ریاحین الشریعة جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ریاحین الشریعة - جلد 1

ذبیح الله محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




مى باشم پس شكافت از نور على بن ابى طالب و خلق كرد از آن ملائكه را پس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خدا است و نور او افضل از ملائكه است پس شكافت نور دخترم فاطمه را و خلق كرد از او آسمان و زمين را و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه ى افضل است از آسمانها و زمينها پس از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و نور حسن از نور خداست و او افضل از شمس و قمر است پس شكافت نور حسين را و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد پس نور جنت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خداست و الحسين افضل من الجنه والحور العين آنگاه در اين حديث ذكر فرموده ظهور ظلمت و خلقت قنديل را كه سابقا باو اشاره شد و نيز از غرائب علو حق اين است كه خوارزمى حنفى در مناقب خود روايتى ذكر كرده كه تمام آن را در تاريخ سامراء بالفاظها ايراد كرده ام محل شاهد در اينجا اين است كه خداوند متعال در شب معراج برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى كند (يا محمد انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمه والحسن والحسين والائمه من نورى الخبر)


قسم چهارم خبرى كه نور فاطمه از نور رسول خداست صاحب كشف الغمه و ديگران سند را بموسى بن جعفر مى رسانند كه آن حضرت فرمود خداوند از نورى كه اختراع كرده بود و از نور عظمت او بود نور محمد را خلق كرد و همان نور لاهوتيه است كه از براى موسى بن عمران در طور سينا تجلى كرد و آن جناب طاقت نياورد و آن كوه قرار نگرفت و حضرت موسى غش كرد پس آن نور را دو قسمت فرمود يكى پيغمبر شد و يكى اميرالمؤمنين عليه السلام و از نور خود غير از اين دو نفر را خلق نكرد و بقدرت خود هر دو را از براى خود آفريد و برگزيد و برايشان از نفس خود دميد و اين دو بزرگوار را بصورتشان مصور داشت و علمش را در ايشان بوديعت نهاد و تعليم بيان كرد و علم غيب خود را بديشان آموخت و بر آن آگاه فرمود پس قرار داد يكى را بمنزله ى نفس و ديگرى را بمنزله ى روح ظاهرشان بشريه است و باطنشان لاهوتيه پس ظاهر بشريت جلوه كردند تا مردم طاقت ديدار آن آفتاب درخشان و ماه تابان را داشته باشند پس اقتباس كرد از نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم نور فاطمه را و از نور فاطمه نور حسن و حسين را مانند اقتباس نور چراغ


از ديگرى آنگاه اين انوار از صلبى بصلبى و از بطنى ببطنى و از رحمى برحمى نقل شد الخ


كيف كان نور جناب فاطمه ى بالانفراد يا از نور جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا از نور آن حضرت و اميرالمؤمنين يا از نور پروردگار همه يك نوع واحده اند و از يك مصدر و مبدء ابداع و انشأ شده اند و از يك منشأ و محل مشتق گرديده اند ليكن بر حسب وقت و زمان حكمت معلومه ى و استعداد قابل اين مستوره ام الفضائل بذاتها و حقيقتها در ملكوت اعلى و عالم بالاتجليات خاصته داشته و از هر تجلى باسم و لقبى خوانده مى شد است


اثر طبع سيد محمد گلپايگانى ابن العلامه الفقيه السيد جمال مد ظله




  • شعت فلا الشمس تحكيها و لا القمر
    بنت الخلود لها الاجيال خاشعه
    روح الحيوه فلولا قدس عنصرها
    سمت عن الافق لاروح و لاملك
    ماعاب مفخرها التانيث ان بها
    مجبوله من جلال الله طينتها
    سر النبوه معنى الوحى قد نزلت
    حوت خصال رسول الله اجمعها
    قل للذى راح يخفى فضلها حسدا
    اتقرن النور بالظلما من سفه
    بنت النبى الذى لولا هدايته
    هى التى ورثت حقا مفاخره
    تزوجت فى السما بالمرتضى فزهت
    بها الجنان احتفالا و انطفى السقر



  • زهراء من نورها الانوار تزدهر
    ام الزمان اليها تنتهى العصر
    لم تأتلف بيننا الارواح والصور
    وفاقت الارض لاجن ولا بشر
    على الرجال نساء الدهر تفتخر
    يرف لطفا عليها الصون والخفر
    فى بيت عظمتها الآيات والسور
    لولا الرساله ساوى اصلها الثمر
    وجه الحقيقه انا ليس تستر
    ما انت فى القول الا كاذب اشر
    ما كان للحق لا عين و لا اثر
    والعطر فيه الذى فى الورد مدخر
    بها الجنان احتفالا و انطفى السقر
    بها الجنان احتفالا و انطفى السقر




قف يا براعى


[قلم يكتب به.]




  • عن مدح البتول ففى
    وارجع لتختبر التاريخ من بناء
    هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت
    و هل كما قيل قادو بعلها فقدت
    ان كان حقا فان القوم قد مرقوا
    من دينهم و بحكم الله قد كفر وا



  • مديحها تهتهف الالواح والزبر
    قد فاجعتنا به الانباء والسير
    تأن مما بها والد مع منهمر
    و راه نادبة والضلع منكسر
    من دينهم و بحكم الله قد كفر وا
    من دينهم و بحكم الله قد كفر وا



انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء



(يص) آنچه از بحار الانوار منقول شده است در اين موضوع از ششم قسم خارج نيست.


اول بروايت معتبر مرويست كه نطفه ى طاهره فاطمه ى از سيب بهشتى كه در زمين تناول نمود (فقال صلى الله عليه و آله و سلم اتانى جبرئيل بتفاحه من تفاح الجنه فاكلتها فحولت ماء فى صلبى ثم واقعت خديجه فحملت بفاطمه و انا اشم منها رائحه الجنه)


و روايت ديگر در لقب منصوره گذشت و ديگر روايت سدير صيرفى بهمين مضمون است.


دوم از تفسير على بن ابراهيم نقل شده كه حضرت رسول بسيار فاطمه را مى بوسيد عايشه انكار كرد آن جناب فرمود چون من بآسمان رفتم داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى آورد و از ميوه هاى طوبى چيده بمن داد پس خوردم از آن و در پشت من قرار گرفت چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم حامله شد بفاطمه پس هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از وى استشمام مى كنم و در اين حديث معين نشده است كه ثمره ى شجره ى طوبى چه بوده است.


سوم منقول از علل الشرايع از ابن عباس روايت است كه عايشه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و او مى بوسيد فاطمه را عرض كرد تا چند فاطمه را مى بوسى آيا او را بسيار دوست دارى فرمود والله اگر بدانى دوستى مرا دوستى خود ترا باو زياد مى نمائى من چون بمعراج رفتم بآسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان گفت ميكائيل اقامه گفت پس بمن گفته اند نزديك بيا اى محمد گفتم چگونه مقدم شوم و تو در برابر منى جبرئيل گفت خداوند انبياء مرسلين را بر ملائكه مقربين تفضيل داده و ترا خاصه پس نزديك آمدم با اهل آسمان چهارم نماز گذاردم تا اينكه مى فرمايد جبرئيل دست مرا گرفت داخل بهشت كرد پس خرمائى در برابر خود ديدم كه از كره نرم تر و از بوى مشك خوشبوتر


و از عسل شيرين تر بود از آن گرفته تناول نمودم پس در صلب من نطفه شد چون هبوط بزمين نمودم با خديجه مواقعه كردم پس بفاطمه حامله شد ازين جهت فاطمه حوراء انسيه است چون مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى آن را از فاطمه مى شنوم و در اين روايت تناول رطب در بهشت بوده


و در كتاب (فضائل السادات) در فصل پنجم از كتاب مناقب خوارزمى نقل كند كه جبرئيل در شب جمعه بيست چهارم ماه رمضان طبقى از خرماى بهشتى آورد الخ و در اين روايت اكل رطب در زمين بوده


چهارم روايت تفسير فرات بن ابراهيم كه مسندا از امام صادق نقل مى فرمايد كه خلقت فاطمه از سيب بهشتى كه باعرق جبرئيل و پرهاى زير بال او است بوده


و در (يص) اين روايت را نقل كرده و بيانى هم فرموده ولى عقول اوساط مردم بكله فضلاء از درك معانى اين حديث را جل و عاجز است.


