جنة العاصمة - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







جنة العاصمة




ديباچه كتاب




كتاب جُنَّة العاصِمَه دَرْ تاريخ فاطمه عَلَيها سَلام اللّه و حالات او



بسم اللّه الرّحمن الرّحيم وَ به نستعين



الحمدللّه الذى تجلّى لعباده باياته و دلّ على ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته و استولى على الاشياء بصفاته و افضل صلواته و اكمل تحياته على السيّد السّاير بمقاماته فى يقظته و مناماته الذى دنى فتدّلى فكان قاب قوسين او ادنى و اوحى اليه ما اوحى اعظم نعمه و الائه و اشرفها عزّا و قدراً و اعظمها شأنا و خيراً رسوله المنتجب المُصطفى محمّد و اله الطيبين الطاهرين المطهرّين المعصومين مظاهر الجود والعطاء الذين اوجد بهم ما يشاء ممّا يشاء و جعلهم انوارا فاضاء بهم الضيّاء و اقامهُم اشباحاً فى حجاب الواحدّية و غوّاصاً فى بحار القدرة والعظمة الالهيّة و ملأ الافاق باشراق انوارهم و امر الخلق بالرجوع اليهم والاخذ مما لديهم و تجلّى للخلق بهم لا فيهم و ظهر لهم بهم لا منهم حيث جعلهم انواره الّتى لا تطفى و حججه التى لا تخفى على احد من اهل الارض والسّماء من كل ما يرى و ما لا يرى و جعلهم السن ارادته و مشيتة و وسائط فيضه و رحمته و تراجمة امره و نهيه و مواضع علمه و وحيّه و اخذ عليهم عهده من الايمان بهم والاعتراف برسالة نبيّهم و ولاية وليهم فالحمد للّه على ما انعمنا والشكر له على ما اولنا بالنبوة والولاية و نشهده بانا مؤمنون بهم و مصلّون و مسلّمون عليهم اوّلهم و اخرهم والراجون الى شفاعتهم واللعنة الدائمة على اعدائهم و مخالفيهم و غاصبى حقوقهم من الاولين والاخرين الى قيام يوم الدين



اَمَّا بَعْد



اين مجموعه ايست مشتمل بر پاره اى از فضائل و مناقب و تاريخ ولادت وليّةالله عظمى و صديقه كبرى و شفيعه روز جزاء معصومه على الاطلاق حبيبه حبيب الله و امّ ابيها و روحه الّتى بين جنبيه و بضعته الطاهرة المطهرة صاحبة الولاية الكلية المطلقه



در بيان ابتداء آفرينش نور مقدس




در بيان ابتداء آفرينش نور مقدس بضعه زكيّه احمديّه و ثمره شجره محمديّه ملكه دنيا و آخرت شفيعه روز قيامت كوكب درىّ فلك عصمت و عفاف زهره زهراء آسمان عطوفت و الطاف مشرق الشمسين چرخ عظمت و جلال مطلع النورين گردون رفعت و كمال صدّيقه طاهره سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها





  • هى الدرّة البيضاء روحى لها الفدا
    و مكّة والبيت الحرام و ركنه
    و فاطمة الزَّهْرَا الملائك عندها
    فها هى علّامة علم ما مَضى
    فلو لا مساس الارض فاضل ذيلها
    لما صحّ عند العارفين التّيمّم



  • و فدا ابوها بل قريش و جرهم
    فدى خير مفدى والحطيم و زمزم
    تحدّث من غيب العلوم ترّنم
    و علم الذّى يَاتى و ما يتقدم
    لما صحّ عند العارفين التّيمّم
    لما صحّ عند العارفين التّيمّم








وَ لِنعْمَ ما قيْدَ





  • اى نظير تو در انديشه چو تقدير محال
    تتق عصمت تو پرده بينائى وهم
    باد فرّاش بزيز از سر گستاخ روى
    فلكش گفت مرو پيش كه آنجا كه توئى
    و فاطم يرضى ربّها لرضاءِها
    مباركة مرضِيّة وَ رَضِيَّةٌ
    و صدّيقة فى القول اذ تتكلّم



  • داده ايزد همه چيزت بجز از مثل و مثال
    برقع روى عفافت سبل چشم خيال
    ساحت پاك تو ميرُفت بگيسوى شمال
    مرغ انديشه نتاند كه بجنباند بال
    و ان اضمت يوماً اذا هو ياضِم
    و صدّيقة فى القول اذ تتكلّم
    و صدّيقة فى القول اذ تتكلّم








