گر بود آن برتر از اين گونه قلم
شمه ى فضل ترا ناطقه ام باشد لال نامه وصف ترا نطق مجرد ابكم
با تو تا عهد اطاعت نكند كس هرگز نبود رشته ميثاق الستش محكم

قليلى از معجزات و خوارق عادات فاطمه ى زهرا


سيده نساء فاطمه ى زهراء سلام الله عليها سر تا پا معجزه باهر است فقط در اين اوراق به پاره اى از آن اشاره مى شود:

تكلم آن مخدره در رحم مادر


اول تكلم آن مخدره در رحم مادر كه قصه او را در داستان ولادتش از اين پيش ياد كرديم.

نماى آن مخدره كه بر خلاف ترقى اطفال و سائر صباياى مردم بود


(2) نماى آن مخدره كه بر خلاف ترقى اطفال و سائر صباياى مردم بود قصه او ايضا در ولادت گذشت.

شروق انوار فاطمه در خانهاى مكه هنگام تولد


(3) شروق انوار فاطمه در خانهاى مكه هنگام تولد او كما عرفت سابقا

جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت


(4) جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت اعلى كه در لقب منصوره گذشت.

تكلم آن مخدره هنگامى كه از مادر متولد شد و...


(5) تكلم آن مخدره هنگامى كه از مادر متولد شد و اقرار او بر سالت پدر بزرگوار ولايت شوهرش كه در سابق گذشت.

پوشيدن آن مخدره حله بهشتى را در شب زفاف كه...


(6) پوشيدن آن مخدره حله بهشتى را در شب زفاف كه چشمها را خيره كرد و جمعى را مسلمان نمود گذشت قصه او.

خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق


(7) خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق و حكايت او در جهيزه آن مخدره گذشت.

تابيدن نور سفيد در صبح... از صورت فاطمه بخانهاى مدينه


(8) تابيدن نور سفيد در صبح و نور سرخ در ظهر و نور زرد در عصر از صورت فاطمه بخانهاى مدينه قصه او گذشت.




داستان عروسى رفتن آن مخدره


(يص) روايت است كه روزى سيد انبياء در مسجد نشسته بودند كه جماعتى از بزرگان و صناديد عرب و قريش خدمت آن بزرگوار شرفياب شدند و عرض كردند كه اى افتخار عرب ما را عروسى هست و دختر فلان را به پسر فلان مى دهيم و آنها از اشرافند و نسبت بشما دارند استدعا از خلق عظيم آن است كه فاطمه عليهاالسلام را در اين عروسى رخصت فرمائى كه مجلس ما را مزين فرمايد بقدوم خود حضرت رسول فرمودند از فاطمه طاهره معلوم مى نمايم اگر اراده كند خواهد آمد اين بفرمود و تشريف بخانه بردند و فرمودند اى فاطمه و اى نور ديده من اكابر عرب جمع شدند و عروسى دارند و بنزد من آمدند كه تو را بعروسى خود برند خواهى رفت يا نه فاطمه زمانى سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و عرض كرد اى پدر بزرگوار ايشان كه مرا بعروسى خواسته اند مقصود آنها استهزاء و سخريه است نسبت بمن زيرا كه زنان قريش همه با لباسهاى فاخر و جواهر و زينت كرده اند و با كمال حشمت و تنعم نشسته اند و مرا لباسى غير از چادرى و كهنه پيرهنى و موزه اى كه چند جاى او را وصله زده ام چيزى ديگرى نيست و با اين حال رفتن بانجا غير شماتت حاصلى ندارد چون رسول اكرم از فاطمه اين كلمات شنيد بسيار غمناك گرديد در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول الله حق تعالى سلامت مى فرستد و مى فرمايد فاطمه را با لباسى كه دارد بعروسى بفرست كه ما را در اين حكمتى است حضرت رسول پيغام حق تعالى بفاطمه رسانيد پس آن مخدره شكر حق تعالى را بجا آورد و عرض كرد صدقنا و آمنا هر چه امر و حكم الهى است عين لطف و مرحمت است پس حضرت صديقه برخواست و با جامهاى كهنه خود بعروسى تشريف برد اما از جهت شماتت زنان قريش دل تنگ بود فرشتگان هفت آسمان و زمين سر نياز بدرگاه بى نياز نهادند عرض كردند بار خدايا اين دختر پيغمبر آخرالزمان است كه او را از جمله پيغمبران برگزيدى آيا او را دلشكسته مى نمائى خطاب از جانب رب الارباب بجبرئيل شد كه دختر برگزيده ما را درياب و آنچه بايد