پنجم (ر) حديثى است كه در علم فاطمه بيايد كه آن مخدره از ميوه درخت بهشتى است ديگر در روايت ذكر اسم درخت و ميوه را نمى فرمايد


ششم (ر) حديث خرما و انگور است و حاصل آن حديث اين است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با جناب اميرالمؤمنين عليه السلام و عمار ياسر و منذر بن ضحضحاح و حمزه و عباس و ابوبكر و عمر ناگاه جبرئيل نازل شد بصورت اصلى خود بالهاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آن حضرت را كه يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و امر مى نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى كن پس آن حضرت چهل روز بخانه خديجه نرفت و روزها را روزه مى داشت و شبها تا صبح عبادت مى كرد عمار را بسوى خديجه فرستاد و گفت بگو اى خديجه نيامدن من بسوى تو از كراهت و عداوت نيست وليكن پروردگار من چينن امر كرده است كه تقديرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستى كه حق تعالى بتو مباهات مى كند هر روز چند مرتبه با ملائكه، تو بايد هر شب در خانه ى خود را ببندى و در رختخواب خود


بخوابى و من در خانه ى فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى شود و خديجه هر روز چند مرتبه از مفارقت آن حضرت مى گريست و چون چهل روز تمام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و مى فرمايد مهيا شو براى تحفه و كرامت من پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بود و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو مى فرمايد امشب باين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤمنين گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى نمود كه در را بگشايم كه هر كه خواهد بيايد با آن حضرت افطار بنمايد در آن شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسى داخل بشود كه اين طعام بر غير من حرام است پس چون اراده ى افطار نمود و طبق را گشود در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامى از آب بهشت بود پس از آن ميوه ها آنقدر تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ريخت و ميكائيل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت چون حضرت برخواست كه مشغول نماز بشود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل خديجه روى و با او بنزديكى بنمائى كه حق تعالى مى خواهد در اين شب از نسل تو ذريه ى طيبه خلق فرمايد پس آن حضرت متوجه خانه ى خديجه شد و خديجه گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آويختم و نماز خود را مى كردم و در جامه خواب خود مى خوابيدم و چراغ را خاموش مى كردم و در آن شب در ميان خواب و بيدارى بودم كه صداى در خانه را شنيدم پرسيدم كيست كه مى كوبد درى را كه بغير از محد ديگرى را روا نيست كوبيدن آن در حضرت فرمود كه منم محمد چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنيدم از جا جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مى طلبيد و تجديد وضو مى كرد و دو ركعت نماز بجا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در آن شب مبارك سحر هيچ يك از اينها را نكرد و تا داخل رختخواب شد دست مرا گرفت برختخواب خود برد


و چون از مواقعه فارغ شد من نور فاطمه را در شكم خود يافتم و آخر حديث باين عبارت است (انه اخذ بعضدى واقعدنى فى فراشه و داعبنى و مازحنى و كان بينى و بينه ما يكون بين المرائه و بعلها فلا والذى سمك السماء وانبع الماء ما تباعد عنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم حتى احسست بثقل فاطمه فى بطنى


(يص) پس نطفه ى طاهره آن مخدره از سيب بهشتى در بهشت بانضمام عرق جبرئيل و عرق آن سيب و زغب جبرئيل و رطب بهشتى در بهشت و ميوه يكى از درختهاى بهشتى و ميوه درخت طوبى و خرما و انگور و آب بهشتى منعقد شد و جمع اين اخبار منافى نيست و بعد ازين بيان مى شود در ولادت حضرت فاطمه كه پس از معراج بسه سال بود و بعيد نيست آن جناب در شب معراج سيب و رطب و ميوه ديگر از بهشت ميل فرموده باشد و پس از مراجعت از معراج اكراما لرسول الله مرتبه ديگر جبرئيل بزمين آورده تقديم نمود است بجهت ميل و شوقى كه آن جناب پس از معراج در خوردن ميوه بهشتى داشته و معراج هم متعدد بوده و يك مرتبه آن ممكن است بعد از رياضت چهل روز براى انجام مقدمات همين نطفه طاهره با آسمان تشريف برده و از ميوه هاى نام برده تناول فرموده بهمان تفصيل مذكور و بعد از هبوط بزمين در شب ديگر وقت افطار جبرئيل هديه ى نام برده را آورده باشد غرض اين اخبار با هم تنافى ندارند آنان كه بصير باخبار آل عصمت مى باشند ممكن است از مشرب صافى خودشان اين اخبار را جمع نمايند خصوص حديث اخير كه دلالت بر عظمت قدر و مكانت فاطمه زهراء مى كند قدرى تامل و نظر در او لازم است


اولا جلوه ى جبرئيل بصورت اصليه اش در نظر مهر انور پيغمبر در آن روز با آن كه در روز مبعث نيز مرويست در كوه حرا بصورت اصليه جلوه نمود بمفاد (ولقد آه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) دفعه ى ديگر هم در شب معراج در مقام خود بخلقه اصليه خود را جلوه داد و اين جلوه دليل است بر عظمت مأموريتش و اعظام اين امر جليل كه انعقاد نطفه ى طاهره آن مخدره بوده است.


ثانيا تعبد بصيام ايام و قيام ليالى در چهل شبانه روز و عزلت از خلق بادورى از فراش خديجه دليل بر شرف اين اربعين و تشييد و اكثار شوق و ميل طبيعى خديجه و آن جناب


است، و بعبارت اخرى بر حسب لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت اين تبعيد تقويت در تعقيد آن نطفه زكيه نمود خصوص در ايام مرتاضه آن جناب مكسر شهوات و مكدر لذات بمراقبت رياضت مستعد قبول هديه سماويه و عطيه ى علويه ى ساخت تا در توديع آن وديعه الهته پس از رياضت نفسانيه قصور و فتورى واقع نشود


(و ثالثا) اين گونه رياضت و دورى از هرگونه تهمت و شهوت، كرامت و مكرمتى است براى حامل و محمول و اظهارى است در انتظار وصول بمأمول و كدام مقصود و مأمول اشرف و افضل در نزد حضرت رسول از قدوم بجهت لزوم فاطمه بتول بوده كه سالها مى خواست اين ثمره را از اين شجره به بيند.


(رابعا) آمدن اين سه ملك مقرب خصوص اسرافيل كه هرگز بزمين نيامده بود مگر دفعه واحده با آن تشريفات خاصه از سندس و ابريق و دستمال بهشتى و خوشه انگور و خرما و آب بهشتى در طبق باز كرامتى ديگر از براى پيغمبر است و اكرامى از براى فاطمه ى كه براى او آن عطايا و هدايا را بزرگان ملاء اعلا تقديم نمودند و بخدمت گذارى و ابلاغ اين بشارت عظمى مفتخر و مباهى شدند.


(خامسا) نماز نكردن حضرت رسول در آنشب و تعجيل در امر مضاجعت اهميت اين امر را مى رساند كه مبادا در انجاح مراد خلل و قصورى واقع شود و در امر پروردگار تعلل و مسامحه روى دهد كانه تعجيل در اين عمل براى تنجيز امر پروردگار بود


(و سادسا) تعدد ثمرات بهشتى از سيب و خرما و انگور و غيره براى آثار خاصه است كه در هر يك خداوند سبحان قرار داده كه از خوردن آنها فردا فرد اثر مخصوصى از ملكات كريمه در نطفه ظاهر مى شود.