همانا بر غواصين بحار اخبار و متتبعين در مأثر و آثار و احاديث ائمه اطهار عليهم صلوات الله الملكُ الجبّار و جاسين خلال اين ديار كالنّار على المنار بل كالشمس فى رابعة النهار واضح و آشكار است كه عليا حضرت ملكه على الاطلاق كليّه عوالم و آفاق بالاستحقاق ناموس عظمى و عصمت كبرى فاطمه زهراء سلام الله عليها در كمالات نفسانيه و تخلّق باخلاق سبحانيّه و تادّب بآداب ربانيّه مانند پدر بزرگوارش خاتم الانبياء و شوهر عاليمقدارش علىّ مرتضى و داراى مقام ولايت كليّه است و غير از پدر و شوهر خود افضل از تمام انبياء و رسل و هاديان سبل مى باشد و هيچگونه شبهه اى در شرافت و علوّ رتبت و سُمّو مكانت و علم و فضيلت و نبالت اين بى بى معظمه بر تمام جهانيان نيست و او است سيّده زنهاى دنيا و آخرت بنص صريح پدر بزرگوارش حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله چنانچه عامه و خاصه بطرق كثيره از آن حضرت روايت كرده اند و به تواتر صدور آن از آنجناب ثابت و مسلّم شده و جاى ايرادى در آن نيست



و بسيار بى معنى است توقف بعضى از معاندين در افضل بودن آن بى بى معظمه از عايشه و فضيلت دادن بعض ديگر از ايشان عايشه را بر آن معصومه سلام الله عليها چنانچه به محل خود در اين كتاب مفصّلا شرح داده مى شود ان شاءالله تعالى








الحاصْل فضائل و مناقب آن بزرگوار با اينكه صحف اكوار و دفاتر و ادوار از ذكر شهامت و كرامت و جلالت و نبالت ساحت عظمايش و كرور و دهور و مرور اعوام السنه خواص و عوام به ذكر سجاياى حميده و صفات پسنديده او مرهون است هنوز عشرى از اعشار و اندكى از بسيار آن در حيّز شمار نيامده و نخواهد آمد



و ان تعدّوا نعمة اللّه لا تحصُوها





  • گرچه بسيار در اينباب بگفتند سخن
    اندكى بيش نگفتند هنوز از بسيار



  • اندكى بيش نگفتند هنوز از بسيار
    اندكى بيش نگفتند هنوز از بسيار








قل لو كان البحر مداد الكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربّى وَلو جئنا بمثله مَدَداً





  • كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
    كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى



  • كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى
    كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى








هر چند اين چهارده معصوم پاك كوچك و بزرگ و مرد و زن ايشان در رفع آنچه خلق به آن محتاجند برابر و يكسانند و محتاج اليه ايشان اعمّ از تشريعيات و تكوينيات مى باشد كه نزد هر يك از اين چهارده معصوم عليهم السلام موجود است و هر كدام بعد از ديگرى قائم بامر و قائم مقام يكديگرند الّا اينكه هر يك از آنها از حيث مرتبه و مقام با يكديگر فرق دارند ولى در رفع احتياج خلق همه با هم يكسان اند مانند چراغهائى كه نور همه آنها با همديگر مساوى و برابرند و فاطمه زهرا سلام الله عليها هر چند در رتبه متاخر است از پدر بزرگوار و شوهر عاليمقدار و يازده نفر فرزندان خود كه ائمه طاهرين و راهنمايان خلقند بدون ترديد و شك مقدم است بر جميع مخلوقات و افضل و اشرف از همه آنها است از مردان و زنان و پيغمبران و غير پيغمبران و ملائكه مقربين چنانچه ادّله و اخبار آن را بعد از اين در اين كتاب خواهيد يافت و پيش از خوض در ذكر اخبار وارده ابتداءً مى پردازم در ذكر ابتداء خلقت نور مقدس آن حضرت و به چند حديث در اين فصل اكتفاء مى كنم



حَديث اَوَّلْ




الكافى
احمد بن ادريس عن الحسين بن عبداللّه عن محمد بن عيسى و محمد بن عبدالله عن على بن حديد عن مرازم عن ابى عبداللّه عليه السّلام
قال قال اللّه تبارك و تعالى يا محمّد انّى خلقتك و عليّا نورا يعنى روحا بلا بدن قبل ان اخلق سمواتى و ارضى و عرشى و بحرى فلم تزل تهللنى و تمجدّنى ثم جمعت روحيكما فجعلتهما واحدة فكانت تمجدّنى و تقدّسنى و تهللّنى ثم قسمتها ثنتين و قسمت الثنتين ثنتين فصارت اربعة محمّد واحد و علىّ واحد والحسن والحسين ثنتان ثم



خلق اللّه فاطمة من نور ابتدءها روحا بلا بدن ثم مسحنا بيمينه فافضى (فاضاء) نوره فينا



يعنى- فرمود امام صادق عليه السلام فرمود خداى تبارك و تعالى اى محمد من آفريدم تو را از نورى








يعنى روحى بدون اينكه بدنى داشته باشد پيش از اينكه بيافرينم آسمانها و زمين خود را و عرش و درياى خود را پس در آنحال هميشه لااله الاالله مى گفتى و مرا تمجيد مى كردى پس روح هر دو شما را با هم جمع كردم و يكى قرار دادم و مرا تمجيد و تقديس مى كردى و تهليل مى گفتى پس آن روح را دو قسمت كردم و آن دو قسمت هر كدام را نيز دو قسمت كردم چهار قسمت شدند يكى از آن چهار را محمّد و يكى را على و دو قسمت ديگر حسن و حسين گرديدند- پس خلق فرمود خدا فاطمه را از نورى كه آن را روح بدون بدن ابتداء بخلق آن كرد پس آن را به دست رحمت خود مسح فرمود و او را به ما متصل كرد يا در ما جاى داد