بجهت او مهيا كن پس امين وحى بتعجيل تمام بجنت فردوس شتافت و بجهت او جامهاى بهشتى حاضر نمود و هنوز حضرت فاطمه هفت قدم از خانه بيرون ننهاده بود كه صد هزار حورى ماه لقاگرد وى حاضر شدند و جبرئيل سر تا پاى فاطمه ى طاهره را از سندس و استبرق بياراست و حوريان هر ساعت خاك قدم فاطمه را بديده مى كشيدند چون فاطمه اين لطف و حشمت حق تعالى را نسبت بخود ملاحظه كرد بسجده شكر رفته و حق تعالى چندان از نور لطف خود روشنائى و تجلى بفاطمه نثار كرد كه شرح آن ممكن نيست پس فاطمه حمد و ثناى الهى مى كرد و مى رفت تا آن كه بخانه عروس رسيد زنان قريش بانتظار مقدم شريف فاطمه (ع) بودند كه ناگاه روشنائى و نورى مشاهده كردند چون برق كه عالم از آن روشن شد مردم آن محله جمله متعجب شدند كه اين روشنائى چيست ناگاه آواز از حوريان برآمد كه هر كه شنيدى از خود بيخود شدى و همه زنان از حسن صورت فاطمه (ع) متحير شدند و عروس را تنها گذاشته اند و باستقبال ايشان شتافته اند فاطمه را ديدند كه صد هزار حوران بهشتى با او خرامان مى آمدند و حوران عود و عنبر مى سوخته اند و از بوى خوش ايشان جمله زنان مدهوش شدند همه بيكبار در قدم فاطمه افتادند و دست و پاى او را بوسيده و تعظيم هر چه تمام تر او را بخانه آوردند چون آن سيده زنان قرار گرفت حوريان گرد او صف زده بر روى هوا ايستادند بنحوى كه پاى هيچكدام بر زمين نبود زنان عرب از مشاهده اين امر و عطرهاى بهشتى دم بدم مى افتادند و سجده مى كردند و عروس نيز از كرسى درافتاد و بيهوش گرديد و بعد از ساعتى در آن بيهوشى بمرد چون عروس را مرده يافتند همه فرياد واويلا برآوردند و بگريه و زارى نشسته اند و عروسى بعزا مبدل شد حضرت فاطمه (ع) از مشاهده آن حال بسيار دل تنگ گرديد در آن حال برخواست تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز بجاى آورد بعد از آن سر بسجده نهاد و عرض كرد ملكا پادشاها بعزت و جلال بى زوال تو و بحرمت شرف طاعات بندگان خالص تو و به بركت محمد و على كه برگزيدگان درگاه تواند كه اين عروس را زنده گردان هنوز حضرت فاطمه (ع) در مناجات بود كه عروس عطسه زد و از جا برخواست و بدست و پاى حضرت فاطمه (ع) افتاد و عرض كرد

السلام عليك يا بنت رسول الله تو و پدر تو بر حقيد و خدائى را كه شما پرستش مى كنيد بر حق است و كفارى كه راه بت پرستى را گرفته اند بر باطلند گويند در آن روز هفتصد مرد از كسان عروس و غير ايشان بشرف اسلام مشرف شدند و اين مطلب در تمام شهر منتشر گرديد پس فاطمه ى زهرا مراجعت نمود بخانه و شرح آن واقعه را براى پدر بزرگوار خود بيان نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجا آوردند سپس فرمودند اى نور ديده از آنچه گفتى من هزاران بيشتر و بهتر از حق تعالى اميدوارم.

مؤلف گويد صاحب خصايص نقل نفرمودند كه اين تفصيل در كدام كتاب بوده حقير اين تفصيل را در كتاب (تحفه المجالس) سلطان محمد بن تاج الدين ديده أم و متفردات آن كتاب بكلى از درجه ى اعتبار ساقط است و اين كتاب در سنه 1274 در تبريز طبع شده است و معركه قلندران و درويشان را گرم كرده است و حقير در أيام طفوليت پدرم اين كتاب را براى من تهيه كرده بود و تمام آن را مكرر مى خواندم تا اين كه بيشتر مطالب آن را حفظ كرده بودم كيف كان اين قصه را ميرزا محمد باقر جوهرى در طوفان البكاء كه معروف بكتاب جوهرى است نظما و نثرا آن را نقل كرده و از نقل او چنان فهميده مى شود كه اين قضيه در مكه بوده والله العالم و لايخفى كه از براى اين قضيه اصلى در كتب معتبره وجود دارد از آن جمله قطب راوندى در كتاب (خرايج) مى فرمايد (و من دلائل فاطمه (ع) روى ان اليهود كان لهم عرس فجاؤا الى النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قالوا لنا حق الجوار فنسئلك ان تبعث فاطمه (ع) بنتك الى دار ناحتى يزداد عرسنابها سرورا والحوا عليه فقال صلى الله عليه و آله و سلم انها زوجه على بن ابى طالب و هى بحكمه و سئلوه ان يشفع الى على فى ذلك وقد جمع اليهود الطم والرم.