(و سابعا) اثر حمل خديجه در همان زمان مشاهده كردن بر خلاف رسوم زنان ديگر خصيصه ى است عظمى و دليل بر حيوه آن نطفه ى مباركه است و چون از دار حيوان آمده بود در بدايت و نهايت آن از جهت حيوه مغايرت و مبانيت نداشت و در حديث است بعد از يك شبانه روز مانند امام در رحم مادرش مى ديد و مى شنيد




  • زهراء فاطمه بتول قدست
    و بساق عرش الله قبل وجودها
    (الله زوجها عليا فى السماء
    فاطمه آن بضعه ى رسول گرامى
    فاطمه ى آن دخترى كه مادر گيتى
    اى بملاحت بديل احمد مرسل
    جده ى سادات مادر حسنينى
    شافعه ى محشرى و بانوى جنت
    پيشتر از خلق خاك آدم حوا
    نام تو باشد بساق عرش نوشته
    گشت منور جهان بنور جمالت
    جلوه اى از حسن تو است مهر جهان تاب
    باد زبوى تو برده تحفه بگلذار
    گر بچمن بگذرى بعزم تماشا
    خازن جنت تر است خادم در گاه
    خادمه درگه ى تو حضرت مريم
    رفته بهر بامداد حضرت جبرئيل
    من زثنا كوئيت چگونه زنم دم
    زانكه خداى احد تراست ثناگر



  • القابها و تكرمت اسمائها
    كتب اسمها و تصورت سيمائها
    و بها الملائك كلهم شهدائها)
    فاطمه آن بى قرينه ى زوجه حيدر
    تابابد دخترى چنين نزايد ديگر
    وى بفصاحت عديل حيدر صفدر
    از همه خلقش گزيده خالق اكبر
    دخت رسول لستى و حبيبه داور
    نور ترا آفريد حضرت داور
    عرش ز نام تو يافت زينت و زيور
    نور خدائى است از جبين تو ظاهر
    پرتوى از نور تو است زهره ى ازهر
    گشت از ين روى گل لطيف و معطر
    ديده گذارد بهم ز شرم تو عنبر
    گيسوى حوران تر است ريشه معجر
    جاريه ى مطبخ تو ساره و هاجر
    خاك در آستانه ى توبشهپر
    زانكه خداى احد تراست ثناگر
    زانكه خداى احد تراست ثناگر



توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه



اول عياشى در تفسير خود از عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند ودود ذريه ى آدم را بر روى عرضه داشت چون بر حضرت رسول گذشت ديد آن جناب بر حضرت اميرالمؤمنين تكيه داده و حضرت فاطمه زهراء تالى اوست و دود فرزندش تالى مادرشان هستند پس خداوند فرمود اى آدم مبادا بديده حسد بر ايشان بنگرى كه ترا از جوار خود دور و مهجور مى گردانم چون به بهشت آمد و خمسه ى






طيبه را در نظر خود ممثل يافت و عرض ولايت ايشان بر وى شد تأملى كرد پس از بهشت بيرون شد و بديشان توسل جست و عاقبت آمرزيده گشت و اين است معنى آيه ى (فتلقى آدم من ربه كلمات) و اين است آن كلات كه جبرئيل تلقين بحضرت آدم كرد يا حميد بحق محمد صلى الله عليه و آله و سلم يا عالى بحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذاالاحسان بحق الحسين


دوم داستان كشتى نوح پيغمبر (ع) و پنج مسمارى كه بنام رسول خدا و على و مرتضى و فاطمه زهراء و حسنين كه هر يك را مى گوييد (فزهر و اشرق و انار) و مسمار بنام حسين عليه السلام علاوه از ظهور نور نداوه از دم جوشيد تفصيل آن در بحار و ديگر كتب مذكور و مشهور است و آدم ابوالبشر تجليات نور فاطمه را در چند مورد مشاهده كرده و بايشان توسل جسته و حديث رؤيت حضرت آدم و حواء جناب فاطمه را در بهشت كه بر سريرى نشسته و تاجى بر سرداشت و قلاده بر گردن و دو گوشواره در گوش و بيان جبرئيل از براى ايشان كه تاج پدر اين دختر و قلاده شوهر او و دو گوشواره دو فرزندان او) و قول آدم ابوالبشر بجبرئيل (مالى اذا ذكرت اربعه منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى) دليل واضحى است در توسل حضرت آدم بفاطمه (ع)


سوم لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف الهل عن بصره فنظر الى جانب العرش فراى نوراسا طعا فقال الهى و سيدى ما هذا النور يا ابراهيم هذا محمد صفوتى فقال الهى و سيدى اراى فى جانبه نورا آخر فقال يا ابراهيم هذا على ناصرى فقال الهى و سيدى ارى فى جانباهما نورا ثالثا فقال يا ابراهيم هذه فاطمه تلى ابيها و بعلها فطمت مجيها عن النار قال الهى و سيدى ارى نورين بميامن الانوار الثلثه قال الله تعالى هذان الحسن والحسين يليان اباهما وجدهما و بامهما قال يا الهى ارى تسعه انوار احدقوا بالخمسه الانوار قال يا ابراهيم هولاء الائمه من ولدهم الحديث


و از اين قبيل روايات در ج 10 بحار بسيار است


چهارم نام فاطمه در كتب سماويه در امالى صدوق از حضرت امام حسن روايت


است كه يهودى از حضرت رسول از پنج چيز سوال كرد كه در توريه مكتوب است و حضرت موسى بقوم خود فرموده بعد از وى بان پنج چيز اقتدى بنمايند و بايشان توسل بفرمايند آن جناب از آن يهودى عهد گرفت كه اگر خبر دهد ايمان آورد پس فرمود اول چيزى كه مكتوب شده در توريه طاب طاب است يعنى محمد رسول الله و در سطر دوم از توريه اسم وصى من ايلياست و در سطر سوم و چهارم اسم دو سبط شبر و شبير است و در سطر پنجم نام مادرشان فاطمه سيده نساء عالمين است اين آيه را تلاوت فرمود (يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد) الخبر


پنجم داستان كعب الاخبار در مجلس معويه كه گفت ما وصف فاطمه را در كتب سماويه خوانده ايم و آن مشهور است و گفت دو جوجه او را بدترين خلق خدا شهيد خواهند كرد. الخ


ششم در كتب جاماسب از فاطمه زهراء تفسير بشاه زنان شده است و همچنين در صحيفهاى پيغمبران از آدم عليه السلام و شيث عليه السلام و ادريس و نوح عليه السلام و هود و حضرت ابراهيم و در توريه و زبور و انجيل وصف آن مخدره هست و در موارد متعدده انبيا را بانوار اربعه و بنور فاطمه مخصوصا توجه صحيح بوده


هفتم صدوق در اكمال الدين از عبدالله بن سليمان نقل كند كه در انجيل عيسى عليه السلام و نام فاطمه و مباركه است و خبر فرزندان او را مى دهد.


هشتم زمخشرى در ربيع الابرار روايت كرده است و قال (قال رسول الله هؤلاء الذين امرالله تعالى بمودتهم على و فاطمه والحسن والحسين (و قال) النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه مهجه قلبى و زوجها قره ى عينى و ولدها ثمره فؤادى والائمه من ولدها امناء ربى حبله الممدود بين الناس و بين ربى فمن تمسك بهم نجى و من تخلف عنهم فقد هلك و الى جهنم سلك) و هذه الصفات من اعظم المناقب و اعلاها و اقوام المواهب الى ذروه الشرف و اسناها


نهم بس است در شرف قدر فاطمه عليهاالسلام توسل آباء مكرمين و اجداد مطهر بن جناب خاتم المرسلين باو در مهالك و اهوال و نزول شدائد و بلاها چنان كه در شب انعقاد نطفه ى مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام زلزله عظيم در مكه معظمه واقع شد كه


سنگهاى بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده از فراز بنشيب مى افتاد و آن امتدادى يافت پس حضرت ابوطالب بر بلندى برآمد و گفت (الهى و سيدى اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العالية و بالفاطميه البضياء الاتفضلت على اهل التهامه بالرحمه والرافه)


پس همان زمان زمين ساكن شد و مردم آن كلمات را حفظ كرده در شدائد و بلاها مى خواندند و جهت آن را نمى دانسته اند.