در پيرامون معناى حديث اول




اين حديث شريف را علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در باب مولد پيغمبر صلى الله عليه و اله در بحارالانوار نقل فرموده و در كتاب شرح اصول كافى در كتاب مرءات العقول در ضمن ايضاحى شرح داده و فرموده است آنچه را كه مفاد آن اينست



كه مراد از قول او بلا بدن يعنى روحى كه اصلا بدن نداشته يا آنكه بدن عنصرى نداشته بلكه داراى بدن مثالى بوده زيرا كه ظاهر اين است كه روح جسمى است لطيف و آن غير از بدن است چنانكه مشهور است



و محتمل است كه مراد از خلق در حديث خلق تقدير باشد يعنى بحسب موهوم- و مراد از قبليت بحسب رتبه ايست نه بحسب زمان زيرا آن دو بزرگوار يعنى محمد و على از حيث مرتبه اشرفند از همه مخلوقات- و مراد از تهلّلنى گفته شده محتمل است به زبان حال باشد چنانچه در تفسير آيه مباركه ان من شي ءٍ الّا يسبّح بحمده گفته شده- يا به زبان قال و ظاهر اينست كه زبان قال باشد- و قوله ثم جمعت روحيكما مراد قرار دادن مادّه بدن آنها است در صلب آدم عليه السّلام



و قوله فكانت تمجدّنى يعنى بخودى خود مرا تمجيد مى كنى يا به توسط بدنهائى كه مشتمل است بر طينتهاى پاك و پاكيزه



و مراد از قسمتها ثنتين يعنى در صلب عبداللّه و ابى طالب و مراد از ثنتين دوم يعنى بعض از آن را در صلب على و حسنين قرار دادم- قوله ثم خلق اللّه يعنى بعد از خلق نور اول نه بعد از جمع و تقسيم چنانچه ساير اخبار بر آن دلالت دارد و ممكن است كه كلمه ثمّ براى تراخى معنوى باشد دال بر افضليت مرد از زن و مؤيد اين احتمال است روايتى كه شيخ صدوق عليه الرحمه در كتاب علل الشرايع روايت كرده (مؤلف حقير گويد) متن آن حديث در ذيل اين حديث نقل مى شود) علامه مجلسى (ره) بعد از نقل حديث صدوق عليه الرحمه فرموده در اين باب اخبار مستفيضه ايست كه آنها را در كتاب بزرگ يعنى كتاب بحارالانوار وارد كرده ام ليكن فهم آنها بر عقول ناقصه دشوار است و سزاوارتر اينست مجملاً بايد مؤمن به آنها بود و علم آن را ردّ به خود آل محمد بايد كرد



پس از آن فرموده آنچه به خاطر خطور مى كند اينست كه احتمال مى رود كه ايشان عليهم السلام چونكه مقصود از آفرينش آدم عليه السلام بوده اند و ساير ذريّه آدم و آفرينش آدم از طينت پاكيزه بوده تا قابليت خروج اين اشخاص مقدمه را داشته باشد از خود و اين طينت در پدران و مادران تربيت شده تا به عبدالله و ابيطالب رسيده و خدا آنها را چنان تربيت كرده تا قابليّت آن دو كامل شود و مقدسين را از ايشان به وجود آورد لذا آنها را از ايشان بيرون آورده- و شايد مراد به حفظ نور ايشان








و انتقال آن از اصلاب طاهره به ارحام مطهّره كنايه باشد از انتقال اين قابليت و استكمال اين استعداد پس به مقتضاى آنچه از اخبارى كه وارد شده دال بر اينكه كمال و فضل اين پدران و مادران بسبب مشمول بودن بر حمل نورهاى ايشان بوده با اين وجه استقامت دارد و همچنين است اخبارى كه مشابه با اين خبر است



پَس از بيان اين توجيهات فرموده است كه محدث استرآبادى قدسّ سرّه گفته است كه از امور دانسته شده اينست كه دو شيئى مجرّد را يكى قرار دادن ممتنع است و همچنين است قسمت كردن يك مجرّد پس سزاوار است كه روح را دراينجا بر آلت جسمانيه اى نورانى حمل كنيم كه از كثافت بدنيّه منزّه باشد



و بعضى از افاضل گفته اند كه مراد از خلق دو روح بدون بدن كه مجرّد باشند جمع كردن آن دو را با هم و آنها را با هم يكى كردن در بدن مثالى لاهوتى و قسمت كردن و جدا كردن آن دو را از يكديگر و قرار دادن هر يك از آنها را در بدن شهودى جسمانى در ابدان مثاليه محال نيست و فرض محال و ممتنع وقتى است كه در بدن شهودى جسمانى باشد