(يعنى من الرطب واليابس كنايه عن مال كثير) من الحلى والحلل و ظن اليهودان فاطمه (ع) تدخل عليهن فى بذلتها و ارادوا استهانتها بها فجاء جبرئيل بثاب من الجنه مع حلى و حلل لم يروا مثلها فلبسها فاطمه (ع) فتجلت بها و تعجب الناس من زينتها و الوانها و طيبها فلما دخلت فاطمه دار اليهود سجدت لها نسائهم يقبلن الارض بين يديها و اسلم بسبب ما رأ و اخلق كثير من اليهود انتهى»

و حاصل ترجمة اين حديث اين است كه راوندى مرسلا روايت مى كند كه از جمله براهين فاطمه زهرا (ع) آن كه جماعت يهود عروسى داشته اند از رسول خدا درخواست كردند كه فاطمه را باو رخصت بدهد تا در آن عروسى شرف حضور پيدا كند حضرت فرمود فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست التماس كردند كه شما بعلى بفرمائيد تا او را اجازه بدهد و حضرات يهود چندان كه در قوه ى آنها بود از لباسهاى زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاى طلا براى خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا با آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مى كردند كه فاطمه با آن چادر وصله دار و لباس كهنه بر آنها وارد مى شود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مى دهند و شماتت و سرزنش مى نمايد در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاى بهشتى و زينتهاى گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود اين وقت فاطمه خود را بآن زينتها مزين نمود و لباسهاى بهشتى را در بر فرمود چون بزنان يهود وارد گرديد بى اختيار بسجده افتادند و زمين ادب بوسيدند و تعجبها كردند و باين سبب جماعت بسيارى از يهود بشرف اسلام مشرف شدند «انتهى» و در كتاب «لعمة البيضأ» فى شرح خطبه الزهراء «ص 17» اين قضيه را باين عبارت نقل كرده (و انها اتت من جانب الله تعالى بواسطة جبرئيل عشرة انواع من من حلل الجنة و عشرة قطعة من حليها مع مسند و تاج و خدمته فى مجلس سرور استدعا هااليه نساء المنافقين بقصد الاستهزاء والسخريه فتحير الفرق الحاضرة و آمنوا من جهت هذه الكرامه) از اين عبارت ظاهرست كه جبرئيل براى فاطمه (ع) ده قسم لباس و ده رنگ از جواهرات و تاج و تخت و خادمان متعده از جانب خدا براى فاطمه (ع) آوردند و از عبارت قطب راوندى ظاهر است كه اين قضيه در مدينه بوده است والله العالم

نزول مائده در قصه دينار


(يص) اميرالمؤمنين عليه السلام روزى بحجره كه آمد ديد كه فاطمه حسنين را مى خوابانيد ايشان بخواب نمى رفته اند از غايب گرسنگى فاطمه ى طاهره عرض كرد يا اباالحسن برو قدرى طعام طلب كن كه اين كودكان از گرسنگى بخواب نمى روند