دهم از تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام حديث طولانى روايت كند كه محل شاهد اين است) در وقتى كه قريش و ابوجهل و مشركين مكه معجزه ى حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام از رسول خدا خواسته اند از طوفان و سرد شدن آن آتش و آويختن كوه و خبر دادن از سرائر و ذخائر ايشان پس رسول خدا عليه السلام كفار را بچهار قسمت كرد و بقسم ثانى امر كرد بصحراى مكه روند آتشى افروخته بينند زنى ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايند آن فرقه رفتند و مراجعت كردند و عرض كردند ما شهادت برسالت تو مى دهيم بان كه رسول رب العالمين باشى پس عرضه داشتند چون ما بصحراى مكه رفتيم در اندك زمانى آسمان شكافته شد و جمرات آتش بر سر ما فرو مى ريخت و از زمين شعلهاى آتش برآمده و مشتق گرديده بنحويكه زمين و آسمان تماما مملو از آتش شد تا از حرارت نزديك بود گوشتهاى ما آب شود در اين حال در هوا زنى ظاهر شد كه مقنعه ى بر سر داشت كه يك طرف آن را بسوى ما آويخته بود بنحوى كه دستهاى ما بوى مى رسيد پس منادى ندا كرد از آسمان كه اگر نجاة مى خواهيد به بعضى از ريشه هاى چادر اين زن چنگ زنيد پس ما چنين كرديم ديگر آتش بر ما اذيت نكرد تا بسلامت باينجا رسيديم حضرت فرمود شناختيد آن زن كه بود عرض كردند نشناختيم فرمود دختر من فاطمه سيده ى نسآء عالمين بود چون رزو قيامت شود دوستان فاطمه ى برشتهاى چادرش چنگ زنند و آنها هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام كه هر فئامى هزار هزار نفرند)


بالجمله غرض اشاره ى مختصرى بود باين قسمت والا متوسلين بفاطمه ى زهرا از حوصله حساب بيرون است و بعضى از آنها در باب حكايت بيايد





  • در هر صفتى اعظم اسماء الهى
    عالم همگى بنده شرمنده تو شاهى
    نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى
    خورشيد چه رويت بسما و بسمك نيست
    از نور رخت كرده گدائى ز تو شك نيست
    اى زاده انسان كه بخوبيت ملك نيست
    صديقه كبرى گهر درج رسالت
    بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت
    نورش ازلى بود ز انوار الهى
    دو ديده او ديده ديدار الهى
    در باغ هدى ميوه پر بار الهى



  • اندر فلك قدرت نبود همچه تو ماهى
    محتاج توايم از ره الطاف نكاهى
    يا فاطمه الزهراء انابك نشكو
    چون روى تو پيداست ديگر خود بفلك چيست
    كر منكر اين هست كسى ز اهل خرد نيست
    از فضل تو بر پا است بكونين هيا هو
    ام النجبا و اسطه عقد جلالت
    اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت
    در جلوه گرى بود ز آثار الهى
    در باغ هدى ميوه پر بار الهى
    در باغ هدى ميوه پر بار الهى



ولادت فاطمه زهراء



والمختار فى ولادتها عليهاالسلام انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين لعشر بقين من جمادى الاخره يوم الجمعه و شيخ حر عاملى صاحب وسائل در منظومه اش همين عقيده را اختيار كرد چنانچه گويد




  • قد ولدت فاطمة الزهراء
    بمكه الغراء يوم الجمعه
    و ذاك قبل رجب بعشر
    لخمسه من مبعث البنى
    وقد رورى مخالف ما قبله
    بخمسته و من رواه ابله



  • البضعه الزكيه الحوراء
    فى ملك يزدجر مبدى السمعه
    و قيل قبله بنصف شهر
    المصطفى المكرم الزكى
    بخمسته و من رواه ابله
    بخمسته و من رواه ابله



و مراد از قبل رجب بعشر بيستم جمادى الاخره است كه ده روز پيش از ماه رجب مى شود و سال ولادت را پنج سال بعد از نبوت تعيين فرموده و مخالف را در اين قول ابله ناميد است كه پنج سال قبل البعثه گفته و بين علماء سنت در سال ولادت آن مخدره اختلاف بسيار است و منافيات كلماتشان با هم ديگر پر ظاهر است و ما را احتياج بنقل كلمات آنها نيست و






اهل البيت ادرى بما فى البيت همان قول عبدالله بن حسن است در حضور هشام بن عبدالملك بكلبى نسابه گفت كه احوال مادر مرا از من سؤال كنيد و احوال مادر كلبى را از او سؤال كنيد و در اين خصوص بايد بفرزندان فاطمه و اهل بيت و بزرگان اين خانواده كرد كه چه فرموده اند و بر چه عقيده بوده اند تمام ائمه معصومين عليهم السلام بنحو مذكور رفته اند و مكرر خبر داده اند كه از عمر مبارك فاطمه هيجده سال و چيزى گذشته و اگر قولى در ميان علماء شيعه بر خلاف است بملاحظات بوده و همين اتفاق اهل البيت مدركيست متين از براى سال ولادتش و ما را طريقه حقه امامين عليه السلام كفايت است البته روز و ماه و سال ولادة فاطمه را از قول جناب امام حسين عليه السلام قبول كردن اولى است از قبول حسن بصرى و سفيان ثورى و خوب است اهل خلاف در اين گونه امور انصاف داده آنچه از خانواده فاطمه بيرون آمد و چندان مخالف ميل و مذهبشان نيست بپزيرند با آنكه اقوال خودشان بقدر اختلاف دارد كه نمى توان وصف نمود مثل اين كه جمعى از آنها پنج سال قبل البعثه گفته اند و بعضى يك سال بعد از بعثت گفته اند و بعضى گفته اند پيش از نبوت بوده قريش خانه كعبه را بنا مى كردند و اين اقوال سخيف و ضعيف است و محل اعتنا و اعتماد نيست و قول حق همان روايت كافى و مناقب و كشف الغمه و مصباح المتهجد است


اثر طبع شيخ حبيب آل ابراهيم العاملى در ولادت زهراء





  • صبح الدهر ضاحك الدهر باسم
    ملاء العالمين نور سناها
    زهرة فتحت بروض قريش
    بسقت للسماء مجدا و عزا
    ان تسلنى ابنئك عنها فانى
    هى احدى الاشباح التى قد تجلت
    حدرت من سماء الوجود تهادى
    من اب سابق و ام اصيل
    طهرت محتدا و نفسا و طابت
    و هى لولا ان الوصى عليا
    كفو هالم يكن لفاطم كفو
    فتجلى الوحى المبين فوفى
    يلزم المسلمين فرض ولاها
    معلنا طهرها و انى لبنت
    عصم الله فاطما و اباها
    الى ان ينوف ثلاثون بيتا
    الى ان ينوف ثلاثون بيتا



  • يوم ميلاد بنت احمد فاطم
    اى نور ملا سناه العوالم
    فى علا الدوحه الشريفة هاشم
    و علا و هى فى كمام البراعم
    ما انا اليوم عنك ذلك كاتم
    يمنه العرش كالنجوم الآدم
    من كريم لامهات كرائم
    من لدى المتبدا الآخر خاتم
    و تعالت منا قبا و مكارم
    خيره العرب كلها والا عاجم
    ان عن كفو ها انسا عقا ئم
    مدحها صادعا يشق الصلا دم
    و جديربان توالى الاعاظم
    المصطفى المجتبى اقتراف المآثم
    و بينها و المرتضى بعل فاطم
    الى ان ينوف ثلاثون بيتا