و بعضى از محققين گفته اند كه ثم جمعت روحيكما در حديث شريف كلمه ثمّ براى تراخى در زمان نيست بلكه براى تراخى در مرتبه است مانند قول خداى تعالى كلّا سوف تعلمون ثم كلّا سوف تعلمون و قوله فكانت تمجدّنى و تقدسنى و تهللنى تكرار فرموده او است كه فرموده فلم يزل تهللنى و تمجدّنى و افاده امر ديگرى نمى كند.- پس معنى چنين مى شود كه آفريدم همه شما را يك روح كه آن روح تمجيد كند مرا پس آن را دو قسمت كردم- تا اينجا بود كلام استرآبادى



و نيز فرموده كه بعضى از ايشان يعنى محققين گفته اند كه فقره فجعلتهما واحدة يعنى به اتصال حسّى آن دو را يكى گردانيدم- و ضمير كلمه فكانت براى يكى است مراد اين است كه براى يكى گردانيدن و متصل كردن حكمتها و مصلحتهائى است (تمام شد كلام او)



و نيز مجلسى (ره) مى فرمايد اطلاق مسح و يمين در اين حديث بنابر استعاره است زيرا كسى كه اراده لطفى كند به كسى او را به دست راست خود مسح مى كند و محتمل است كه يمين به معناى رحمت باشد چنانچه تحقيق آن را در جمله از قول ائمه عليهم السلام كرديم كه فرموده اند والخير فى يَدَيك زيرا كه ممكن است معنى چنين باشد كه نفع و ضرر از تو صادر شونده است و اين هر دو از روى حكمت و مصلحت است پس نفع منسوب به يمين است و ضرر منسوب به شمال



قوله و افضى نوره فينا يعنى رسانيد يا وصل كرد نور او را به سوى ما و گفته شده يعنى وسعت داد او را در ميان ما



حَديثِ دُوُّمْ




علل الشرايع مسندا از معاذ بن جبل روايت كرده كه گفت انّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال انّ اللّه خلقنى و عليّا و فاطمة والحسن والحسين عليهم السّلام قبل ان يخلق الدّنيا بسبعة الاف سنته (عام ح ل) قلت فاين كنتم يا رسول اللّه قال قدّام العرش نسبح اللّه و نحمده و نقدّسه و نمجّده قلت على اىّ مثال قال اشباح نور حتى اذا اراد اللّه عزّوجل ان يخلق صورنا صيّرنا عمود نور (عمودا من نور ح ل) ثم قذفنا فى صلب ادم ثم اخرجنا الى اصلاب الاباء و ارحام الامّهات و لا يصيبنا بخس الشرك و لا سفاح الكفر يسعد بنا قوم و يشقى بنا اخرون فلمّا صيّرنا الى صلب عبدالمطّلب اخرج ذلك النور فشقّه نصفين فجعل نصفه فى عبداللّه و نصفه فى ابى طالب ثم اخرج الذى لى الى امنه والنصف الى فاطمة بنت اسَد فاخرجتنى امنة و اخرجت فاطمة عليّا ثم اعاد عزّوجل العمود الىّ فخرجت منّى فاطمة ثم اعاد عزّوجل العمود الى علىّ فخرج منه الحسن والحسين يعنى من النصفين جميعاً فما كان من نور على فصار فى ولد الحسن و ما كان من نورى فصار فى ولد الحسين فهو ينتقل فى ولده الى يوم القيمة



ترجمه حَديث دوم به فارسى




معاذ گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه خدا آفريد من و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را پيش از اينكه بيافريند دنيا را به هفت هزار سال- گفتم پس كجا بوديد يا رسول اللّه- فرمود در جِلُوِ عرش تسبيح مى گفتيم خدا را و ستايش مى كرديم او را و تقديس و تمجيد مى نموديم او را- گفتم بچه مانندى فرمود اشباح نورى بوديم تا اينكه اراده فرمود خداى عزّوجل كه بيافريند صورتهاى ما را آن اشباح نور را عمودى گردانيد پس افكند ما را در پشت آدم پس از آن بيرون آورد ما را به سوى پشتهاى پدران و رحمهاى مادران و به ما نمى رسد نجاست شرك و فجور كفر خوشبخت مى شوند بسبب ما گروهى و بدبخت مى شوند به سبب ما گروه ديگرى پس چون ما را در صلب عبدالمطلب قرار داد بيرون آورد آن نور را و شكافت آن را و دو نصف كرد نصف آن را در صلب عبدالله قرار داد و نصف آن را در صلب ابى طالب پس بيرون آورد آن را كه براى من بود و در رحم آمنه قرار داد و آن نصف كه در صلب ابى طالب بود بيرون آورد و در رحم فاطمه بنت اسد قرار داد پس آمنه مرا بيرون آورد و فاطمه على را آنگاه برگردانيد خداى عزّوجل آن عمود نور را به سوى من و فاطمه از من بيرون آمد آنگاه خداى عزّوجل آن عمود نور را برگردانيد به سوى على تا اينكه از او بيرون آمد حسن و حسين يعنى از دو نصف با هم پس آنچه از نور على بود در اولاد حسن قرار گرفت و آنچه از نور من بود در اولاد حسين قرار گرفت و آن منتقل مى شود در اولاد او تا روز قيامت