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عبدالرحمن بن عوف شد و از وى دينارى قرض خواست عبدالرحمن بخانه رفت و كيسه ى زرى بيرون آورد و عرض كرد اين كيسه يكصد دينار است بگير يا على و هرگز عوض آن را مده حضرت فرمودند از تو قبول نكنم كه از پيغمبر شنيده أم اليد العليا خير من يد السفلى اما يك دينار بمن قرض بده و اين حديث را بشنو كه رسول خدا فرمودند الصدقة عشرة والقرض ثمانية عشرة ضعفا يعنى صدقه را يكى ده عوض مى دهند و قرض را يكى هيجده عوض مى دهند عبدالرحمن يك دينار بجناب امير قرض داد آن حضرت چون روانه شد در راه مقداد بن الاسود را ديد كه بر كنار راه نشسته فرمود اى مقداد در اين وقت اينجا چرا نشسته عرض كرد از جهت ضرورتى فرمود چيست آن ضرورت عرض كرد كه چهار روز است كه طعامى نيافته ام فرمود بگير اين دينار را تو از ما اولى ترى كه چهار روز است طعام نيافته اى و ما سه روز است مقداد گرفت دينار و حضرت وقت نماز شام بود روانه مسجد بهمراهى پيغمبر فريضه را ادا نمود چون فارغ شد جناب رسول اكرم فرمود يا على امشب بخانه شما مى آيم و مهمان شما خواهم بود جناب امير عرض كرد حبا و كرامة و از پيش روانه شد و فاطمه زهراء را خبر كرد فورا فاطمه زهراء بمصلى خود رفت و روى مبارك نهاد بروى خاك و با يزد پاك عرض كرد خداوندا بحق محمد و آل محمد كه بر ما طعامى فرست هنوز فاطمه در سجده بود كه بوى طعام بمشام وى رسيد سر برداشت كاسه بزرگى ديد پر از طعام كه بوى آن خوشبوتر از مشك بود آنرا برداشته و در خدمت پدر بزرگوار خود نهاد حضرت فرمود انى لك هذا الطعام عرض كرد من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب پس حضرت امير و فاطمه و حسنين از آن طعام تناول كردند ناگاه سائلى بر درآمد امير المؤمنين خواست او را از آن طعام بدهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند يا على اين ابليس است خبر شده كه ما از طعام بهشت مى خوريم آمده كه با ما مشاركت كند.

طعام شدن سنگريزه در ميان ديگ


(يص) در كتاب اربعين روايت شده كه يك وقتى از اوقات حسنين عليه السلام چيزى

نخورده بودند از گرسنگى بى تاب شده بودند از مادر مطالبه طعام مى نمودند و در خانه فاطمه خوردنى يافت نمى شد آن مستوره هر دم ايشان را به بهانه اى تسلى مى داد تا بحدى كه فاطمه ى طاهره دلگير گرديد بر ضعف حال ايشان اشك از ديده گان حق بينش جارى شد پس برخواست بجهت مشغول ساختن ايشان مقدارى سنگ ريزه را جمع نمود و در ديگ كرده و قدرى آب در آن ريخت و سر ديگ را بپوشانيد و آتش در زير ديگ روشن نمود تا آن آب بجوش آمد و طفلان را فرمود اى جانان مادر و اى دو ريحانه ى رسول اكرم اينك طعام بار كرده ام ساعتى صبر كنيد تا پخته شود آن گاه ميل نمائيد ايشان هر دم بيرون مى رفته اند و بعد از ساعتى مراجعت مى كردند اى مادر چنان چه پخته شده از براى ما بياور آن مخدره مى فرمود الحال بار كرده ام هنوز خام است ساعتى درنگ نمائيد تا پخته شود پس امام حسن بر سر ديگ رفته و سر پوش ار از ديگ برداشت عرض كرد اى مادر اگر پخته است اگر خام قدرى از جهت ما بياور تا بخوريم حضرت فاطمه (ع) كاسه اى برداشته و فرمود عجب است اگر پخته باشد چون بر سر ديگ آمد ديد طعامى در كمال خوبى و خوشبوئى در ديگ است پس طعام را از ديگ بيرون آورده و پيش ايشان نهاد و ايشان بطعام خوردن مشغول شدند پس فاطمه برخواست و تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز شكر بجاى آورد بعد از آن هر وقت كه كار سخت شدى فاطمه طاهره از آن سنگ ريزه مقدارى جمع مى نمود و در ديگ ريخته بعد از ساعتى طعامى نيكو مى شد آن را بنزد طفلان مى نهاد چون اين خبر بسمع رسول اكرم رسيد فرمود الحمدلله كه در فاطمه هست آن چه در ذريه ى انبياء بوده.

مؤلف گويد صاحب خصايص اين خبر را از اربعين نقل كرده ولى معلوم نفرموده كدام اربعين چون كه كتاب مسمى باربعين بسيار است شيخنا العلامة الخبير الشيخ آقا بزرگ زياده از صد و پنجاه اربعين در ذريعه نام برده و احتمال قوى مى رود كه از اربعين ابوصالح مؤذن باشد و او از علماء عامه است.

نزول مائده ايضا


(نا) احمد بن محمد الثعالبى باسناد معتبر سند بجابر بن عبدالله مى رساند و كذا

/ 25