(يص) قصيده مولوديه




  • ماه جمادى درآمد از در شادى
    ليك نه اول كه هست يكسر ماتم
    بهتر از اول بود جمادى آخر
    مبدأ اگر برمعاد گشت مقدم
    عالم امكان مگر بهشت برين شد
    رحمت حق بر تو باد و زاده پاكت
    ماه نخستين نهاد بر دل ما غم
    معدن هر گوهرى و كان زرى تو
    گوهر تو اخترى است زهره زهراء
    نور جمالش برون شد از دل ظلمت
    گرنه توئى آيتى ز آيه والليل
    فاطمه آمد برون ز پرده عصمت
    جوهر پاكش ز جان پاك پيمبر
    آنكه بدى پيشتر ز عالم و آدم
    آنكه ز لطفش بهشت باشد خندان
    آنكه ز قهرش بسوى آتش دوزخ
    گشته ز وى بر خليل آزر گلشن
    مژده كه دنيا است بعد از اين همه رحمت
    خوان عطاى خداست بيحده و بى مر
    از علل اربعه است علت غائى
    مريم كبرى كنيز درگه قدرت
    فخر كند مريم از تو با پسر او
    در شب معراج نور تو بخديجه
    مريم كبرى توئى و مادر گيتى
    آن پسر آورد اين زجان پيمبر
    بهر تو كفوى نيافريد خداوند
    حق بسزاى ظالمه كه تو ديدى
    فاطميم من بغير تو نشناسم
    مبداء ما از تو بود رو بتو داريم
    روز قيامت كه حكم ران معادى



  • شاد شود هر دلى زماه جمادى
    بلكه مرا آخر است يكسر شادى
    حاضر البته بهتر است ز بادى
    قصصد ز غايات بودنى ز مبادى
    ماه جمادى مگر بهشت بزادى
    بهتر ازين زاده نيست پاك نهادى
    ليك تو غم بردئى و عيش نهادى
    آرى گوهر برون شود زجمادى
    آن كه بپايش هزار زهره فتادى
    همچه بياض مهى و تيره سوادى
    از چه رخ از صبح والضحى بگشادى
    آنكه از او احمد است بر همه هادى
    آينه حق و رحمت متمادى
    بود و نبود از وجود ايشان يادى
    هم شده از مهر وى بشادى عادى
    تا بقيامت روند جمله اعادى
    هم ز وى هستى عاد رفت ببادى
    هم پس از اين رحمت است و عيش و ارادى
    در خور هر خوان هزار گونه ايادى
    هين بهل از فاعلى و صورى و مادى
    نامه آزاديش ز لطف تو دادى
    گوئى اگر گوئى انه من عبادى
    داد پيمبر كه ان هذا زادى
    كاورد از نفحه محمد زادى
    عيسى انثى نماى نيك نژادى
    جز على مرتضى كه آن بتو دادى
    كرد بپا محشرى و عدلى و دادى
    هم تو شناسى مرا كه نور فؤادى
    روز قيامت كه حكم ران معادى
    روز قيامت كه حكم ران معادى



خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا



(يص) الحمدلله الذى اكمل نوره و اتم سروره و قال فى كتابه العزيز و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته بالجمله فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بعد از عام الفيل بچهل و پنج سال و چيز از ولادت باسعادت پدرش در عهد سلطنت يزدجرد پادشاه عجم در روز جمعه در بيستم
ج- 2- در مكه معظمه در محل مباركى از خديجه طاهره بنت خويلد متولد گرديد و در آن وقت از هبوط آدم ابوالبشرع شش هزار دويست سال و چيزى گذشته بود و از عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پانزده سال گذشته بود.






(ر) مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق عليه السلام حديث كند گويد من خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ولادت فاطمه ى زهرا چگونه بوده است فرمود چون رسول خدا حضرت خديجه را تزويج نمود زنهاى مكه از خديجه دورى مى نمودند و بر وى وارد نمى شدند و سلام نمى كردند و نمى گذاردند كسى بر او وارد بشود پس آن مخدره از تنهائى وحشت كرد و بر حضرت رسول هم مى ترسيد كه مبادا صدمه به بيند از اين جهت هم و غم زيادى بر او مستولى شد چون بفاطمه زهرا حامله شد باوى حديث مى گفت و او را امر بصير مى كرد و خديجه اين مطلب را از رسول خدا مخفى مى داشت پس آن جناب روزى بر خديجه وارد شد شنيد با كسى سخن مى گويد فرمود اى خديجه با كدام كس سخن مى گفتى خديجه عرض كرد اين جنين كه در رحم من است مونس من است و با من حديث مى گويد فرمود اى خديجه اين جبرئيل است مرا مژده مى دهد كه اين جنين دختر است و آن نسل طاهره و ميمونه است و خداوند سبحان نسل مرا از وى قرار مى دهد و از آن امامان مى آورد كه خليفهاى خدا در روى زمين بعد از انقضاى وحى باشند پس خديجه ى با فاطمه همين طريق بود تا زمان ولادتش نزديك شد پس فرستاد نزد زنهاى قريش كه نزد من بيائيد و مرا در اين كار اعانت كنيد از آن كه زنان را در اينگونه امور اعانت كردن لازم است آنها در جواب پيغام دادند چون تو در قبول محمد نافرمانى ما كردى امر و خواهش ما را قبول نكردى و محمد يتيم را خواستى با آن كه يتيم ابوطالب عليه السلام بود و مالى نداشت ما هم از امر تو كناره مى جوئيم و نزديك تو نمى آئيم پس در اين هنگام چهار زن گندم گون گويا از بنى هاشم بودند بر وى وارد شدند چون خديجه آنها را ديد بفرع آمد يكى از آنها گفت اى خديجه اندوهگين مباش ما رسولهاى پروردگار توائيم بسوى تو و ما خواهرهاى تو هستيم من ساره و اين آسيه بنت مزاحم رفيقه تو هست در بهشت و اين مريم دختر عمران است و اين كلثم خواهر موسى ابن عمران است خداوند ما را فرستاده است تا ترا اعانت كنيم. پس يكى بدست راست نشست و يكى بدست چپ و يكى در برابر و يكى در پشت سر خديجه نشست پس فاطمه پاك و پاكيزه از رحم خديجه بزمين آمد و چنان نورى از وى ظاهر شد كه خانهاى مكه را فراگرفت و در شرق و غرب زمين موضعى نماند مگر اينكه آن نور در او داخل






گرديد و روشن كرد پس ده حوريه آمدند هر كدام با طشتى از بهشت و ابريقى كه در آن آب كوثر بود پس آن زنى كه در برابر نشسته بود آن را گرفت و فاطمه را شست بآب كوثر و بيرون آورد دو پارچه سفيد كه سفيدتر از شير بود و خوشبوتر از مشك و عنبر و او را بيكى از اين دو پارچه پيچيد و ديگرى را مقنعه كرد براى او پس از وى استنطاق كرد فاطمه شهادتين گفت و فرمود شهادت مى دهم پدرم رسول خدا است و سيد پيغمبران است و شوهرم سيد اوصيا است و فرزندانم امامان اسباطند پس بهر يك سلام كرد و اسم هر يك را برد پس آن زنان خنديدند اين وقت جماعت حورالعين نزديك آمدند و بشارت مى دادند بعضى بعض ديگر را از اهل آسمانها هم يك ديگر ار بولادت فاطمه بشارت دادند و در آسمان نور درخشنده ظاهر شد كه ملائكه قبل از آن آن نور را نديده بودند پس آن چهار زن بخديجه گفتند بگير او را كه طاهره و مطهره و زكيه و ميمونه است خداوند در او و نسل او بركت داده يعنى زياد مى شوند پس خديجه او را فرحناك و شادان گرفت و پستان در دهان او نهاد شير جارى شد پس فاطمه ترقى و نمو مى كرد در يك روز بقدرى كه طفل در يك ماه و يك ماه بقدرى كه در يك سال) حديث تمام شد


در اين حديث ده بشارت است ول تكلم فاطمه زهراء (ع) در رحم مادر در ايام حمل بدفعات عديده


دويم بشارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضور جبرئيل كه وى دخترى است و نسل پيغمبر از او است


سيم آمدن آن چهار زن محترمات كه بهتر از ايشان ديده نشده بود و مژده دادند كه ما رسولان پروردگاريم