حَديثِ سِوُّمْ




در كتاب وافى از كتاب كافى در ابواب بدو خلق الحجج مسندا از محمد بن سنان روايت كرده كه گفت كنت عنْدَ ابى جعفر الثانى عليه السّلام فاجريت اختلاف الشيعة فقال يا محمّد ان اللّه تبارك و تعالى لم يزل



متفردا بوحدانيته ثم خلق محمّدا و عليّا و فاطمه فمكثوا الف دهر ثم خلق جميع الاشياء فاشهدهم خلقها و اجرى طاعتهم عليها و فوّض امورها اليهم فهم يحلّون ما يشاءون و يحرّمون ما يشاءون و لن يشاءوا الّا ان يشاء اللّه تعالى ثم قال يا محمد هذا الديانة التى من تقدمها مرق و من تخلّف عنها محق و من لزمها لحق خذها اليك يا محمّد



ترجمه حَديث سوم




يعنى بودم نزد ابى جعفر دوم عليه السلام پس جريان اختلاف شيعه را بيان كردم فرمود اى محمّد به درستى كه خداى تبارك و تعالى هميشه تنها بود به يگانگى خود پس آفريد محمد و على و فاطمه را و آنها درنگ كردند هزار دهر پس از آن آفريد همه چيزها را و همه ايشان را گواه گرفت بر آفرينش آنها و واجب كرد طاعت ايشان را بر آنها و واگذارد كارهاى آنها را به سوى ايشان پس ايشان حلال مى كنند آنچه را كه مى خواهند و حرام مى كنند آنچه را كه مى خواهند و هرگز نمى خواهند چيزى را مگر اينكه خداى تعالى مى خواهد- پس فرمود اى محمد اينست آن ديانتى كه هر كه بر آن پيشى گرفت از دين خارج شد و كسى كه مخالفت كرد نابود شد و هر كه ملازم آن شد به آنها ملحق شد آن دين را براى خود بگير



حَديث چَهارُمْ




و نيز در كتاب كافى مسنداً از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده كه گفت قال لى ابوجعفر عليه السّلام يا جابر انّ اللّه اوّل ما خلق خلق محمّدا صلى اللّه عليه و آله و عترته الهداة المهتدين فكانوا اشباح نور بين يدى اللّه قلت و ما الاشباح قال ظل النور ابدان نورانيّة بلا ارواح و كان مؤيدا بروح واحده و هى روح القدس فيه كان يعبد اللّه و عترته و لذلك خلقهم حلماء علماء بررة اصفياء يعبدون اللّه بالصّلوة والصّوم والسجود والتسبيح والتهليل و يصلّون الصّلوات و يحجّون و يصومون



ترجمه حَديث چهارم




يعنى جابر گفت ابى جعفر عليه السلام براى من فرمود اى جابر خداى تعالى اوّل چيزى را كه آفريد محمد صلى الله عليه و آله و عترت او كه راهنمايان و راه يافتگانند و آنها اشباحى بودند از نور گفتم اشباح چيست فرمود سايه نور و آنها بدنهاى نورانيّه اى بودند بدون روحها و او مؤيد به يك روح بود كه آن روح القدس است در آن ظلّ بندگى مى كرد خدا را با عترت خود و براى همان روح بود كه خدا ايشان را صاحبان عقل و دانايان و نيكوكاران و برگزيدگان خلق فرمود تا اينكه بندگى كنند خدا را به نماز و روزه و سجده و تسبيح و تهليل كردن و اينكه نمازها را بجا آورند و حج بگزارند و روزه بگيرند



حَديث پنجُم




هفتم بحارالانوار چاپ كمپانى از كتاب فضائل الشيعة تاليف صدوق عليه الرحمه مسندا روايت كرده



از ابى سعيد خدرى كه گفت كنّا جلوساً مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله اذ اقبل اليه رجل فقال يا رسول اللّه اخبرنى عن قول اللّه عزّوجلّ لابليس اسْتَكْبَرْتَ اَمْ كُنْتَ مَنَ العالينْ فمن هم يا رَسول اللّه الذين هم اعلى من الملائكه فقال رسول اللّه انا و على و فاطمة والحسن والحسين كنّا فى سرادق العرش نسبّح اللّه و تسبح الملائكة بتسبيحنا قبل اَنْ يخلق اللّه ادم بالفى عام فلمّا خلق اللّه ادم امر الملائكة ان يسجدوا له و لم يامرنا بالسجود فسجدت الملائكة كلهّم الّا ابليس فانه ابى ان يسجد فقال اللّه تعالى و تبارك استكبرت ام كنا من العالين اى من هؤلاء الخمس المكتوب اسماءهم فى سرادق العرش فنحن باب اللّه الذى يؤتى منه بنا يهتدى المهتدون من احبّنا احبّه اللّه و اسكنه جنّته و من ابغضنا ابغضه اللّه و اسكنه ناره و لا يحبّنا الّا من طاب مولده



ترجُمه حَديث پنجم




ابوسعيد گفت- با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نشسته بوديم ناگاه مردى روكرد به سوى آن حضرت و گفت اى رسول خدا مرا خبر ده از گفته خداى عزوجل به شيطان كه فرموده استكبرت ام كنت من العالين (يعنى تكبّر كردى يا بودى از بلندمرتبه ها) مراد از عالين كيانند اى رسول خدا كه برتر و بالاترند از فرشتگان پس رسول خدا فرمود مراد از آنها من و على و فاطمه و حسن و حسينيم كه در سرادق عرش تسبيح مى كرديم خداى را و فرشتگان هم به تسبيح كردن ما تسبيح مى كردند پيش از آنكه بيافريند خدا آدم را به دو هزار سال تا اينكه خدا آفريد آدم را و امر فرمود فرشتگان را كه همه آنها براى آدم سجده كنند و ما را امر به سجود نفرمود پس همه فرشتگان سجده كردند مگر شيطان كه سرپيچى كرد از سجده كردن آنگاه خداى تبارك و تعالى به او فرمود كه آيا تكبر و سرپيچى كردى يا بودى از بلندمرتبه ها يعنى از آن پنج كسى كه نامهاشان در سرادق عرش نوشته شده- پس مائيم باب اللهى كه از آن باب روى به او آورده مى شود به سبب ما راه يافته مى شوند راه يافتگان كسى كه دوست بدارد ما را خدا او را دوست مى دارد و او را در بهشت خود جاى مى دهد و كسى كه به ما خشمگين شود خدا به او خشمگين شود و در آتش خود جاى دهد. و دوست نمى دارد ما را مگر كسى كه پاكيزه باشد محلّ ولادت او يعنى حلال زاده باشد



حَديث شِشُم




و نيز در هفتم بحار از كمال الدين تاليف شيخ صدوق (ره) به سند خود از مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام روايت كرده و گفته قال الصّادق عليه السلام ان اللّه تبارك و تعالى خلق اربعة عشر نورا قبل خلق الخلق باربعة عشر الف عام فهى ارواحنا فقيل له يابن رسول اللّه و من الاربعة عشر فقال محمّد و علىّ



و فاطمة والحسن والحسين والائمة من ولد الحسين عليهم السّلام اخرهم القائم الذى يقوم بعد غيبته فيقتل الدجّال و يطهّر الارض من كلّ جور و ظلم



تَرْجُمه حَديثْ ششم




يعنى فرمود امام صادق عليه السلام كه خداى تبارك و تعالى آفريد چهارده نور را پيش از آنكه بيافريند خلق را به چهارده هزار سال كه آنها روحهاى ما هستند- پس به او گفته شد كه اى پسر رسول خدا اين چهارده نور كيانند فرمود محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و امام هائى كه از فرزندان حسين اند درود بر ايشان باد آخر ايشان آن قائمى است كه قيام مى كند پس از غيبت خود و مى كشد دجّال را و پاك مى گرداند زمين را از هر جور و ستمى



حَديثْ هَفتُمْ




در كتاب دهم بحارالانوار و كتاب نزهة الابرار تاليف محدث جليل سيد هاشم بحرينى (ره) و كتاب معانى الاخبار شيخ صدوق عليه الرحمه به سند خود از سدير صيرفى از حضرت صادق از پدران بزرگوارانش روايت كرده از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده خلق اللّه نور فاطمة قبل ان يخلق الارض والسّماء فقال بعض الناس يا نبىّ الله فليست هى انسيّة فقال صلى اللّه عليه و آله فاطمة حوراء انسيّة قالوا يا نبىّ اللّه فكيف هى حوراء انسيّة قال خلقها اللّه عزّوجلّ من نوره قبل ان يخلق ادم اذ كانت الارواح فلمّا خلق الله ادم عرضت على ادم قيل يا نبىّ اللّه و اين كانت فاطمة قال كانت فى حقّة تحت ساق العرش قالوا يا نبىّ اللّه فما كان طعامها قال التسبيح والتقديس والتهليل (الحديث)



تَرجُمَه حَديثْ هفتم




يعنى آفريد خدا نور فاطمه را پيش از آنكه بيافريند آسمان و زمين را- بعضى از اصحاب گفتند اى پيغمبر خدا پس فاطمه از سنخ انس نيست فرمود فاطمه انسيّه است به صفت حوريّه گفتند اى پيغمبر خدا چگونه حوراء انسيّه است فرمود آفريد او را خداى عزوجل از نور خود پيش از آنكه بيافريند آدم را زمانى كه ارواح بوده اند پس چون آدم را آفريد عرضه داشته شد بر آدم گفته شد اى پيغمبر خدا در آن وقت فاطمه در كجا بود فرمود در حقّه اى در زير ساق عرش گفتند اى پيغمبر خدا خوردنى او چه بود فرمود طعام او تسبيح و تقديس و تهليل بود يعنى گفتن سبحان اللّه القدوس لااله الااللّه- (تا آخر حديث)



حَديثْ هَشْتُم




در مجلد هفتم بحار از كتاب روض الجنان تاليف فضل الله بن محمود فارسى به حذف اسناد از انس بن مالك