چهارم شروق انوار فاطمية در خانهاى مكه و شرق و غرب عالم


پنجم آمدن ده حوريه باطشت و ابريق و آب كوثر و پارچهاى بهشتى كه امتيازى داشته


ششم شهادتين گفتن آن مخدره با ذكر اسامى ائمه معصومين و استبشارى با بردن نام هر يك


هفتم ظهور آن نور بديع در آسمانها كه مثل آن نور را نديده بودند


هشم بشارت دادن ملائكه يك ديگر را بولادت فاطمه (ع)


نهم خبر دادن آن زنان بطهارت ذات ملكوتى صفات آن مخدره و ميمنت قدومش و بركت نسل او


دهم نما و ترقى فاطمه بر خلاف اطفال و سجاياى ديگر و از اين بشارات با بركات معلوم شد آنچه در ولادت ائمه واقع شده در ولادت فاطمه (ع) واقع شده با زياده و جمله ى از اين علامات را اهل سنت و جماعت در حق فاطمه ى نقل كرده اند حتى تكلم كردنش را در رحم خديجه و تمام اين اوصاف اختصاص بمعصوم دارد و ديگر اين حديث دليل است بر افضيلت فاطمه ى بر آن چهار زن كه سادات نسوان عالميان بودند براى آنكه مأمور بخدمت وى شدند و مخدوم از خادم افضل است و تمام اين حديث دلالت دارد بر تماميت انسانيت آن منبع عفاف و معدن و عصمت و شرافتش بر سائر زنان اولين و آخرين و احاطه علمش بر همه چيز و آنچه واقع شده و نشده و كمال توحيد و عرفان او


«(يص) قصيده مولوديه»




  • اشرقت شمس احمد بضياها
    طلع الصبح بعد ما طلعت
    شمس ام القرى و ام ابيها
    يا لشمس اذا تجلت بارض
    يا لشمس اذا افاضت قبورا
    يا لشمس اذا تجلت لاعمت
    يا لشمس تمينت كل يوم
    يا لشمس لا سفرت من حجاب
    قد تجلى الا له فيها بنور
    احمد الله ان شهر الجمادى
    ولدت فاطمه بمكه طهرا
    ماجت ارض الحجاز من شرف
    فا نارت بيوت مكه بل
    ان فيها مسره لبدت
    ضحك المشعران الركن و
    و تلأ لأجمالها فوق عرش
    بالبشرى بمثل ما ولدت
    يالبشرى لامها من وليد
    هى والله قد تقبلها
    انست امها لوحدتها
    جمع الله امهات بتول
    فتبادرن مشفقات عليها
    ثم حفت بحولها باسمات
    وحدت ربها بحسن ثناء
    شهدت بالنبوه لابيها
    فتسمت بكل واحده
    من بنيها و منهم سبطاها



  • فاضائت بنورها ما سواها
    شمس آل الرسول من بطحاها
    با بى امها و امى... ابيها
    بدل الله بالنجوم حصاها
    قامت امواتها على احياها
    عين گل الورى بان لاتراها
    شمس افلاكها للثم ثراها
    واختفت فى حجابها من حياها
    مثل ضوء النهار بل اجلاها
    قد مضى ما مضى و ها اخراها
    يا لنفس زكيه زكاها
    كعروس تزف فى مثواها
    فوق سبع الطباق نارت سناها
    فى سماء الوجود حتى هباها
    الحطيم لميلادها و ما قد تلاها
    و تعالى جلالها فى ذراها
    يالذات تقدست اسماها
    عوضا للذكور من انثاها
    ربها بالقبول ثم اصطفاها
    حدثتها ببطنها من فاها
    عند ميلادها الى حواها
    مع سطل و كوثر فى اناها
    مثل حف النجوم من جوزاها
    عجز الناس عن اداء ثناها
    و على بعلها امام هدى ها
    من بنيها و منهم سبطاها
    من بنيها و منهم سبطاها



قصيده فارسيه اثر طبع جوهرى



























شنيده گوش دلم مژده از ولادت زهرا گشوده بلبل نطقم زبان بمدحت زهرا
فضاى كعبه منور شد از فروغ جمالش صفا گرفت صفا از صفاى صورت زهراء
بزير ابر نهان شد ز شرم مهر درخشان طلوع كرد چه نور خدا زطلعت زهراء
خداى اكبر و اعظم نكرده خلق بعالم ز نسل حضرت آدم زنى بشوكت زهراء
بجز خديجه ى كبرى كه هست مظهر عصمت نزاده مادر ديگر زنى بعصمت زهراء
بخوان حديث كسا و به بين كه خالق يكتا نموده خلقت دنيا براى خلقت زهراء








  • فزون شد از همه زنها جلال مريم كبرى
    نهاده ساره سر بندگى بپاى سريرش
    شراب كوثر يك رشحه ز آب دهانش
    بساق عرش معلق چه شد سراج وجودش
    چه اوست نور حق و حق در او نموده تجلى
    ولى چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت
    چنان بدرد مصيبت نمود صبر تحمل
    براى گريه چه بيت الحزن مقام وى آمد
    نشسته كرد يتيمى هنوز ازمه رويش
    عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء



  • جلال مريم جزئى است از جلالت زهراء
    ستاده هاجر چون خادمان بخدمت زهراء
    درخت طوبى يك شاخه ى ز قامت زهراء
    فروغ يافت دو عالم ز نور طلعت زهراء
    بغير حق نشناسدگى حقيقت زهراء
    زمانه بود مدام از پى اذيت زهراء
    كه صبر شد متحير زصبر و تاقت زهراء
    گريست ديده هر مرد و زن بحالت زهراء
    عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء
    عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء



اثر طبع حجةالاسلام شيخ محمد حسين اصفهانى





  • جوهره القدس من الكنز الخفى
    وقد تجلى من سماء العظمه
    بل هى ام الكلمات المحكمه
    ائمه ام العقول الغر بل
    روح النبى فى عظيم المنزله
    تبتلت عن دنس الطبيعه
    وجها من الفصول العاليه
    فى افق المجد هى الزهراء
    بل هى نور عالم الانوار
    اشرقت العوالم العلويه
    ما الكوكب الدرى فى السماء
    هى البتول الطهر والعذراء
    لانها سيده النساء
    من بقدومها تشرفت منى
    و من بها تدرك غايه المنى



  • بدت فابدت عاليات الاحرف
    من عالم الاسماء اسمى كلمه
    فى غيب ذاتها نكات مبهمه
    ام ابيها و هى عله العلل
    و فى الكفاء كفو من لا كفوله
    فيالها من رتبه رفيعه
    عليه دارت القرون الخاليه
    للشمس من زهرتها الضياء
    و مطلع الشموس والاقمار
    من نور تلك الدره البهيه
    من نور تلك الدره البيضاء
    كمريم الطهر و لاسواء
    و مريم الكبرى بلاخفاء
    و من بها تدرك غايه المنى
    و من بها تدرك غايه المنى



اثر طبع عنبرى خراسانى





  • ز گلزارت نبوت گلبنى بشكفت در امكان
    كه بود آن گلبن خرم بباغ سيد خاتم
    مهين صديقه كبرى امين معصومه عذراء
    چه ذاتش در شهود آمد دو گيتى در نمود آمد
    معطر شد بهشت از وى جهان عنبر سرشت از وى
    كمالش قدرت داور جلالش از همه برتر
    مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر يزدان



  • كه از وى نفحه وحدت و زيد اندر مشام جان
    كه از وى مصطفى هر دم شنيدى نكهت رحمان
    درخشان زهره زهرا يگانه بانوى دوران
    ز نورش در سجود آمد زمى ن و گنبد گردون
    يد قدرت نوشت از وى هزاران دفتر ديوان
    مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر يزدان
    مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر يزدان



كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء



كفالت بمعنى ضمانت است در مؤنه و قيام بامر يقال كفلته كفلا و كفولا فانا كافل اذا تكفلت مؤنته و كفيل فاطمه ى جناب رسول خدا بود چنان كه پيغمبر فاطمه را بنعمت ظاهره ى و حضانت صوريه تكليفيه پرورش داد و تربيت فرمود همچنين باوصاف حسنه و صفات ممدوحه و نعتهاى معنويه و اغذيه روحانيه در آن ايام قليله تأديب و تربيت نمود و او را از زنان ديگر انتخاب كرد و بتمام ملكات كامله بياراست چنان چه مرغ دانه بدهان جوجه اش مى گذارد پيغمبر رحمت قواى وجود مقدس فاطمه را بانوار الهيه و فيوضات غيبيه ى قويه تقويت فرمود چون بمرتبه كمال رسانيد از كفالت ظاهره و باطنه ى فراغت يافت فاطمه زهرا را از همه چيز كامل تر و بهر چيز جامع تر يافت و از اين جهت خلقا و خلقا ذاتا و صفه هديا و سمتا قولا و فعلا اشبه ناس برسول الله شد و اين است معنى و انبتها نباتا حسنا و كفالت حضرت ختمى مرتبت بفاطمه طاهره ى و ايضا اين مطلب ببرهان واضح و عيان است كه بعثت پيغمبران براى ارشاد و هدايت و اكمال بندگان است و جناب اقدس نبوى بدو قسم از دعوت مبعوث و مأمور گرديد عام و خاص اما خاص براى اقربين و عشيره اش و عام براى عامه مردم و اقرب والصق باقربين بحضرت






رسول بر حسب نسبت و قرابت و قرب صورى و معنوى بجز دخترش فاطمه ى زهراء نبوده پس با آن استعداد قابل چگونه در اكمال و تكميل وى قصورى مى رفت و پدر بر حسب محبت فطرى هر آنچه اندوخته دارد و بهتر است از براى فرزند خود نگاه مى دارد و در مقام حاجت باو مى دهد و نفايس و قطايع خود را باو مى سپارد و آن جناب از فاطمه ى عزيزتر فرزندى نداشت و در ابتداى وحى و بعثت و ابلاغ احكام نفيس ترين چيزها را كه گوهر ايمان بود در مخزن وجود مقدس فرزند عزيزش نهاد و معارف و علوم را بوى تعليم و تلقين نمود چون بعد از اميرالمؤمنين فرد كامل از اقربين بود با صغر سن و چون استعداد فطرى فاطمه را مى دانست لهذا در اين نه سال اهتمامى تمام به اكمال تربيت آن حضرت فرمود و لهذا اسماء مى گفت فاطمه ى با اين كه بسن هشت سالگى بود (ما رايت امراه ادئب منها) و عجب ترقوت عبادت او است كه قال الرواى ما رايت امرأة اعبد منها كه پاهاى مباركش ورم كرده بود از كثرت عبادت و كمال انسان از اين دو قوه عاقله است و عامله و فاطمه زهراء از جوهر عقل و عمل از همه زنان مزيت يافت چون بحجر كفالت و حضانت جناب اميرالمؤمنين آمد در حجله عصمت پنهان شد نهايت محرميت بذخائر مكتومه و خزائن مكنونه علويه پيدا نمود و چيزى بر وى پوشيده و پنهان نبود سلام الله عليها حال چگونه مى توان اين زن را بزنان اولين و آخرين يا بمريم و سائرين قياس نمود و او را در اين عداد بشمار آورد




  • اى ماه دو هفته اختر آوردى
    اى نور خدا ز حبيب عصمت
    گويا كه نبود بهتر از دختر
    بخ بخ زين دختر پسر زاى
    از مركز آسمان رفعت
    اى قطب وجود و اصل ايجاد
    از نافه ى ناف خطه خاك
    هستى دادى بكشتى امكان
    خود صادرا ولى و زاول
    از گلشن غيب و عالم قدس
    از شاخ درخت آفرينش
    هم تلخى كام ما از امروز
    عالم عرض است اندرين عالم
    هم از پس پرده سر پنهان
    جانى بجهان دوباره دادى
    اى آينه خدا نمائى
    اين تاج شفاعت است كامروز
    بالاتر از آن مقام محمود
    مستوره خلق و اسم اعظم
    هم نور و جود فاطمى را
    از ميوه جنت اين وديعت را
    سهل است هزار حور و غلمان
    اى پادشه سرير لولاك
    برهان پيمبرى است با تو
    هم نور مقدس الوهيت را
    يك تاست على و نيست همتايش
    دادى بعلى امانتت را
    آن را كه ز حى داور آوردى



  • اى در يتيم گوهر آوردى
    يعنى ز خديجه دختر آوردى
    گر بود پسر تو بهتر آوردى
    كز وى چه شبير شبر آوردى
    تا بنده ها چه ماه انور آوردى
    بهتر تو زمهر خاور آوردى
    يك توده ز مشك و عنبر آوردى
    اى كشتى هستى لنگر آوردى
    يك صادر ديگر مصدر آوردى
    يك گلبن گل معطر آوردى
    از كشته خويشتن برآوردى
    بيرون كردى و شكر آوردى
    از جوهر خويش جوهر آوردى
    بيدا كردى و يكسر آوردى
    يكباره روان ديگر آوردى
    اين آينه را تو مظهر آوردى
    در قوس نزول باسر آوردى
    بيت الحمدى تو برتر آوردى
    بر لوح قضا مقدر آوردى
    در اين عالم بپيكر آوردى
    در مخزن صلب اطهر آوردى
    رضوان خداى اكبر آوردى
    بر فرق وجود افسر آوردى
    يا آنكه چو خود پيمبرى آوردى
    بر ديده پاك حيدر آوردى
    او را بعلى برابر آوردى
    آن را كه ز حى داور آوردى
    آن را كه ز حى داور آوردى



اثر طبع ميرزا جواد تجلى





  • آنكه از جان من عزيزتر است
    تير اگر او زند دلم هدف است
    چشمكى زد كه فتنئى نبود
    ديده ام تا كه نوك مژگانش
    ضرر است ار كه عشق مه رويان
    تا شدم دور از آن لب شيرين
    اشك سرخم به بين و گونه زرد
    اى بت مه لقا كه پيش قدت
    پيش قد تو سر و پا بگل است
    چشم دل باز كن بتا بنگر
    نخل رفعت كه داورش بنشاند
    كرد شمسى طلوع كو را پاى
    جلوه گر گشت طلعت زهرا
    گهرى داد حق بدر يتيم
    كه بگنجينه داشت حى قديم



  • در دلم هست و غائب از نظر است
    تيغ اگر او كشد تنم سپر است
    فتنه گفتم ترا بزير سر است
    ميل دل بيشتر به نيشتر است
    منفعتها بسى در اين ضرر است
    چون مگس دست حسرتم بسر است
    عاشقان را علامت ديگر است
    پست بالاى سر و كاشمر است
    نزد روى تو لاله خون جگر است
    كافتاب وجود جلوه گر است
    از شرافت به بين كه بارور است
    از شرافت تبارك قمر است
    آن كه نورى ز نور داد گراست
    كه بگنجينه داشت حى قديم
    كه بگنجينه داشت حى قديم



بند دوم




  • اى رخ انور تو مطلع نور
    از بنايت جهان جان آباد
    فكر تو مى برد ملال و محن
    از تو انوار حق عيان گرديد
    بود رخسار شاهد ازلى
    ز يكى جلوه ئى تجلى كرد
    تافت خورشيد طلعت زهرا
    گر چه رويش كسى نديد چسان
    رفت از ياد هاجر و مريم
    سوره هل اتى على الانسان
    مدتى بود بحر فيض بخود
    كرد غواص قدرت آنكه غوص
    يك صدف داد حق به پيغمبر
    كه در او بود يازده گوهر



  • نور سيماى تو تجلى طور
    و ز ولايت سراى دل مأمور
    ذكر تو آورد نشاط و سرور
    هر كجا بود ظلمتى شد نور
    مدتى در حجاب جان مسطور
    آمد آن جلوه در بروز و ظهور
    مقصد خلقت خداى غفور
    طلعت آفتاب بيند كور
    تا كه گرديد فاطمه مشهور
    آيه ان سعيكم مشكور
    پرورانيد لؤلؤ منشور
    يافت گرديد در تمام بحور
    كه در او بود يازده گوهر
    كه در او بود يازده گوهر




بند سوم











شمس دين تا كه نور گستر شد

همه آفاق از او منور شد


بحر تو حيدپر ز گوهر گوشت

چرخ تمجيد پر ز اختر شد


مكه شد رشك آسمان كه در او

مولد دختر پيمبر شد


زهره آمد كه بنگرد زهراء

از خجالت خفيف و مضطر شد


خود بخود گفت زره با خورشيد- كى تواند كجا برابر شد


تا كه اين غم ز دل كند بيرون- رفت سرگرم چنگ و مزمر شد


پايه دين حق از اين دختر- گرچه بودى قوى قوى تر شد


وه چه دختر كه بهر كسب ضياء- مهرش آمد مجاور در شد


تافت تا نور حضرت زهراء- ذره اين آفتاب خاور شد


اصل ميزان حق شناسى را- بدو كفه كشنده داور شد


خواست بيند بكفه ئى كه على است- كس برابر توان بحيدر شد


ديدهم سنك حيدر كرار- كه نخواهد ديگر مسر شد


كرد آنگاه خلقت زهراء- آمد و با على برابر شد


مرتضى را كجا بدى همسر- گر نه زهراش جفت و همسر شد


همه ى كائنات را معلوم- بس به پيرو جوان سراسر شد


آن نيامد برتبه چون زهرا- مرد هم چون على ولى خدا




بند چهارم





اى تو بهتر زرتبه از مريم- نور حق مادر دو عيسى دم






































































درد حب تو بهتر از درمان زخم مهر تو خوشتر از مرحم
گر بدى مى كشيد بهر ضياء خاك پايت بچشم خود مريم
اى كه بهتر ز مريمت خاندم سرش آن به عيان كنم دردم
آن كه مريم از او رميدى گفت من امين حقم زمن تو مرم
بهر خدمت بدرگهت مى خواست اذن چون مردمان نامحرم
خلقت هر دو كون بهر تو شد چون توئى فخر عالم و آدم
گر نبودى نبود شمس و قمر ور نبودى نبود لوح و قلم
جفت حيدر حبيبه ى يزدان نور چشم پيمبر خاتم
حادثت خوانده اند من گويم شد حدوث تو با قدم همدم
نقش بند وجود پاك ترا زد چه سراپا صفات خويش رقم
اينكه بينى سهپر مينا زد وين شب و روز اشهب و ادهم
بخيالى كه باز خواهد يافت چون توئى را بعرصه ى عالم
تا كه بر او كند هميشه جفا يا كه بر او كند هميشه ستم
نفشاند بدو بجز اندوه نچشاند باو بغير از غم
تا گرفتار سازدش با درد مبتلى تا كه سازدش بالم
چهره اش راز كين كند نيلى خصم بيدين ز لطمه سيلى


بند پنجم






















داشت از بس غم گرفتارى جسته بود از حيات بيزارى
هيجده ساله زندگانى كرد همه را با غم و گرفتارى
كار او بود سال و مه افغان شغل او بود روز و شب زارى
از پس رحلت پدر شب و روز خون دل شد زديده اش جارى
نامدش هيچ كس بدل جوئى نبدش هيچ كس بغمخوارى






































پس بيامد بآتش افروزى آنكه بودش بنا جفا كارى
آشى بر فروخت كز دودش تيره كرد اين سپهر زنكارى
مدتى بر گذشت زهرا را بود دشمن پى دل آزارى
سوخت با دست خود در رحمت وه چه در باب فيض غفارى
بين زهراء در بدى حائل اين طرف نورى آن طرف نارى
گردان نقطه حقيقت كرد تا توانست خصم پر كارى
پس براندرز كينه ز دلكدى خورد بر جسم او كه شد كارى
نه همين پهلوى بتول شكست قلب حيدر دل رسول شكست


نمو فاطمه ى زهرا



(يص) نمو فاطمه زهراء را، نتوان بنماء جسدانى جسمانى بر خلاف عادت مرسومه تعبير نمود و اگر نه بر خلاف اعتدال و اقتصاد كه منافى كمال اجزاء و اعضاى انسانيه است در حق ايشان بايد قائل شويم و احاديث و اخبارى كه در شمائل صوريه و خصائل معنويه فاطمه ديده و خوانده ايم با نهايت مشابهتى كه فاطمه زهراء بشخص شريف نبوى داشته منافات دارد و تكلم آن مخدره نيز در رحم خديجه طاهره در دفعات عدديه بوده ليكن بعد از ولادت و حضور نسأ اربعه و حورالعين همان اقرار شهادتين و اذعان بامامت ائمه ى معصومين در دفعه واحده بوده ديگر روايتى ديده نشده كه دفعه ى ديگر سخن گفته باشد و اگر بوده حكمت در اختفاء آن شده چنانچه تكلم جناب عيسى و ائمه ى هدى نيز بهمين نحو بوده كانه دوام آن منافى باصلاح حال طبيعى عموم بندگان بوده پس مراد از نمو كامل بودن قواى عقلانى در حال صغر و رضاع بوده (و هى العاقله فى بدو الخلقه والساجده بعد الولاده) و تا اندازه ى ترقى جسمانى هم بوده


هجرت فاطمه زهراء از مكه بمدينه



(يص) هنگامى كه خديجه (ع) از دنيا رحلت فرمود جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج ساله






بود و خواهرانش و فاطمه بنت اسد و جمعى از زنان بنى هاشم در خدمتش ملازم بودند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بديشان توصيه فرمودند از تشرف حضورش قصورى نورزند و از وى استمالت كنند و فاطمه را در مصيبت مادر بزرگوارش تسليت دهند و آن مخدره انس با كسى نمى گرفت جز حضرت رسول شب و روز خود را بمراحم آن بزرگوار مشغول مى نمود حتى در صيام ايام و قيام ليالى مراقب و مواظبت فوق العاده مى كرد و بر عبادات و طاعات اقبال و اهتمام چنان مى نمود كه زنان زمانش متحير بودند كه فاطمه با اين صغر سن چگونه تحمل مشاق صعبه كه خارج از عادت بشريه است مى نمايد و بعد از خديجه سه سال ديگر آن مخدره در مكه بود و در سن هشت سالگى بروايت اسماء از همه زنان عالميان داناتر بود و چون جناب ابوطالب بروايت مصباح در بيست ششم ماه رجب و خديجه طاهره در ماه شعبان ده سال از بعثت گذشته رحلت فرمودند رسول خدا آن سال را عام الحزن ناميد و بتفصيلى كه در مظان خودش مذكور است آن حضرت هجرت بمدينه فرمودند و چون بمدينه رسيدند ابو واقد ليثى را مكتوبى دادند كه آن را بمكه به برد بحضرت امير برساند كه فاطمه ى زهرا را با فاطمه بنت اسد و ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب و هر كس از مستضعفين از مسلمين مى خواهند حركت بنمايند بمدينه طيبه هجرت نمايند پس امير مؤمنان براى فواطم ثلثه هودج بسته در خفا و پنهانى بيرون آمدند و ايمن، پسر ام ايمن و ابو واقد شترها را بسرعت مى راندند و از خوف قريش شتابى از اندازه بيرون داشتند جناب اميرالمؤمنين بايشان فرمودند يا ابا واقد ارفق بالنسوه فانهن القوارير و على روايه قال عليه السلام ارفق بالنسوه فانهن من الضعايف فقال ابو واقدانى اخاف ان يدركنا الطالب فقال على عليه السلام اربع ظلعك فان رسول الله قال لى ليا على لن يصلوا من الذين قصدوا اليك بامر تكرهه و اين بيت بخواند






لا شئى الا الله فارفع همكا يكفيك رب الناس ما اهمكا


اشاره ى است باين كه خداوند نگاه دارنده ماست و از ما كفايت مى فرمايد بيمى از قريش نداشته باش و در آن سفر بعضى گفته اند ام ايمن و فرزندش اسامه بن زيد و عايشه و مادرش ام رومان و اسماء ذات النطاقين و سوده بنت زمعه نيز همراه بوده چون بضجنان رسيدند


/ 25