روايت كرده كه گفت بينا رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله صلّى صلوة الفجر ثم استوى فى محرابه كالبدر فى تمامه فقلنا يا رسُول اللّه ان رأيت ان تفسّر لنا هذه الاية قوله تعالى اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيّين والشهداء والصدّيقين والصّالحين فقال النبّى صلى اللّه عليه و اله امّا النبيّون فانا و امّا الصدّيقون فعلىّ بن ابى طالب و امَّا الشهّداء فعمّى حمزة و امّا الصّالحون فابنتى فاطمة و ولداها الحسن والحسين- فنهض العبّاس من زاوية المسجد الى بين يدَيْه صلى اللّه عليه و آله و قال يا رسول اللّه الست انا و انت و علّى و فاطمة والحسن والحسين من ينبوع واحد- قال عليه السلام و ماوراء ذلك يا عمّاه- قال لانّك لا تذكرنى حين ذكرتهم و لم تشرّفنى حين شرّفتهم فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يا عمّاه امّا قولك انا و انت و علىّ و فاطمة والحسن والحسين من ينبوع واحد فصدقت ولكن خلقنا اللّه نحن حيث لا سماء مبنيّة و لا ارض مدحيّة و لا عرش و لا جنّة و لا نار كنّا نسبّحه حين لا تسبيح و نقدّسه حين لا تقديس فلمّا اراد الله بدؤ الصنّعة فتق نورى فخلق منه العرش فنور العرش من نورى و نورى من نور اللّه و انا افضل من العرش- ثم فتق نور ابن ابى طالب فخلق منه الملائكة فنور الملائكة من نور ابن ابى طالب و نور ابن ابى طالب من نور اللّه ونور ابن ابى طالب افضل من الملائكة- و فتق نور ابنتى فاطمة فخلق منه السّموات والارض فنور السّموات والارض من نور ابنتى فاطمة و نور فاطمة من نور اللّه و فاطمة افضل من السّموات والارض- ثم فتق نور الحسن فخلق منه الشمس والقمر فنور الشمس والقمر من نور الحسن و نور الحسن من نور الله والحسن افضل من الشمس والقمر ثم فتق نور الحسين فخلق منه الجنّة و الحورالعين فنور الجنّة و الحورالعين من نور الحسين و نور الحسين من نور اللّه والحسين افضل من الجنة و الحورالعين- ثم ان اللّه خلق الظلمة بالقدرة فارسلها فى سحائب البَصَر فقالت الملائكة سبّوح قدوس ربّنا مذ عرفنا هذه الاشباح ما رأينا سوء فبحرمتهم الّا كشفت ما نزل بنا فهنالك خلق اللّه تعالى قناديل الرّحمة و علّقها على سرادق العرش فقالت الهنا لمن هذه الفضيلة و هذه الانوار فقال هذا نور امتى فاطمة الزهراء لأنّ السموات والارضين بنورها ظهرت و هى ابنة نبيّى و زوجة وصييّى و حجّتى على خلقى اشهدكم يا ملائكتى انى قد جعلت ثواب تسبيحكم و تقديسكم لهذه المرئة وَ شيعتها الى يوم القيامة- فعند ذلك نهض العبّاس الى علىّ بن ابى طالب و قبل ما بين عينيه و قال يا على لقد جعلك اللّه حجة بالغة على العباد الى يوم القيمة



ترجمه حَديث هشتم




يعنى در بين آنكه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را گذاردند و پس از نماز به پا ايستادند در محراب خود مانند ماه شب چهاردهم



پس ما گفتيم اى رسول خدا اگر رأى شما باشد تفسير كنيد براى ما اين آيه را كه فرموده خدا تعالى است اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيّين والصّديقين والشهداء والصّالحين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود امّا مراد از نبيّين من هستم و مراد از صديقين على ابن ابيطالب است و مراد از شهداء عمويم حمزه است و مراد از صالحين دخترم فاطمه و دو پسر او حسن و حسين اند- پس عباس عموى پيغمبر از گوشه مسجد برخاست و آمد روبروى پيغمبر و گفت اى رسول خدا آيا من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين از يك سرچشمه نيستيم حضرت فرمود ديگر بعد از اين چه مى خواهى اى عمو گفت براى اينكه تو نامهاى ايشان را ياد كردى و نام مرا ياد نكردى و زمانى كه ايشان را شرافت دادى مرا شرافت ندادى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى عمو اينكه تو گفتى من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين همه از يك سرچشمه ايم راست گفتى وليكن خدا زمانى كه ماها را آفريد نه آسمانى بنا گذارده شده بود و نه زمينى گسترده شده بود و نه عرشى بود و نه بهشتى و نه آتشى ما بوديم كه او را تسبيح مى كرديم در حالى كه هيچ تسبيح كننده اى نبود و ما او را تقديس مى كرديم در حالى كه هيچ تقديس كننده اى نبود پس چون خدا اراده كرد ابتداء صنع خود را شكافت نور مرا و از آن عرش را آفريد نور عرش از نور من است و نور من از نور خدا است و من افضل از عرشم- پس شكافت نور پسر ابيطالب را و آفريد از آن فرشتگان را و نور فرشتگان از نور پسر ابيطالب است و نور پسر ابيطالب از نور خدا است و پسر ابيطالب افضل از فرشتگانست- پس شكافت نور دخترم فاطمه را و آفريد از آن آسمانها و زمين را پس آسمانها و زمين از نور دختر من فاطمه است و نور دختر من فاطمه از نور خدا است و دختر من فاطمه افضل است از آسمانها و زمين- پس شكافت نور حسن را و از آن آفريد آفتاب و ماه را و آفتاب و ماه از نور حسن است و نور حسن از نور خداست و حسن افضل از آفتاب و ماه است- پس شكافت نور حسين را و آفريد از نور او بهشت و حورالعين را و بهشت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خدا است و حسين افضل از بهشت و حورالعين است- پس خداى تعالى تاريكى را به قدرت آفريد و آن را فرستاد در ابرهاى چشم فرشتگان گفتند سبوح قدوس پروردگار ما از زمانى كه شناختيم اين اشباح را ما بدى نديده ايم تو را سوگند مى دهيم به حرمت ايشان كه از ما بردارى آنچه را كه بر ما وارد شده يعنى ظلمت و تاريكى را در آن وقت خدا قنديل هايى از رحمت آفريد و آنها را بر سرادق عرش آويخت پس فرشتگان گفتند خداى من اين فضيلت و نورها براى كيست فرمود اين نور كنيز من فاطمه زهراء است و براى اين كنيز خود را زهراء نام گذاردم زيرا كه آسمانها و زمين به سبب نور او آشكار شد و آن دختر پيغمبر من و زوجه وصى من و حجت من است بر خلق من شما را گواه مى گيرم اى فرشتگان من كه قرار دادم ثواب تسبيحهاى شما و تقديسهاى شما را براى اين زن و شيعيان او تا روز قيامت- پس در آن وقت عباس از جا برخاست و رفت به طرف على بن ابيطالب و ميان دو چشم او را بوسيد و گفت يا على خدا تو را حجت قرار داد بر همه ى بندگان خود تا روز قيامت



حَديث نُهُم




در جلد هفتم بحار از كتاب روض الجنان باسناد خود مرفوعا از جابر بن يزيد جعفى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده قال قال ابوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السّلام يا جابر كان اللّه و لا شي ء غيره و لا معلوم و لا مجهول فاوّل ما ابتدء من خلق خلقه ان خلق محمّدا صلى اللّه عليه و آله وَ خلقنا اهل البيت مَعَه من نور عظمته فاوقفنا اظلّة خضراء بين يديه حيث لا سماء و لا ارض و لا مكان و لا ليل و لا نهار و لا شمس و لا قمر يفصل نورنا من نور ربّنا كشعاع الشمس من الشمس نسبح اللّه و نقدسّه و نحمده و نعبده حق عبادته (الى آخر الحديث)



تَرجُمه حَديثْ نهم




يعنى گفت جابر كه فرمود ابوجعفر محمد بن علىّ الباقر عليهماالسّلام اى جابر خدا بود و چيزى غير او نبود و هيچ دانسته شده و ندانسته اى نبود پس اوّل آفريده اى كه ابتدا به آفرينش آن كرد اين بود كه آفريد محمد صلى الله عليه و آله را و آفريد ما را با او كه اهل بيت او هستيم از نور عظمت خود و ما را واقف گردانيد در مقابل خود در سايه هاى سبزى وقتى كه نه آسمانى بود و نه زمينى و نه مكانى و نه شبى و نه روزى و نه آفتابى و نه ماهى جدا مى شد نور ما از نور پروردگار ما همچنانكه شعاع آفتاب از آفتاب جدا مى شود در حالتى كه تسبيح و تقديس و حمد مى كرديم او را و بندگى مى كرديم او را حق بندگى كردن او- (تا آخر حديث كه محلّ شاهد از آن را در اينجا ذكر كرديم)



حَديثْ دَهُمْ




و نيز در همان كتاب از كتاب مشارق الانوار برسى از كتاب واحده به سند خود از ابى حمزه ثمالى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود انّ اللّه سبحانه تفرّد فى وحدانيّته ثم تكلّم بكلمة فصارت نوراً ثمّ خلق من ذلك النّور محمّدا و عليّاً و عترة عليهم السّلام ثم تكلّم بكلمة فصارت روحاً و اسكنها فى ذلك النّور واسكنه فى ابداننا فنحن روح اللّه و كلمته احتجب بنا عن خلقه فما زلنا فى ظل عرشه خضراء مسبّحين نسبّحه و نقدّسه حيث لا شمس و لا قمر و لا عين تطرف ثم خلق شيعتنا و انّما سمّوا شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا



تَرْجُمه حَديثْ دهم




يعنى به درستى و راستى كه خداى سبحانه تنها بود در يگانگى خود پس تكلم كرد به كلمه اى آن كلمه نورى شد و از آن نور محمّد و علىّ و عترت عليهم السلام را آفريد پس تكلم كرد به كلمه اى كه آن روحى شد كه ساكن گردانيد آن روح را در آن نور و ساكن گردانيد آن را در بدنهاى ما پس مائيم روح خدا و كلمه او كه ما را از خلق خود پوشانيد و هميشه در سايه سبز عرش او تسبيح كنندگان بوديم و او را تسبيح و




/ 33